جدول جو
جدول جو

معنی عسبور - جستجوی لغت در جدول جو

عسبور
(عُ)
بچۀ سگ از گرگ ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عسبوره. و رجوع به عسبوره شود
لغت نامه دهخدا
عسبور
توله گرگی توله از گرگ
تصویری از عسبور
تصویر عسبور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبور
تصویر عبور
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبور
تصویر عبور
گذر کردن از جایی یا راهی، راه پیمودن، گذشتن
عبور و مرور: آمد و رفت
فرهنگ فارسی عمید
(حَکْوْ)
درگذشتن از نهر و وادی. (اقرب الموارد). گذشتن از نهر و جوی. (منتهی الارب) (آنندراج). بر آب گذشتن. (تاج المصادر) (غیاث اللغات) (المنجد) ، شکافتن راه را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) ، مطلق گذر کردن از راهی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
احمق. (آنندراج). کم ذهن، یکی از مهره های شطرنج. (برهان) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ثمرۀ درخت بطم. حبه الخضراء. (بحر الجواهر). خنجک. بطم. (یادداشت مؤلف). رجوع به حبه الخضراء و بطم شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
کفتاربچه از گرگ. (منتهی الارب). بچۀ کفتار از گرگ. (از اقرب الموارد) ، بچه گرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀ گرگ از ماده سگ. (یادداشت مرحوم دهخدا). عسباره. رجوع به عسباره شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
شتر مادۀ قوی تیزرو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عبسر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر سبر. رجوع به سبر شود، نیکوهیئت از اشخاص و اشیاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام ستاره ای است که بعد از جوزا درآید. (غیاث اللغات). شعری عبور، یکی از دو شعری و آن سپس جوزاست. آن را عبور نامند چون از حجره گذرد. (اقرب الموارد). نام ستاره ای که بعد جوزا درآید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسبار
تصویر عسبار
دودک دوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبور
تصویر عبور
درگذشتن، شکافتن راه را، گذر کردن از راهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسبر
تصویر عسبر
پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبور
تصویر عبور
((عُ))
گذشتن، رد شدن، گذراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبور
تصویر عبور
گذار، گذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد