جدول جو
جدول جو

معنی عزاقه - جستجوی لغت در جدول جو

عزاقه
(عَزْ زا قَ)
سرین. (منتهی الارب). است. (اقرب الموارد) ، حلقۀ دبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علاقه
تصویر علاقه
رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند، بند کمان، تازیانه و شمشیر، میوه ای که بر درخت آویزان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دوست داشتن، دلبستگی، زمین و ملک، دارایی، در علوم ادبی در بیان، ارتباط و مناسبتی که میان معنی حقیقی و مجازی وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ)
نومیدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَزْ زا قَ)
چسبنده: فانها صمغه لزاقه (صمغ الانزروت). (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 46 هزارگزی شمال خاوری کدکن و 6 هزارگزی باختر جادۀ شوسۀ مشهد به زاهدان. آب و هوای آن معتدل و دارای 518 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلات و بنشن و زعفران. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا قَ)
مرگ. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ قَ / قِ)
بند کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن که بدان آنها را شخص بر خود می آویزد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر چیز که بدان چیزی را آویزند. (منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد) ، آنچه از میوه به درختان آویزان باشد. (اقرب الموارد). ج، علائق، علاقی ̍، دنباله.
- علاقۀ دستار، طرۀ آن. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). شمله. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(عَفْ فا قَ)
کون. (منتهی الارب). است. (بحر الجواهر) (از اقرب الموارد). و به شخص ضارط گویند کذبت عفاقتک. (از منتهی الارب) (از بحر الجواهر) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
آب صافی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باران بسیار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کهنه شدن. (اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(عَقْ قا قَ)
سحابه عقاقه، ابر که باران خود را ریخته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُقْ قا قَ)
خطاف. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ لَ)
شهری است در یهودا در نزدیکی شوکره، که بعضی بر آنند که همان تل زکریه میباشد، و دیگران بر آنند که همان دیرالسوشک است که بمسافت 8 میل در شمال شوکره واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عِ زَ)
جمع واژۀ عزیز. (منتهی الارب). رجوع به عزیز شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ژرف شدن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان البلاغۀ جرجانی). ژرف و عمیق شدن. (ازناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان البلاغۀ جرجانی). دور گردیدن. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس). دورتک و دراز گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمق. رجوع به عمق شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
آبی است غنی را، یا موضعی است نزدیک ضریه. (منتهی الارب). آبی است ازآن غنی. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
رجوع به عباقیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شور و تلخ و سطبر گردیدن آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
گروه. جماعت
لغت نامه دهخدا
(بَزْ زا قَ)
نام قسمی مار است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(عَ هِنْ)
عزاهی. رجوع به عزاهی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لزاقه
تصویر لزاقه
لزاقت در فارسی: چسبندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناقه
تصویر عناقه
نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماقه
تصویر عماقه
دور تکی گودی ژرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دمبرگ، منگله، بند بند کمان بند شمشیر، کجه کجک کناره کناره (قناره تازی گشته کناره)، میوه آویزان یکدلی یکرنگی، بستگی پیوند، خویشاوندی، دشمنی، دوستی از واژگان دو پهلو، از آنی (تملک)، مرگ، خورش روز گذار، راه، چرخ چاه، دول بزرگ (دول دلو) بدل دوست داشتن کسی را دوست داشتن، دوستی، بستگی ارتباط، جمع علایق (علائق) علاقجات (غلط) یا علاقه قرابت. ارتباط خویشاوندی. یا علاقه محبت. دوستی قلبی. یا قطع علاقه. ترک دوستی دل کندن، بند و کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن، هر چیز که بدان چیزی را آویزند، آن چه از میوه به درختان آویزند باشد، جمع علایق (علائق) علاقی، دنباله. یا علاقه دستار. طره آن شمله. به دل دوست داشتن، بستگی و ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاقه
تصویر عتاقه
بنده آزاد گشته، آزاد گردیدن، جوان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراقه
تصویر عراقه
باران بسیار، آب روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عِ قِ))
رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند، بند کمان و تازیانه، میوه ای که از درخت آویزان باشد، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
((عَ قِ))
دوست داشتن، دوستی، پیوند، ارتباط، وابستگی، جمع علائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علاقه
تصویر علاقه
دلبستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی، املاک، دارایی، بند، دنباله
فرهنگ واژه مترادف متضاد