جدول جو
جدول جو

معنی عزومه - جستجوی لغت در جدول جو

عزومه
(عُ مَ)
ضیافت و مهمانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عزومه
(عَ مَ)
جشن در باغستانها معمول دهقانها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ جا)
آهنگ نمودن بر امر و دل نهادن و کوشش کردن. (از منتهی الارب). دل بر کاری نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی). عزم (ع / ع ) . عزیم. معزم (م ز / ز) . عزمان. و رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ مَ)
مرد استوار در دوستی و ثابت قدم. (ناظم الاطباء). درست مودت. (از اقرب الموارد). ج، عزم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
نزدیکان و قبیلۀ مرد. (منتهی الارب). خانواده و قبیلۀ شخص. (از اقرب الموارد). ج، عزم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ مَ)
کون. (منتهی الارب). است. (اقرب الموارد). ام عزمه. عزم.
- ام عزمه، کون. است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عزم. عزمه
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کسی که بر عزم و قصد خود پایداری کند تا به هدف خویش برسد. (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب). پیره زال. (ناظم الاطباء). عجوز. (اقرب الموارد) ، شترمادۀ مسن که درآن اندکی قوت باشد. (منتهی الارب). ناقۀ سالخورده که در آن بقیه ای از جوانی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِزْ وَ)
نسبت و دعوی. (منتهی الارب). اسم است از اعتزاء، و از حیث وزن و معنی چون نسبه و انتساب باشد، چنانکه گویند: هو حسن العزوه، یعنی او نیکوانتساب است. (از اقرب الموارد). عزیه. و رجوع به عزیه شود، صبر و شکیبائی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کرمکی سیاه است که در آب شنا میکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، عوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
ناقۀ توانا بر سفر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
ارادۀ مؤکد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). صریمه. مریر. مریره (م ر / م ر ری ر) . اندیشه. آهنگ. عزیمت. رجوع به عزیمت شود، تعویذ. (ناظم الاطباء). رقیه. (اقرب الموارد). افسون. (دهار). عزیمت. رجوع به عزیمت شود، آیه ای از قرآن مجید که بر آفت رسیده به امید به شدن میخوانند. (ناظم الاطباء). ج، عزائم (اقرب الموارد) ، عزیم. (ناظم الاطباء). رجوع به عزائم شود، (اصطلاح اصول) لفظی است که در برابر رخصت ایراد شود و آن شامل فرض و واجب و سنت و نفل و مباح و حرام و مکروه باشد. و برخی گفته اند فقط شامل فرض و واجب و حرام و مکروه است، زیرا سنت برای تکمیل فرایض و تبع آن وضع شده و همچنین نفل برای جبران نقص در تمکن عزیمت وضع گردیده، و آن فرض باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). احکام کلی است که ابتدا مشروع شده است، و مخصوص به بعضی از مکلفان دون بعضی دیگر، یا حالی دون حالی نمی باشد مانند نماز و روزه. (از فرهنگ علوم عقلی از موافقات). اسم است آنچه را اصل مشروعات باشد بدون تعلق به عوارض. (از تعریفات جرجانی)، (اصطلاح فلسفه) ارادۀ مؤکده است که اجماع نامیده میشود. (از فرهنگ علوم عقلی). رجوع به اجماع شود، (اصطلاح حقوق) آنچه قانوناً افراد ملزم به ارتکاب آن هستند، در برابر رخصت که ارتکاب آن بسبب عذر قانونی مجاز باشد. و آن را در حقوق جدید با اصطلاح تکلیف بیان میکنند. (از فرهنگ حقوقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ / مِ)
عزیمه. عزیمت. تعویذ و افسون. (ناظم الاطباء). رجوع به عزیمه و عزیمت شود، آیه ای از قرآن مجید که بر آفت رسیده به امید به شدن خوانند. (ناظم الاطباء). عزیمه. رجوع به عزائم و عزیمه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
زمین دورچراگاه و درازراه بسوی گیاه. (منتهی الارب). زمینی که از علف و گیاه دور باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَفَ)
به معنی عزوف است، و تاء آن مبالغه راست نه تأنیث. (از اقرب الموارد). رجوع به عزوف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
ماده گاو. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، ماده گاو کلان سال خردقامت. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (منتهی الارب). خزوم خزائم
لغت نامه دهخدا
(اَمَ)
سنه ازومه، سال قحطناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثْ وَ)
عزم (در تمامی معانی). (از ناظم الاطباء). رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زومه
تصویر زومه
ترسنده هراسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوه
تصویر عزوه
بستگی پیوند خویشی، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزمه
تصویر عزمه
فریز (فریضه)، بایا بایسته (واجب) خانواده دود مان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمومه
تصویر عمومه
اپدری کاکایی، جمع عم، اپدران کاکایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوبه
تصویر عزوبه
بی زنی بی شویی پیوارگی بی جفتی
فرهنگ لغت هوشیار