جدول جو
جدول جو

معنی عصفره - جستجوی لغت در جدول جو

عصفره
(خُ)
رنگ کردن جامه را به عصفر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و چنین جامه ای را معصفر گویند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عصفره
رنگ زدن با گل کاجیره
تصویری از عصفره
تصویر عصفره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عصیره
تصویر عصیره
عصیر، شیره و چکیدۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصاره
تصویر عصاره
شیره، افشره، چکیدۀ هر چیز فشرده شده، آب میوه یا چیز دیگر که با فشار گرفته می شود، کنایه از خلاصۀ گفتار، نوشتار یا مطلب دیگر، چکیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصفر
تصویر عصفر
رنگ زرد که با آن جامه را رنگ می کنند، گلرنگ، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، احریض، کابیشه، بهرم
فرهنگ فارسی عمید
(صَ رَ)
حفصی گوید: موضعی است به یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ یْ یُ)
پیچیده شدن گردن، رسانیدن خران را بیم و پراکنده کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
اسم المره است از مصدر عصر. یک بار فشردن. (از اقرب الموارد) ، درختی است بزرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ رَ)
غبار بسیار. (منتهی الارب). غبار، بوی خوش طیب، اعصار برای زوبعه و دختر بالغ. (از اقرب الموارد). رجوع به اعصار شود، جمع واژۀ عاصر. (از اقرب الموارد). رجوع به عاصر شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
پناه و رهایی جای. (منتهی الارب). ملجاء. (اقرب الموارد) ، نزدیکی و قرابت: هؤلاء موالینا عصره، این جماعت نسبشان به ما التصاق دارد و از نزدیکان ما می باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، مانع شدن دختر رااز شوی کردن و تزویج، أخذ عصره العطاء، پاداش و ثواب بخشش را گرفت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ)
گیاهی است که گوشت درشت را زرد و نرم سازد، و تخم آن را قرطم نامند. (منتهی الارب). نباتی است که گوشت رانرم میکند، و آن را بهرمان نیز نامند و تخم آن قرطم است. (از اقرب الموارد). گل کاجیره که به هندی کسنبه گویند، و جامه ای که به رنگ آن سرخ شود، آن را معصفر گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). به پارسی خسق خوانند و به اصفهانی گل کاویشه، و رنگ زعفران نیز گویند، گل کاجیره هم خوانند و آن دو نوع است، بری و بستانی، و طبیعت بستانی گرم است در اول و خشک در دوم، و بری گرم و خشک بود در سوم. (از اختیارات بدیعی). آن را به لغت تازی احریض و خوبع نیز گویند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). شکوفه ای است. (نزهه القلوب). احریض است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است یک ساله یا دوساله ازتیره مرکبان که دارای ساقه ای به ارتفاع 50 سانتیمتر است. منشاء اولیۀ این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است. در سطح پهنک آن (مخصوصاً سطح تحتانی پهنک) رگبرگهای برجسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پائین کاسه و گلهای لوله ای به رنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است. میوه اش فندقه و دارای دستۀ تار نازک در قسمت انتهائی است. از گلبرگهای این گیاه ماده ای به رنگ زرد زیبا و محلول در آب و مادۀ دیگری به رنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز درآب محلول است به دست آورده اند. دانۀ این گیاه که به کافشه موسوم است شامل 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه می تواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصاً دانه های آن دارای اثر مسهلی است که به صورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف می شود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج می کنند که دارای اثر مسهلی است و سابقاً بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار می گرفت. این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است). توضیح اینکه دانۀ این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. و مادۀ رنگین که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ماءالعصفر مشهور است. (فرهنگ فارسی معین: کاجیره). احریض. اصبور. اصفور. اطرقطوس. بهرام. بهرامن. بهرامه. بهرم. بهرمان. پالان زعفران. تاقالا. ترباض. خریع. خسک. خسک دانه. زرد. زردج. زردک. زرده. زعفران کاذب. سکری. فنیفس. قرطم. قنطادوس. کابیج. کاجره. کاجیر. کاچره. کاچوره. کاچیره. کازیره. کاژیره. کاغاله. کافشه. کافیشه. کرکم. گل رنگ. گل زردک. گل قرطم. گل کاغاله. مریق. نقده. و رجوع به کاجیره و قرطم شود.
- عصفر بری، نوع بادآورد آن است. (از فهرست مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن). خلاف بلخی. بهرامج البر. رنف. (الجماهر بیرونی). یکی از گونه های کاجیره است که بطور خودرو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشد. زعفران بیابانی. قرطم بری. کاجیرۀ صحرایی. (فرهنگ فارسی معین).
