جدول جو
جدول جو

معنی عسیف - جستجوی لغت در جدول جو

عسیف
(عَ)
مزدور و بندۀ مستعان به. (منتهی الارب). اجیر، و گویند مملوک و بردۀ حقیرداشته شده. (از اقرب الموارد) ، پیر فانی. ج، عسفاء. (منتهی الارب). جمع آن عسفاء است بر قیاس، و عسفه است برخلاف قیاس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عسیف
(عِسْ سی)
آنکه راهها را بدون دلیل و راهنما و بدون هدف و رهنمایی بپیماید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عسیف
هرزه گرد مزدور، بنده
تصویری از عسیف
تصویر عسیف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفیف
تصویر عفیف
(دخترانه)
دارای عفت، پرهیزکار، پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عریف
تصویر عریف
دانا، شناسنده، آشنا به چیزی، نقیب، کارگزار قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنیف
تصویر عنیف
درشت و سخت، خشن، سخت گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عسیر
تصویر عسیر
دشوار، سخت، مشکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفیف
تصویر عفیف
کسی که از کار بد و حرام خودداری می کند، پرهیزکار، پارسا، پاکدامن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
اسیر.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آواز خاریدن مار خودرا با یکدیگر برای برآمدن از پوست. (منتهی الارب).
- بئر حسیف، چاه کنده شده در سنگستان که آبش منقطع نگردد از بسیاری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چاه بسیارآب در زمین سنگلاخ که آب آن منقطع نشود. ج، اخسفه، خسف، ماده شتر بسیارشیر که در سرما شیرش زود منقطع شود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اخسفه، خسف، ابر بسیارآب که از جانب چشمه برآید. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، اخسفه، خسف
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آواز پری و آن آواز خفی و پستی است که به شب در بیابان شنیده شود و گویندآن صوت بادها در جو است که اهل بادیه آن را صوت جن تصور کنند. (از منتهی الارب). صوت جن. (اقرب الموارد) ، توسعاً، مطلق آواز یا آواز که از چیزی برآید: آواز تکبیر از صف سلطان و عزیف مزمار و صفیر از قبل آن شیطان... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گوسفند فربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دابه ای که به او علف خورانده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد رفیق. رفق ناکننده. (از اقرب الموارد) ، سخن درشت، و سیر سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت و شدید از گفتار و حرکت. (از اقرب الموارد). خشن: و من در مقابلۀ این اقوال لطیف جوابهای عنیف داده ام. (سندبادنامه ص 196). چون مثال به ابوالحسن سیمجور رسید شطط غرور زمام تمالک از دست او بستد، جوابهای عنیف داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39). اگر اندکی درباید بر آن مؤاخذت بلیغ نمایند و تأدیب عنیف کنند. (جهانگشای جوینی).
همچنین میگفت او پند لطیف
همچنین میگفت او دفع عنیف.
مولوی.
، سوارکار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). سوارکار سخت که بر اسب مدارا نکند. (ناظم الاطباء). کسی که در سوار شدن بر اسب مدارا نکند، کسی که سواری را بخوبی نداند. (از اقرب الموارد) ، بازحمت و بامشقت، آنکه در گفتار سخت باشد. (ناظم الاطباء) ، سختگیر. (فرهنگ فارسی معین) ، ظالم و ستمکار و جفاپیشه و دل آزار. (ناظم الاطباء). ج، عنف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
مانده گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
هنگفت و غلیظ. (ناظم الاطباء). کثیف، چرک و ناپاک. (ناظم الاطباء). پلید. شوخگن. کثیف
لغت نامه دهخدا
تصویری از علیف
تصویر علیف
گوسفند فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیف
تصویر مسیف
شمشیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنیف
تصویر عنیف
درشت، سخت و شدید از گفتار و حرکت، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفیف
تصویر عفیف
پارسا و پرهیزگار از حرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیف
تصویر عطیف
زن مهربان زن نرمخوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیف
تصویر عزیف
آواز پری و آن آوازی نرم است که به شب در بیابان شنیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوف
تصویر عسوف
ستمگر زورستان بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
پشت پا، شاخه بی برگ خرما، شکاف در کوه، دمغازه استخوان دم، پشت پر، رویشگاه مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیر
تصویر عسیر
دشوار، سخت، مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیل
تصویر عسیل
مرد سخت زننده سبک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیف
تصویر عجیف
لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیف
تصویر رسیف
فرانسوی آبسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیف
تصویر اسیف
اندوهناک، نازکدل، گرفتار، خشمگین، پیر رفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسیف
تصویر تعسیف
مانده گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریف
تصویر عریف
دانا و شناسنده، عالم به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیر
تصویر عسیر
((عَ))
سخت، دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عریف
تصویر عریف
((عَ))
شناسنده، عارف، کارگزار قوم، جمع عرفاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفیف
تصویر عفیف
((عَ))
پرهیزگار، پاکدامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنیف
تصویر عنیف
((عَ نِ))
خشن، سخت، سختگیر
فرهنگ فارسی معین