جدول جو
جدول جو

معنی عصاکشی - جستجوی لغت در جدول جو

عصاکشی
(عَ کَ / کِ)
عمل عصاکش. به دست گرفتن سر چوبدست و عصای کسی را رهنمایی او را. رجوع به عصاکش و عصا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عصاری
تصویر عصاری
شغل و عمل عصار، روغن گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکشی
تصویر خاکشی
خاکشیر، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، خاکشو، شفترک
جانوری ریز سخت پوست و سرخ رنگ شبیه دانۀ خاکشیر که در آب های شیرین راکد مانند آب حوض و آب انبار یافت می شود و گاه ممکن است حامل میکروب باشد، توتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاکشی
تصویر چاکشی
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، خاکشو، چاکسی
فرهنگ فارسی عمید
مرده، (منتهی الارب) (آنندراج)، کسی که قاووت فروشد، (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)، آزمند قاووت، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، ج، عکاه
لغت نامه دهخدا
(عَ شا / عُ شا)
جمع واژۀ عطشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عطشان شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
لقب عبدالملک بن جمال الدین عصامی اسفرایینی، مشهور به ملا عصام است. از علمای قرن دهم و یازدهم هجری. رجوع به عبدالملک (ابن جمال العصامی...) شود
لقب علی بن اسماعیل بن ابراهیم بن محمد اسفرایینی عصامی، از رجال بلاغت در قرن دهم هجری است. رجوع به علی عصامی شود
لقب عبدالملک بن حسین بن عبدالملک مکی عصامی، از مورخان قرن دوازدهم هجری. رجوع به عبدالملک (ابن حسین بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
منسوب به عصام بن شهبر صاحب نعمان. آنکه به نفس خود بالد نه به پدران. مقابل عظامی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در مثل گویند: کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً. رجوع به عصام (ابن شهبربن...) شود: در این عصامی و عظامی از جریر و متنبی چند شعر یاد داشتم نبشتم. (تاریخ بیهقی ص 415).
مثل زنند که در مهتری عصامی باش
که فضل داد بر اهل عصام نفس عصام.
ادیب صابر.
و رجوع به عظامی شود
لغت نامه دهخدا
(عُکْ کا)
منسوب به عکاشه بن محصن. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا)
محمد بن احمد مالکی زیانی عیاشی، مکنی به ابوعبدالله. وی از بنی مالک بن زغبهبود و از مجاهدان مغرب اقصی بشمار میرفت. او را جنگهایی با پرتقالیها میباشد که شرح آنها در الاعلام زرکلی آمده است. عیاشی بسال 1051 هجری قمری در طنجه بقتل رسید. رجوع به الاعلام زرکلی و الاستقصا ج 3 ص 107 شود
محمد بن مسعود عیاشی سمرقندی. از فقهای بزرگ شیعۀ امامیه در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری. رجوع به ابوالنصر (محمدبن...) و مآخذ ذیل شود: خاندان نوبختی ص 140، الاعلام زرکلی، الفهرست ابن الندیم، سفینهالبحارج 2 ص 301، منهج المقال ص 319، الذریعه ج 4 ص 295
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یا)
عمل عیاش. عیش و عشرت و خوشگذرانی و شادی و اشتغال به شادی، شهوت پرستی و فسق و فجور و ماژپرستی. (ناظم الاطباء). و رجوع به عیاش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شتران و بزان شب چراکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابل و غنم که در شب چرا میکنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خاکشو که عربان بزرالخمخم خوانند و علف آن را به شتر دهند، (برهان قاطع)، نام داروئی که بنام خوب گلان شهرت دارد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، خبّه (به لغت اصفهانیان)، گیاهی است که دانه های آن قرمز و لعاب بسیار دارد و بیشتر در ایران جنس سیسنبریوم سوفیا دیده میشود، (از کتاب گیاه شناسی حسین گل گلاب)، خفبج،
- امثال:
خاکشی نبات بحلقم نکرده ای، یعنی لطف و محبتی که چنان باید نکرده ای،
فلان خاکشی مزاج است، یعنی سازگار و سازنده با هر جریانی است،
- خرد و خاکشی، ریزریز، بسیار خرد،
- خاکشی یخ مال، خاکشی که بایخ سایند تا سخت سرد شود و بیمار را دهند در بیماری اسهال، رجوع به خاکشو و خاکژی و خاکشیر شود،
،
حیوانهای ریز برنگ سرخ و مایل بتدویر که غالباً در حوضها که آب مانده دارند پیدا آید
لغت نامه دهخدا
رجل عاش، مرد شبانگاه خورنده، مرد آهنگ کننده، (ناظم الاطباء)، قاصد و یا قصدکننده، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ / کِ)
عمل کراکش. کرایه کشی. رجوع به کراکش و کرایه کشی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ کُ)
دشمنکشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ فُ)
عصاکشنده. آنکه با گرفتن عصای نابینا او را راهبری کند. (از آنندراج). امیر. (از منتهی الارب) :
زآنکه بینائی که نورش بازغ است
ازعصا و از عصاکش فارغ است.