، رنگ سرخ. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). رنگی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
اسم المره است از مصدر عصف. (از اقرب الموارد). رجوع به عصف شود، عصفهالخمر، بوی شراب. (منتهی الارب). گویند: للخمر عصفه،یعنی آن شراب را رایحه ای است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
سپیدی غیرخالص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
سرخی پشت آهو مایل به سپیدی. (منتهی الارب). رنگ اعفر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعفر شود، عفره البرد، اول سرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، موی قفای شیر و خروس. (منتهی الارب). موی پشت و قفا در شیر و خروس و غیره، که هنگام ستیزه آنها را بر یافوخ و میان سر خود می آورند. (از اقرب الموارد) ، سپیدی غیرخالص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ثرید سپید شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُرْ رَ)
اخلاط مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عفره البرد و الحر، سختی و اول گرما و سرما، و آن لغتی است در افره، و آن را به فتح اول نیز خوانده اند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَفْ فَ رَ)
تأنیث مصفر. رجوع به مصفّر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَفْ فِ رَ)
گروهی که علامت و نشان آنها زردی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ صَ فِ رَ)
گل خیرو زردشکوفه. (منتهی الارب). خیری زرد. (فهرست مخزن الادویه). به لغت مصر، اشترغاز است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به لغت اهل بغداد و موصل خیری زرد باشد، و آن را خیری شیرازی گویند. (برهان). خیری، که شکوفۀ آن زرد باشد. (از اقرب الموارد). شب بوی زرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ)
نام اسب محمد بن یوسف برادر حجاج است که از نسل حرون بوده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ / رِ)
عصاره. آب افشردۀ نباتات است، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفۀ حکیم مؤمن). به معنی عصیر است اما در آنچه به آتش و آفتاب منعقد کرده باشند استعمال می نمایند. (مخزن الادویه). افشره. (تفلیسی). افشاره. فشاره. فشرده. افشرده. شیره. رب. چکیده. آب: و از ری کرباس و برد وپنبه و عصاره و روغن و نبیذ خیزد. (حدود العالم).
ز ما اینجا همی کنجاره ماند
چو روغنگر گرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
ازبهر آنکه اندر قنطوریون و اندر عصارۀ او یعنی افشرۀ او این قوتها و این منفعتها از او (از خشکی و قبض) بحاصل آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عصارۀ نایی بقدرتش شهد فایق گشته. (گلستان سعدی).
- عصارۀ آرغیس، عصارۀ پوست انبرباریس است و در امراض مستعمل و بهتر از مامیران چینی است. (مخزن الادویه).
- عصارۀ افسنتین،افشردۀ افسنتین است و صفت آن مانند غافث است. (از اختیارات بدیعی) (از الفاظ الادویه). رجوع به افسنتین شود.
- عصارۀ املج، سک ّ است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به سک شود.
- عصارۀ انبرباریس، افشردۀ زرشک است. و برای ساختن آن زرشک تر خوب رسیده را گرفته آب آن بگیرند و بجوشانند تا غلیظشود و بر روی کاغذ کنند تا رطوبت که باقی مانده نشف کند و یا در آفتاب نهند تا تمام شود یا به آتش چنانکه گفته شد. (از اختیارات بدیعی) (الفاظ الادویه).
- عصارۀ خشخاش اسود، افیون است. (الفاظ الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن).
- عصارۀ سوس، رب سوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به عصارهالسوس شود.
- عصارۀ شجرهالجوز، افشردۀ درخت گردکان است و بدل آن مرزنجوش است. (از الفاظ الادویه) (ازاختیارات بدیعی).
- عصارۀ شقائق النعمان، افشردۀ لاله است و بدل آن عصارۀ بخور مریم. (از اختیارات بدیعی) (الفاظ الادویه).
- عصارۀ طرانیث، افشردۀ طرانیث است و بدل آن عصارۀ قرط وایل است. (از الفاظ الادویه).
- عصارۀ لحیهالتیس، افشردۀ درخت سوس است، و بهترین آن تازه بود و صفت آن مانند غافث است. (از الفاظ الادویه) (از اختیارات بدیعی).
- عصارۀ مامیثا، شیاف مامیثا است. (الفاظ الادویه) (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به عصارهالمامیثا شود.
- عصارۀ هوقیفصداس، عصارۀ لحیهالتیس است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به عصارۀ لحیهالتیس شود.
