جدول جو
جدول جو

معنی عسفاء - جستجوی لغت در جدول جو

عسفاء
(عُ سَ)
جمع واژۀ عسیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عسیف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ)
مؤنث اعجف. لاغر، زمین بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
خرکره. (منتهی الارب). بچۀ حمیر را نامند و گفته اند یرنعام است. (فهرست مخزن الادویه). عفاء. عفا. رجوع به عفا و عفاء شود.
- ابوالعفاء، حمار. (اقرب الموارد). کنیۀ خر. (ناظم الاطباء).
، انبوهی پشم شتر و پر شترمرغ و جز آن. (منتهی الارب). آنچه بسیار باشد از پر شترمرغ و پشم شتر و موی دراز انبوه. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ عفو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عفو شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
درشت و خشک گردیدن نبات و سطبر شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت خشک شدن. (تاج المصادر بیهقی). عسی ̍. (اقرب الموارد). و رجوع به عسی ̍ شود، نیک تاریک گشتن شب. (از منتهی الارب). سخت شدن تاریکی شب. (از اقرب الموارد)، بزرگ سال گردیدن و مسن شدن. (از اقرب الموارد). عسو (ع س و / ع س وو) . رجوع به عسو شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قدح بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). عس ّ. و رجوع به عس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَخْ خُ)
بریده شدن شیر ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دوا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
جمع واژۀ عریف. (منتهی الارب). رجوع به عریف شود، جمع واژۀ عارف. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عارف، چنانکه علماء و شعراء جمع عالم و شاعر باشد. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). در تداول فارسی معمولاً جمع ’عارف’تلقی شود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عارف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام مادر علی بن محمد بن عیسی خیاط، که ضعیف الروایه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
جمع واژۀ عسفه. (ناظم الاطباء) : ناقه بها عسفات، شتر مادۀ طاعون زدۀ قریب به مرگ رسیده. (منتهی الارب). به معنی عساف است یعنی بیماریی که شتر بوسیلۀ غده دچار آن میشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به عساف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعسم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن کج دست وپا از خشکی مفصل. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به أعسم و عسم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ناقۀ شیرینه زده. مؤنث اسعف. شتر شیرینه زده. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سعفه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ سَ)
جمع واژۀ اسیف، بمعنی حزین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نقل کردن خاک: اسفی فلان، یکی از سنجاقهای پنجگانه ولایت کرید (اقریطش) وجهت جنوب غربی جزیره مذکور را تشکیل میدهد. مرکز این سنجاق قریه ای موسوم به واموس میباشد و این قریه 3قضای مسمی به: 1) اسفاکیه، 2) آی، 3) اسیل، و 12 ناحیه را در بر دارد و جامع 127 دهکده است. اراضی این سنجاق نامساعدترین قطعۀ اقریطش (کرید) است برای زراعت. کوههای صربستان قسمت عمده این سرزمین را تشکیل داده و از قدیم الایام ملجاء و مأوای دزدان و راهزنان بوده است. (قاموس الاعلام ترکی) ، قضائی است در جزیره اقریطش (کرید) و مرکز آن هم قصبه ای است موسوم بهمین اسم. نواحی پنجگانه ذیل را: 1) پتروس، 2) اسفندوس، 3) قانیطواطی، 4) آی یانی، 5) استیک نفوس و 24 دهکده را در بر دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(خَ صا)
مردن و رفتن اثر کسی و هلاک شدن و نیست و ناپدید گردیدن. (از منتهی الارب). از بین رفتن اثر کسی. (از اقرب الموارد). ناپیدا شدن. (المصادر زوزنی). ناپدید شدن اثر. (تاج المصادر بیهقی) ، صاف و روشن ماندن آب، زیاده گردیدن بر کسی در علم، پوشیدن گیاه زمین را، بریدن صوف را، برگرفتن بهترین شوربا را، گذاشتن چیزی در بن دیگ، ناپدید کردن باد نشان چیزی را. (از منتهی الارب). عفو. رجوع به عفو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عجفاء
تصویر عجفاء
زمین ناتوان خاک ناتوان، تیره چون: بج تیره (بج لثه) مونث عجف لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاء
تصویر سفاء
برید گی شیر ماده شتر دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عساء
تصویر عساء
کلانسال گردیدن، خشک شدن، ستبرگشتن، تاریک شدن، منغر (قدح بزرگ)
فرهنگ لغت هوشیار
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفاء
تصویر عرفاء
مردان عارف و دانا
فرهنگ لغت هوشیار