جدول جو
جدول جو

معنی عریفی - جستجوی لغت در جدول جو

عریفی
(عُ رَ)
منسوب به عریف که بطنی است از حضرموت، از صدف. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
عریفی
(عَ)
منسوب است به عریف بن جشم. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
عریفی
(عَ)
شغل و خدمت ریاست. (ناظم الاطباء) : عرافه، عریفی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظریفی
تصویر ظریفی
ظریف بودن، کنایه از خوش طبع و شیرین گفتار بودن
فرهنگ فارسی عمید
(ظَ)
ظریف بودن. رجوع به ظریف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خزانی. تیرماهی. پائیزی. (یادداشت بخط مؤلف) ، محصول و خرمن پائیزی. (ناظم الاطباء) ، هر گیاهی که در موسم درو روئیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حریف بودن. رجوع به حریفی جستن و حریفی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کجی. اریبی، هرچه که بر آن تکیه زنند و بنشینند از تخت و منصه و فراش. مسند، تختی و سریری که بر آن حجله یا شامیانه باشد. (غیاث از ابن حاج) ، تخت آراسته. (مهذب الاسماء) (غیاث). سریر. اورنگ. ج، ارائک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، اریکۀ جرح، گوشت سرخ سالمی که از زیر جرح پدید آید چون رو به بهبود گذارد. (از منتهی الارب). گوشت سرخ که در جراحت پیدا شود بعد از رفتن ریم
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
محمدبیگ، از مردم ساوه و مرید حریفی است به زمان شاه طهماسب صفوی. وی به هندوستان رفت و بدانجا حرمت بسیار دید. این بیت از اوست:
دوش غوغای سگان تو به گوشم آمد
مردم از رشک که آیا که گذشت از کویت
(شیخ عمرافندی) از شعرای متأخر عثمانی و از مشایخ طریقت سعدیّه، از مردم روسچق. وفات 1210 ه. ق
از شعرای دورۀ سلطان بایزیدخان ثانی، از مردم قصبۀ کوینک. (قاموس الاعلام)
شاعری از مردم چورلی شاگرد بهشتی. او را دیوانی است به ترکی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظریفی
تصویر ظریفی
ظریف بودن ظرافت. زیرکی نازکی تنکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریفی
تصویر اریفی
کجی، اریبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظریفی
تصویر ظریفی
خوش، طبعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
تعريفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
Complimentary, Flattering
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
élogieux, flatteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
赞美的 , 奉承的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
تعریف کرنے والا , تعریفی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
лестный , льстивый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
schmeichelhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
похвальний , улесливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تعریف، قدردانی، تعریفی، مقدّمه ای
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
wa sifa, inayosifu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
প্রশংসাসূচক , প্রশংসামূলক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
elogioso, lisonjeiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
övgü dolu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
칭찬하는 , 아첨하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
賞賛的な , お世辞を言う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
pochwalny, pochlebny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
प्रशंसात्मक , चापलूसी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
memuji
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
ชมเชย , ที่ยกยอ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
complimenteus, vleiend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
elogioso, halagador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
elogiativo, lusinghiero
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تعریفی
تصویر تعریفی
מחמיא , מחמיא
دیکشنری فارسی به عبری