، کنایه از خلاصه و برگزیدۀ هر چیزی است. (از فرهنگ فارسی معین)، کنجاره. (دهار) (تفلیسی). ثفل چیزی که افشرده شود. (غیاث اللغات) :
خری که آبخورش زیر ناودان عصیر
علف عصارۀ بکنی و بخسم و شوشو.
سوزنی.
، (اصطلاح شیمی) دارویی که از غلظت محلولهای استخراجی که با مواد دارویی حیوانی و نباتی تهیه شده اند به دست می آید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ)
خلیفه بن خیاطبن خلیفۀ شیبانی عصفری بصری، مکنی به ابوعمر و مشهور به شباب. محدث و نسابه و اخباری بود و به سال 240 ه. ق. درگذشت. او را کتاب تاریخی است در ده جزء، و کتاب الطبقات در هشت جزء. (از الاعلام زرکلی از تذکرهالحفاظ و الوفیات). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بر خاک افکندن کسی را بلا، و هلاک کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
مؤنث عصفور. (منتهی الارب). گنجشک ماده. (ناظم الاطباء). رجوع به عصفور شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
عصار. (منتهی الارب). آنچه به فشاردن بیرون آید از آب و روغن و جز آن. (غیاث اللغات). چیزی که از فشاردن بچکد. (دهار). آنچه خارج شده است از چیز فشرده شده. (از اقرب الموارد). و رجوع به عصاره شود: و عصاره حب الرمان و خاصه الحامض منه اذا طبخ و خلط بالعسل، کان نافعاً فی القروح التی فی الفم. (ابن البیطار).
- عصارهالبنج، افشردۀ بزرالبنج است و بدل آن عصارۀ عوسج. (از اختیارات بدیعی) (از الفاظالادویه).
- عصارهالخشخاش، افیون است. (فهرست مخزن الادویه).
- عصارهالسوس، رب السوس است به شیرازی. (الفاظ الادویه).
- عصارهالغافث، غافث تر را بکوبند و آب بگیرند و در آفتاب نهند تا منجمد گردد و بردارند و استعمال کنند، و در غایت تلخی بود مانند صبر. (از اختیارات بدیعی).
- عصارهالقرظ، اقاقیا است. (اختیارات بدیعی) (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن).
- عصارهالمامیثا، به فارسی شاف مامیثا گویند، بهترینش آن بود که زرد و سبک باشد. طریق ساختنش آن است که آبش را بگیرندو بجوشانند تا غلیظ شود، پس شافها سازند و در سایه خشک ساخته نگاه دارند.
- عصارهالمشک، عصارهالسوس و رب السوس است. (از اختیارات بدیعی).
، آنچه ماند از ثفل. (منتهی الارب). ثفل چیزی که افشرده شود. (غیاث اللغات). آنچه باقی مانده باشد از ثفل پس از فشردن، و آن تفالۀ چیزی است که فشرده اند. (از اقرب الموارد). کنجاره. (دهار) (تفلیسی) ، رجل کریم العصاره، مرد سخی در وقت مسألت و درخواست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اشتف ّ عصاره أرضی، غلۀ زمین مرا برداشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصیفره
تصویر عصیفره
خیری شیرازی شب بوی زرد، گل برناک (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفوره
تصویر عصفوره
گنجشک ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاره
تصویر عصاره
آنچه بفشردن بیرون آید از آب و روغن و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصره
تصویر عصره
پناهگاه جای رهایی بوی خوش، گرد خاک، گرد باد
فرهنگ لغت هوشیار
پلید گربز: زن گروه مردم پر گردن در خروس، موی میانسر در آدمی، یال شیر، سپید سرخ نشان
فرهنگ لغت هوشیار
گل کاجیره بهرام کابیشه، سرخ چون جامه سرخ رنگ کرده شده در فرهنگ لاروس این واژه تازی گشته (معرب) دانسته شده و آن را برابر با رنگ زرد دانسته اند گل کاشفه گل کاجیره، رنگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفه
تصویر عصفه
مونث عفص: ادویه عفصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفره
تصویر صفره
یکبار گرسنه شدن زردی، سیاهی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاره
تصویر عصاره
((عُ رِ))
شیره، چکیده، فشرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصاره
تصویر عصاره
افشره
فرهنگ واژه فارسی سره
آب، افشره، جوهر، چکیده، شهد، شیره، عرق، عصیر، لب، مرق
فرهنگ واژه مترادف متضاد