جدول جو
جدول جو

معنی عصامیم - جستجوی لغت در جدول جو

عصامیم
(عَ)
جمع واژۀ عصموم. (دهار). رجوع به عصموم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عصافیر
تصویر عصافیر
عصفورها، پرندگان کوچک تر از کبوتر، گنجشک ها، جمع واژۀ عصفور
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
جمع واژۀ عصقول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصقول شود، گردبادها. (منتهی الارب). اعاصیر:هبت العصاقیل، گردبادها وزید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیلام. رجوع به عیلام شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علجوم. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصواد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصواد شود، تشنگان، گویند: ابل عصاوید، یعنی شتران تشنه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابر سطبر درهم پیوسته. (منتهی الارب) ، درهم افتاده. گویند: جأت الابل و الخیل عصاوید، هرگاه بر همدیگر سوار باشند. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، تاریکی بسیار و توبرتو، عصاوید الکلام، آنچه پیچیده باشد از کلام. (منتهی الارب). سخن درهم افتاده. (از اقرب الموارد) ، قوم عصاوید فی الحرب، گروه درهم پیوسته همه اقران خود را. (منتهی الارب). گروهی که در جنگ با اقران خود در هم پیچیده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیطموس. (منتهی الارب). رجوع به عیطموس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
شور و فریاد و خروش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عصاقیاء. و رجوع به عصاقیاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصفور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). گنجشکان. سبکبالان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عصفور شود، نقّت (طارت) عصافیر بطنه، گرسنه شد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طارت عصافیر رأسه، کنایه از بزرگسالی و سالمندی است. (از اقرب الموارد) ، عصافیرالقتب، میخهای پالان شتر. (منتهی الارب) ، عصب ها و پی ها که بر استخوانهای سنسن است. (از اقرب الموارد). رجوع به سنسن شود، عصافیرالمنذر، شتران نیکو و نجیب که پادشاه نعمان بن منذر را بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : وهب النعمان للنابغه مائه من عصافیره. (اقرب الموارد) ، درختی است مسمی به ’من رأی مثلی’ و مر او را صورتی است مانند عصافیر، و در پارس بسیار میشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- لسان العصافیر، درخت زبان گنجشک. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العصافیر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عامود. (ناظم الاطباء). رجوع به عامود شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصعص. (اقرب الموارد). رجوع به عصعص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیضمون. (ناظم الاطباء). رجوع به عیضمون شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علماد و علماده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیمومه. از مادۀ دمم. (اقرب الموارد). رجوع به دیمومه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شغموم. (اقرب الموارد). رجوع به شغموم شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لهموم. سادات. بزرگان: یمشون فی حلق الماذی سابقهً مشی الضراغمه الاسد اللهامیم. (اسماعیل بن یسار)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیهوم. رجوع به عیهوم شود
لغت نامه دهخدا
مخاضات، سفر اعداد 27:12 و 33:47 سفر تثنیه 32:49 کتاب ارمیا 22:2 اسم سلسله کوههایی است که از شمال به جنوب شرقی اردن که سلسله قله های موآب شمالی است واقع است از جمله قله های این سلسله در سفر اعداد 21:1 عییی عباریم یعنی کومۀ عباریم خوانده شده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عمّیت. رجوع به عمّیت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صرم. (منتهی الارب). رجوع به صرم شود، جمع واژۀ صب ّ. (قطر المحیط). رجوع به صب شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
منسوب به عصام بن شهبر صاحب نعمان. آنکه به نفس خود بالد نه به پدران. مقابل عظامی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در مثل گویند: کن عصامیاً و لاتکن عظامیاً. رجوع به عصام (ابن شهبربن...) شود: در این عصامی و عظامی از جریر و متنبی چند شعر یاد داشتم نبشتم. (تاریخ بیهقی ص 415).
مثل زنند که در مهتری عصامی باش
که فضل داد بر اهل عصام نفس عصام.
ادیب صابر.
و رجوع به عظامی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
لقب عبدالملک بن جمال الدین عصامی اسفرایینی، مشهور به ملا عصام است. از علمای قرن دهم و یازدهم هجری. رجوع به عبدالملک (ابن جمال العصامی...) شود
لقب علی بن اسماعیل بن ابراهیم بن محمد اسفرایینی عصامی، از رجال بلاغت در قرن دهم هجری است. رجوع به علی عصامی شود
لقب عبدالملک بن حسین بن عبدالملک مکی عصامی، از مورخان قرن دوازدهم هجری. رجوع به عبدالملک (ابن حسین بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصمور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصمور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تیرهای پرآراسته و اصلاح یافته. (منتهی الارب). السهام المصلحه الریش. واحدها مرموم. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اضمامه، بمعنی اضباره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گروه مردم از هر جنس. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : هذا فرس سبّاق الاضامیم، ای الجماعات. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن خالویه گوید: حوامیم جمع واژۀ حم، از کلام عرب نیست، بلکه کلام کودکان است که گویند: تعلمنا الحوامیم بلکه جمع آن آل حم (حا میم) یا ذوات حم است و آن هفت سوره است از قرآن: المؤمن، فصلّت، الشوری، الزخرف، الدخان، الجاثیه، الاحقاف یعنی سوره هائی که به این لفظ ’حم’ آغاز میگردد و آن نام اعظم خداست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اکمام. جج کم ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کم ّ. (اقرب الموارد). جمع واژۀ کم، به معنی غلاف غورۀ نخستین خرما و غلاف شکوفه باشد. (از آنندراج). و رجوع به اکمام و کم شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام دهی است نزدیک رأس عین اطراف خانور. (معجم البلدان ص 96)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ترنجیده و گرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منقبض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصاقیل
تصویر عصاقیل
گرد باد ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراهیم
تصویر عراهیم
نرم و نازک، شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکامیم
تصویر اکامیم
جمع کم، نیام شکوفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطامیم
تصویر اطامیم
به گونه رمن پایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصامی
تصویر عصامی
خود ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامید
تصویر علامید
جمع علماد، گروهه های ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار