جدول جو
جدول جو

معنی عسماء - جستجوی لغت در جدول جو

عسماء
(عَ)
مؤنث أعسم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن کج دست وپا از خشکی مفصل. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به أعسم و عسم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عماء
تصویر عماء
ابر مرتفع، ابر پرباران
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
زمین ویران. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوسپند سفیدسر مخالف رنگ سایر اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) ، من الارض، البیضاء. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قدح بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). عس ّ. و رجوع به عس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آسمان. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). آسمان و لفظ سما مأخوذ از سمو است که به معنی بلندی باشد. (غیاث) (آنندراج) :
اقبال و سعادت را آن مجلس و آن دست
روینده زمین آمد و بارنده سماء است.
مسعودسعد.
رجوع به سما شود، آسمان خانه. آسمان هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سایه بان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پرده که در کشیده باشند از سقف خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پشت اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، ابر. (منتهی الارب) (آنندراج). ابربلند. ج، سموات. (مهذب الاسماء) ، باران نیکو. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، سمه، سمی. (مهذب الاسماء) ، گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج).
- باب السماء، کهکشان مجره. (ناظم الاطباء).
- سماءالردیه، نام فلک البروج. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- سماءالسفلی، آسمان نخستین. (مهذب الاسماء).
- سماءالسموات، فلک اعظم. (کشاف اصطلاحات الفنون) (اقرب الموارد).
- سماءالعلیاء، آسمان زبرین. (مهذب الاسماء).
- سماء جهواء، آسمان برهنه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نبرد کردن کسی را دربزرگی، مخالفت کردن، نزاع کردن، همچشمی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 130 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، گردو، بادام و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَمْ ما)
دراز و درازقامت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : جاریه عماء، دختر تام الخلقۀ درازقامت. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). نخله عماء، خرمابن دراز. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمیمه. رجوع به عمیمه شود. ج، عم ّ
لغت نامه دهخدا
(وُ سَ)
جمع واژۀ وسیم، به معنی زیبا و خوبروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وسیم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نعت مؤنث است از دسمه که به معنی تیره گون گردیدن باشد. (از منتهی الارب). مؤنث أدسم به معنی تیره گون. (از آنندراج). دارای دسمه. (اقرب الموارد). ج، دسم (د / د س ) . (از اقرب الموارد). و رجوع به دسمه و أدسم شود.
- عمامه دسماء، عمامۀ سیاهرنگ. روایت است که پیامبر اسلام ’خطب و علیه عمامه دسماء’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ظَ)
جمع واژۀ عظیم. (از اقرب الموارد). رجوع به عظیم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعصم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بز کوهی یا ماده آهویی که یک دست یا هر دو دستش سپید باشد و باقی اندام آن سیاه یا سرخ باشد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). گوسپند یک دست سپید. (دهار). رجوع به اعصم شود، گوسپند پیچیده شاخ سوی پس. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعشم. (از اقرب الموارد). رجوع به اعشم شود، هر درختی که خشک آن بیش از تر و رطب آن باشد. (از اقرب الموارد). زمین که درخت خشکش بیش و ترکم باشد. (منتهی الارب) ، زمین گردناک. (منتهی الارب) : أرض عشماء، زمین که بجهت رسیدن غبار و گرد، در آن درختان خشک باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دستی شکسته و کج رسته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعرم. (منتهی الارب (از اقرب الموارد). یعنی سیاه و سپید آمیخته. (ناظم الاطباء). ج، عرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مار که خجکهای سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الارب). مار رقشاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
جمع واژۀ عدیم. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(قُ سَ)
جمع واژۀ قسیم. (اقرب الموارد). رجوع به قسیم شود
لغت نامه دهخدا
نام کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نام نهادن: اسماه ایاه و به.
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
جمع واژۀ عقیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود، جمع واژۀ عقام. (منتهی الارب). رجوع به عقام شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام زنی است. (مهذب الاسماء). از نامهای عربی مشترک میان مرد و زن است. برخی اصل آنرا وسماء دانند بمعنی صفتی و برخی آنرا جمع اسم دانند و برخی اشتقاق اول را در نام زنان و اشتقاق دوم را در نام مردان صحیح دانسته اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 126)
جمع واژۀ اسم: نامهاء آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91). همه را باسماء و سیما میشناخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398).
لغت نامه دهخدا
(خِ)
درشت و خشک گردیدن نبات و سطبر شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت خشک شدن. (تاج المصادر بیهقی). عسی ̍. (اقرب الموارد). و رجوع به عسی ̍ شود، نیک تاریک گشتن شب. (از منتهی الارب). سخت شدن تاریکی شب. (از اقرب الموارد)، بزرگ سال گردیدن و مسن شدن. (از اقرب الموارد). عسو (ع س و / ع س وو) . رجوع به عسو شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
خبب ستور که نوعی از دویدن است. (منتهی الارب). خبب ستور و یورتمۀ ستور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
یورتمه رفتن ستور. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ)
جمع واژۀ عسیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسیف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام مادر علی بن محمد بن عیسی خیاط، که ضعیف الروایه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گمراهی، ستهیدگی، نا بینایی، ابر تنک، ابر تو در تو، ابر بارنده ابر مرتفع، ابر باران ریز، مرتبت احدیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجماء
تصویر عجماء
مونث اعجم چهارپا، ریگستان بی درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقماء
تصویر عقماء
جمع عقیم، سترونان بی تمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظماء
تصویر عظماء
جمع عظیم، بزرگان مهان جمع عظیم بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرماء
تصویر عرماء
مار خجک دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عساء
تصویر عساء
کلانسال گردیدن، خشک شدن، ستبرگشتن، تاریک شدن، منغر (قدح بزرگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماء
تصویر سماء
((سَ))
آسمان، جمع سماوات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عماء
تصویر عماء
((عَ))
ابر مرتفع، ابر باران ریز، (تص) مرتبت احدیت (تعاریفات، دکتر غنی، تاریخ تصوف 651)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علماء
تصویر علماء
((عُ لَ))
جمع علیم، دانایان، دانشمندان
فرهنگ فارسی معین