مولوی.
در عصای حزم و استدلال نیست
بی عصاکش بر سر هر ره مایست.
مولوی.
کوری نمیرود به عصاکش برون ز چشم
خود خوب شو چه در پی خوبان فتاده ای ؟
صائب (از آنندراج).
آن عصاکش که گزیدی در سفر
بازبین کو هست از تو کورتر.
مولوی.
گفته ایشان بی تو ما را نیست نور
بی عصاکش چون بود احوال کور؟
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ / شِ)
به شکل عصا. چون عصا. بسان چوبدست:
گریزد ز شکل عصا مار و گوید
عصاشکلم و از عصا می گریزم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
اسماعیل بن عبدالرحمان، مکنی به ابوعثمان. محدث بودو به سال 465 ه. ق. تولد یافت. حدیث را نزد ابوبکرمحمد بن یحیی بن ابراهیم مزکی و ابوسعد عبدالرحمان بن منصور بن دامش آموخت. (از اللباب فی تهذیب الانساب). علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
منسوب به عصیده. سازی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ / کِ)
عمل و حالت بلاکش. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلاکش و بلا کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاکی
تصویر عاکی
مرده، ارده فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاکشی
تصویر بلاکشی
عمل و حالت بلاکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصا کش
تصویر عصا کش
آنکه با گرفتن عصای نا بینا او را راهبری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراکشی
تصویر مراکشی
منسوب به مراکش: از مردم مراکش اهل مراکش، ساخته و پرداخته مراکش
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره صلیبیان که بطور خودرو در باغها و صحراها میروید. ارتفاع آن به نیم متر میرسد شاخه هایش باریک و برگها دار از و گلها کوچک و زردند دانه های آن که سرخ اند و در غلافی جا دارند در پزشکی مورد استعمال دارند، جانوری ازتیره سخت پوستان از شاخه بند پاییان که قرمز رنگ و شبیه دانه های خاکشیر گیاهی است و در آبهای حوض و آب انبارهای آلوده دیده میشود توتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاکشی
تصویر جاکشی
عمل و شغل جاکش قوادی یا اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیاشی
تصویر عیاشی
جهیک کاری خوشگذرانی اشتغال به عیش و نوش خوشگذرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاکش
تصویر عصاکش
تخله کش کسی که کوری را راهنمایی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصامی
تصویر عصامی
خود ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاری
تصویر عصاری
((عَ صّ))
روغن گیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاکشی
تصویر جاکشی
((کِ))
عمل و شغل جاکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاکشی
تصویر خاکشی
اکلیل الملک
فرهنگ واژه فارسی سره
پااندازی، قرمساقی، قوادی، لحاف کشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
الواطی، خوشگذرانی، عشرت طلبی، عیش ونوش، فساد، فسق وفجور، لهوولعب، ملاهی، هرزگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد