جدول جو
جدول جو

معنی عسلجه - جستجوی لغت در جدول جو

عسلجه
(خَ)
شاخ نرم و سبز برآوردن درخت. (از منتهی الارب) : عسلجت الشجره، آن درخت عسالیج خود را برآورد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عسالیج و عسلج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ لَ قَ / عَ سَلْ لَ قَ / عِ لِ قَ)
تأنیث عسلق است در تمام معانی. (از منتهی الارب). رجوع به عسلق شود
لغت نامه دهخدا
پر کردن مشک را، نیکو نمودن خورش و غذای بچه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
أبوعسله، گرگ و ذئب. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ لَ)
پاره ای از شهد، و آن اخص از عسل است. (منتهی الارب). قطعه ای از عسل، چون ذهبه که قطعه ای است از زر. (از اقرب الموارد) ، بیخ و بن: ما أعرف له مضرب عسله، و ما لفلان مضرب عسله، یعنی اصل و نسب او را، و آن فقط در نفی بکار رود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
از قرای یمن است از اعمال بعدانیه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
قریه ای است دارای نخل و کشت که شعبه ای از چشمۀ محلّم آن را سیراب میکند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَلْ لَ)
طیب و نیکو از طعام، و گویند رقیق آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسلج
تصویر عسلج
زرشک شیره دار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار