جدول جو
جدول جو

معنی عزیر - جستجوی لغت در جدول جو

عزیر(دخترانه)
نامی که اعراب مسلمان به عزرا می دهند، عزرا
تصویری از عزیر
تصویر عزیر
فرهنگ نامهای ایرانی
عزیر(عُ زَ)
نام پیغمبری، و آن منصرف است جهت خفتش، هرچند اعجمی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). کاهن ورهبر عبرانیان در قرن پنجم قبل از میلاد که نزد مسلمانان بعنوان پیغمبر مشهور است و نام اصلی او عزرا میباشد. (از فرهنگ فارسی معین). نام پیغمبری است که صد سال مرده بود، پس خدای تعالی او را زنده گردانید. (ترجمان القرآن علامه جرجانی). نام پیغامبری که در احیاء موتی شک کرد و خدای جان او و خرش بستد و پس از صد سال از نو زنده کرد و هنوز میوه های چیدۀ او تازه مانده بود. و یهود او را پسر خدای گفتندی. (یادداشت مرحوم دهخدا). و در سبب اینکه یهود او را پسر خدای دانسته اند روایاتی چند است که در تفسیر ابوالفتوح رازی نقل شده است. رجوع به عزرا و تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 صص 160- 164 شود: و قالت الیهود عزیرٌ ابن اﷲ (قرآن 30/9) ، و یهود گفتند عزیر پسر خدا است.
چو دوزخ بدانست و راه بهشت
عزیر و مسیح و ره زردهشت.
فردوسی.
چو راه فریدون شود نادرست
عزیرو مسیحا و هم زند و است.
فردوسی.
چو خر سوار شوم جز خر عزیر و مسیح
همه خران به یکی چوب رانم از سودا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
عزیر(عَ)
بهای گیاه دروده که علف زار فروخته شود. (منتهی الارب). بهای گیاه درودۀ از علف زار. (ناظم الاطباء). بهای گیاه و علف هرگاه درو شود و مزارع آن فروخته شود. گویند: هل أخذت عزیر هذا الحصید، یعنی آیا بهای علف زار این حصید را گرفته ای ؟ (از اقرب الموارد). عزر. عزائر. و رجوع به عزائر و عزر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزیز
تصویر عزیز
(پسرانه)
گرامی، محبوب، گرانمایه، محترم، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وزیر
تصویر وزیر
کسی که در راس یک وزارتخانه قرار دارد و از اعضای هیئت دولت است، دستور، کسی که پادشاه در امور مملکت با او مشورت می کرد و کارهای مهم به عهدۀ او بود، در حکومت های قدیم، مهم ترین مقام در دستگاه اداری مملکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبیر
تصویر عبیر
نوعی مادۀ خوش بو که از مشک، کافور و مانند آن تهیه می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
شریف، گرامی، گران مایه، ارجمند، بزرگوار،
لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون،
خویشاوند بسیار نزدیک، آنچه به سختی به دست می آید، کمیاب، نیرومند، قوی، در تصوف پیر،
از نام های خداوند
عزیز داشتن: گرامی داشتن، ارجمند داشتن
عزیز کردن: گرامی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لزیر
تصویر لزیر
زیرک، هوشمند، دانا، پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزیر
تصویر گزیر
پاکار، پیشکار، داروغه، عسس، برای مثال گزیری به چاهی در افتاده بود / که از هول او شیر نر ماده بود (سعدی۱ - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصیر
تصویر عصیر
شیره و چکیدۀ چیزی، شراب
عصیر معده: در علم زیست شناسی مایعی بی رنگ و لزج که از پردۀ مخاطی داخل معده ترشح می شود، شیرۀ معدی، شیرۀ معده، رطوبت معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیر
تصویر عقیر
مرد عقیم، خسته، مجروح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعزیر
تصویر تعزیر
نکوهش کردن، ملامت و سرزنش کردن، ادب کردن، چوب زدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نکوهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ملامت کردن. (از اقرب الموارد) :
گر خود همه بیداد کند هیچ مگویید
تعزیر دلارام به از ذل شفاعت.
سعدی.
به لشکر نامه فرستاد و ایشان را به تعزیر و تمویه و مواعید زود بفریفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 83) ، (اصطلاح فقه) شرعاً تأدیبی است مادون حد شرعی... و فرق بین تعزیرو حد آن است که حد معین است اما تعزیر منوط به رأی امام یا حاکم می باشد و حد در شبهات برطرف و تعزیر با شبهات واجب میگردد و حد بر کودک واجب نشود اما تعزیر شرعاً بر کودک هم وارد است. و حد بر زنهاریان اطلاق میشود اگر معین باشد و تعزیر درباره زنهاریان غیروارد است. و علت آن که تعزیر را عقوبت نامیده اند برای آن است که: التعزیر شرع للتطهیر و الکافر لیس من اهل التطهیر و انما یسمی فی حق اهل الذمه اذا کان غیر مقدر عقوبه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هو تأدیب دون الحد و اصله من العزر و هو المنع. (تعریفات جرجانی). ادب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأدیب. (اقرب الموارد). زدن گناهکار کمتر از حد یا سخت ترین ضرب. (از اقرب الموارد). کمتر از حد زدن و اقل درجۀ حد چهل دره است و بعضی گفته سیاست کردن کسی را آن مقدار که مصلحت وقت باشد. (غیاث اللغات). ضربی است کمتر از حد یا سخت ترین ضرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
بر حد و تعزیر قاضی هرکه مرد
نیست بر قاضی ضمان کو نیست خرد.
