جدول جو
جدول جو

معنی عسقبه - جستجوی لغت در جدول جو

عسقبه
(عِ قِ بَ)
خوشۀ خرد انگور منفرد پیوسته در بن خوشۀ کلان. (منتهی الارب). خوشۀ کوچک چسبیده به ریشه خوشه و عنقود. (از اقرب الموارد). ج، عسقب، عساقب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عسقبه
(خَذْءْ)
بی اشک گردیدن و بسته و سخت شدن چشم وقت گریه. (منتهی الارب). جامد گشتن و خشک شدن چشم هنگام گریستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عسقبه
چلازه خوشه کوچک در خوشه بزرگ انگور
تصویری از عسقبه
تصویر عسقبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقبه
تصویر عقبه
راه دشوار در بالای کوه، راه سخت کوهستانی، گردنه
فرهنگ فارسی عمید
(عُ قَ / عَ قِ)
نام چند ناحیه است، از آن جمله محله ای است در ماوراء نهر عیسی نزدیک دجلۀ بغداد. (از معجم البلدان).
- عقبهالرکاب، عقبه ای است در نزدیکی نهاوند. و وجه تسمیۀ آن این است که سپاه اسلام چون آهنگ نهاوند کرد در این عقبه سواران آن ازدحام کردند. (از معجم البلدان).
- عقبهالسیر، عقبه ای است تنگ و طویل در ثغور در نزدیکی حدث. (از معجم البلدان).
- عقبه الطین، موضعی است در فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
خلیج باریکی است در شمال بحر احمر و جنوب شرقی شبه جزیره سینا، که در انتهای آن یعنی شمالی ترین نقطۀ آن بندر کوچک عقبه قرار دارد و آن امروز جزو کشور هاشمی اردن است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام بندری کوچک در انتهای خلیج عقبه به شمال بحر احمر
لغت نامه دهخدا
(عُبَ)
جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از هلال بن عامر از عدنانیه را تشکیل میدهند. و طائفه ای از آنان در اصفون و اسنا، در صعید مصر میزیستند. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایهالارب و البیان و الاعراب)
ابن سکون بن أشرس. جدی است جاهلی از کنده از قحطانیه. و از جمله فرزندان او عیاض و ثعلبه بوده اند. (از الاعلام زرکلی از نهایهالارب و السبائک)
لغت نامه دهخدا
(عِ بَ)
جامه های نگارین هودج. (منتهی الارب). عقبه. و رجوع به عقبه شود، در ماه یک مرتبه کردن کاری را، گویند مایفعل ذلک اًلا عقبه، یعنی هر ماه یک بار آن کار را می کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عقب. (اقرب الموارد) ، اثر: عقبه الجمال، اثر و نشان و هیئت زیبایی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عقبه. و رجوع به عقبه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ قِ)
جمع واژۀ عسقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسقبه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
خرکره. (از آنندراج). خرکرۀ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
ابن عمرو بن ثعلبۀ انصاری بدری، مکنی به ابومسعود. صحابی و از قبیلۀخزرج بود. وی در غزوۀ عقبه و احد و مابعد آنها شرکت داشت. عقبه در کوفه سکنی گزید و از یاران علی (ع) بوده است و مدتی ولایت کوفه را بعهده داشت و به سال 40 هجری قمری در آنجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی از کشف النقاب و الاصابه). رجوع به ابومسعود (عقبه...) شود
ابن عبدالغافر ازدی عوذی، مکنی به ابونهار. وی به سال 83 هجری قمری در جماجم درگذشت. رجوع به تاج العروس ذیل مادۀ ’ج م م’ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
واحد عقب. (از اقرب الموارد). پی که از آن زه سازند و ریسمان تابند. ج، عقب. (منتهی الارب). و رجوع به عقب شود، جای دشوار برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راه دشوار در کوه. (غیاث اللغات). گریوه. (تفلیسی). گریوه، یعنی بلندی بلند وسخت. (ترجمان القرآن جرجانی). یقّوش (در تداول ترکی)، پز و کتل. (منتهی الارب). جای دشوار. (غیاث اللغات). راهی که در قسمتهای بالای کوه باشد. (از اقرب الموارد). گردنه. (فرهنگ فارسی معین). پژ. ج، عقاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و عقبات. (اقرب الموارد) عقبه : میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راه است اندر عقبه های سخت. (حدود العالم). و نزدیک وی (ده سنگس) عقبه ای است که او را عقبۀ سنگس خوانند. (حدود العالم). اگر مقام نتوانند کرد عقبۀ کلار را گذاره کنند. (تاریخ بیهقی ص 463).
عقبه ای زین صعبتر درراه نیست
ای خنک آن کش حسد همراه نیست.
مولوی.
هر روش هر ره که آن محمود نیست
عقبه ای و مانعی و رهزنی است.
مولوی.
این تردد عقبۀ راه حق است
ای خنک آن را که پایش مطلق است.
مولوی.
گر کنی قطع عقبه را این جایگاه
راه روشن گرددت تا پیشگاه.
عطار.
کیست کو را عقبه ای در راه نیست.
عطار.
- امثال:
ستوررا به پای عقبه جو دهند سود ندارد (امثال و حکم دهخدا).
، کنایه از امر سخت و عظیم. (از غیاث اللغات). امری سخت و دشوار. (فرهنگ فارسی معین) : فلا أقتحم العقبه، و ما أدراک ما العقبه. (قرآن 12/90). عقبه در قرآن کریم را منزلی از ’صراط’ دانسته اند و برخی گویند آن هفتاد منزل از ’پل صراط’ است. رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294 و تفسیر کشف الاسرار ج 10 ص 499 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پی پاشنه بریدن تا بیفتد. (منتهی الارب). عرقوب ستور را بریدن تا بیفتد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابه، عرقوب دابه را قطع کرد. (از اقرب الموارد) ، برداشتن هر دو پاشنه را تا ایستاده گردد. (منتهی الارب). برداشتن هر دو عرقوب ستور را تا ایستاده گردد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابه، دو عرقوب دابه را بالا برد تا بایستد، از اضداداست. (از اقرب الموارد) ، حیله نمودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
نوبت: تمّت عقبتک، بدل: أخذت من اسیری عقبه، شب وروز، بدان جهت که همدیگر را تعاقب می کنند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، عقب. (از اقرب الموارد) ، آنچه از خوردنی در بن دیگ عاریتی به خداوند دیگ فرستند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باقی ماندۀ هر چیزی. (منتهی الارب) : فلان عقبه بنی فلان، او آخرین بازماندۀ آنان است. (از اقرب الموارد) ، نشان و اثر: علیه عقبهالجمال، عقبه الطائر، مسافت ما بین ارتفاع و انحطاط پرنده، و گویند آن دو فرسخ است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عقبهالشیطان، نوعی از نشست که به نشست سگ ماند. (منتهی الارب). عقب الشیطان. رجوع به عقب شود، آنچه از شیرینی، پس از طعام خورند. دسر، عقبه الضبع، سختی و شدت، لقیت منه عقبه الضبع و است الکلب، از او سختی و شدت دیدم. (از اقرب الموارد).
- ابوعقبه، کنیۀ خنزیر و خوک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
جایگاهی است و نام آن در اخبار آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بستگی و سختگی چشم، خلاف گریه، و بی آب شدن چشم، یا ارادۀ گریه کردن و نتوانستن. (منتهی الارب). خلاف بکاء، و گویند خواستن گریه را و نتوانستن. (از اقرب الموارد) ، آهنگ نمودن بر خیر و نکردن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ فَ)
درخشیدن سراب. (منتهی الارب). نمایان و ناپدید شدن سراب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ لَ)
جائی که در آن سختگی و سنگهای سپید باشد. (منتهی الارب). جائی که در آن سختی و صلابت و سنگهای سپید بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سنگریزۀ سفید. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عِ کِ بَ)
خوشۀ خرد انگور به خوشۀ بزرگ پیوسته، و گویند که در آن ده حبه است. (از منتهی الارب). عسقبه است و گویند ده حبه در آن است. (از اقرب الموارد). و رجوع به عسقبه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
پایان هر چیزی: و ﷲ عاقبه الامور. (قرآن 41/22). رجوع به عاقبت شود، فرزند، یقال لیس له عاقبه، أی ولد. (منتهی الارب). نسل. (اقرب الموارد) ، تأمل در آخر کاری. (منتهی الارب). ج، عواقب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
برگ سبز که پس برگ خشک برآید، نوعی از جامه های نگارین هودج. (منتهی الارب) عقبه. رجوع به عقبه شود
لغت نامه دهخدا
پژ پژه گریو گریوه گدار گردنه نپت، ورزاک کار سخت پستا (نوبت)، رمشا تاوان (عوض)، دندان مز، ته کاسه که به هنگام پس دادن دیگ چون ارمغان فرستند، شب و روز راه دشوار در کوه گردنه، امری سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقبه
تصویر سقبه
خرکره ماده کره ماچه خر، پشم پیچنده بر دست برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسکبه
تصویر عسکبه
چلازه خوشه کوچک در خوشه بزرگ انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
((عَ قَ بِ))
گردنه، راه سخت کوهستانی، کنایه از کار سخت و دشوار، جمع عقبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقبه
تصویر عقبه
((عُ قْ بَ))
نوبت، باقی مانده هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
پی آمد، دنباله، نتیجه، دشوار، سخت، 3
فرهنگ واژه مترادف متضاد