مولوی.
، بزرگ داشتن و بزرگ کردن (از اضداد). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یاری دادن و توانا کردن و مدد نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاری دادن و توانا کردن. و پیروزی دادن به زبان و شمشیر کسی را. (از اقرب الموارد) ، گرانبار کردن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرانبار کردن خر. (از اقرب الموارد). و در اساس آمده: زمانک العبد فیه معزر موقر و الحر معزر موقر. اول بمعنی منصور المعظم و دومی بمعنی المضروب المهزم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ)
احمد بن عبدالله بن عمار کاتب عزیری، مکنی به ابوالعباس و مشهور به حمار العزیری. محدث بود و از ابن ابی شیبه و دیگران روایت دارد. او شیعی مذهب و از غلات بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
محمد بن عزیر سجستانی. مصنف کتاب غریب القرآن. نسبت او به پدرش است، و به دو زاء خواندن آن خطا باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ)
منسوب به عزیر، که پیامبری او مورد اختلاف است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عزیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ضربی که کمتر از حد باشد و یا سخت ترین ضرب. (ناظم الاطباء). تأدیب کمتر از حد. (از اقرب الموارد). سیاست و عقوبت
لغت نامه دهخدا
تصویری از جزیر
تصویر جزیر
فریزیده بریده موی
فرهنگ لغت هوشیار
آمیژه بویه فربوی مشک چندل گلاب، چندل کرکم (زعفران) نوعی خوشبوی مرکب از مشک گلاب صندل زعفران و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
شریف و بزرگوار و با عزت، منیع، گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیف
تصویر عزیف
آواز پری و آن آوازی نرم است که به شب در بیابان شنیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیق
تصویر عزیق
هموار و پست: زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیم
تصویر عزیم
دشمن نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
افشره گوشان دوشاب افشره انگور شپلیده، می انگوری هر شیره ای که از فشاردن چیزی به دست آید، شیره انگور فشرده انگور، شراب انگوری. یا عصیر روده. مخلوطی است از تراوش های غده های روده. این غده ها عبارتند از: غده های برونر و غده های لیبر کون و سلول های مخاطی اپی تلیوم روده. غده های خوشه یی برونر فقط در اثنا عشر موجودند ولی غده های لوله یی لبیرکون تمام سطح مخاط روده باریک را می پوشاند و سلول های مخاطی هم در سطح مخاط و هم در عمق غده ها پراکنده اند. شیره روده مایعی است زرد رنگ که به واسطه حرارت منعقد می شود و واکنش آن قلیایی است. این شیره دارای 2 درصد مواد جامد است. یا عصیر معدی. مایعی است بی رنگ و لزج و دارای واکنش اسیدی که شامل 99 درصد آب و یک در صد مواد معدنی و دیاستازها است. شیره معده از پرده مخاطی سطح داخلی معده که دارای غدد مترشحه ای در عمق پرزهای معده ترشح می شود. مهمترین ماده معدنی عصیر معدی اسید کلریدریک و املاح قلیایی آن است و به علاوه عصیر معدی دارای سه دیاستاز پپسین و پرزور و لیپاز می باشد، مقدار اسید کلریدریک عصیر معدی در حدود 2، درصد و مقدار دیاستاز هایش در حدود 4، درصد است شیره معدی رطوبت معده. یا عصیر معوی. عصیر روده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیر
تصویر عسیر
دشوار، سخت، مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیر
تصویر عجیر
نامرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذیر
تصویر عذیر
بهانه جوی، یاریگر، سور خروهه بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیر
تصویر خزیر
خاکستر سوزنده ای که در آن آتش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتیر
تصویر عتیر
آماده، تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیر
تصویر تعزیر
نکوهیدن، ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رنج عذاب شکنجه اذیت، تعب مشقت، کین کینه بغض عداوت، رنجیدگی رنجش شکراب، اندوه غم تیمار، تاء لم توجع، ضرب کوب صدمه، آفت، بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیب
تصویر عزیب
بی زن، دورافتاده آواره: مرد، چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعزیر
تصویر تعزیر
((تَ))
گوشمالی دادن، ادب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزیر
تصویر گزیر
تصمیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
گرامی، نازنین، گرانمایه، مهربان
فرهنگ واژه فارسی سره
تادیب، تنبیه، کیفر، گوشمالی، مجازات، ضرب کمتر از حد، ادب کردن، مجازات کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد