جدول جو
جدول جو

معنی عریشی - جستجوی لغت در جدول جو

عریشی
(عَ)
احمد بن ابراهیم بن فتح عریشی، مکنی به ابوالعباس. شاعر و فقیه و محدث بود، و نسبت وی به شهر عریش مصر است. پسرش ابوالفضل شعیب بن احمد و نوه اش ابواسحاق ابراهیم بن شعیب از او روایت حدیث کرده اند. (از معجم البلدان). محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قریشی
تصویر قریشی
از قبیلۀ قریش
فرهنگ فارسی عمید
سایه بانی که از چوب و شاخۀ درخت برای محافظت خود از گرما و آفتاب می سازند، کومه، کلبه، داربستی که شاخه های درخت انگور را بر آن می آویزند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ فَ شی ی)
به معنی عرفشه است. (از دزی). رجوع به عرفشه شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، دارای 110 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و میوه و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ریش بودن، مجروح بودن، زخمی بودن، زخم بودن، جراحت داشتن، (از یادداشت مؤلف) : اربیاسوس گوید: طویل (از زراوند) ریشی رحم را موافق تر است، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تخلص شاعری است. (آنندراج) (غیاث اللغات). نامش طهماسب قلی بیگ، و در سلسلۀ شاه خلیل الله ولد میر میران کاکلتاش محرم است. وی در خدمت شاه طهماسب صفوی بوده است. و ابیاتی ازاشعار او در آتشکدۀ آذر و مجمع الخواص ضبط شده است. رجوع به مجمع الخواص ص 61 و آتشکدۀ آذر ص 19 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عرش. آسمانی. (ناظم الاطباء). رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
العریش، شهری است که اولین عمل مصر از ناحیۀ شام بر ساحل دریای روم و در میان رمل و ریگستان بوده است. و در وجه تسمیۀ آن گویند آنگاه که برادران یوسف (ع) بر اثر قحطسالی شام به مصر روی آوردند در این ناحیه از جانب مأموران یوسف (ع) دستگیر شدند و در مدتی که آنان به انتظار اجازۀ یوسف برای ورود آنها به داخل مصر در آنجا ماندند، برای خود سایه بان و عریشی ساختند تا از گرمای آفتاب در امان باشند، لذا بدین نام شهرت یافته است. و گویند فاصله آن تا ورّاده سه فرسخ است. و در وصف آن نوشته اند که شهری است بزرگ و مهم و در روزگار فرعون جزو حرس مصر بود و آن آخرین شهر از اعمال مصر است که به شام متصل می باشد. و والی ’جفار’ حکومت آن را به دست دارد و مقر وی نیز در این شهر است. عریش را دو جامع و مسجد و دو منبر است، هوای آن سالم و خوش و آب آن شیرین و گواراست. و در آن بازاری است بزرگ و نخلهای بسیار دارد و انواع خرما و انار در آنجا بعمل می آیدو تاجران و سوداگران را نمایندگان و وکلائی در این شهر میباشد. اهالی این شهر از بنی جذام هستند. و فاصله آن تا هر یک از دو چاه ابواسحاق شش میل است و نیز با هر یک از شجرتین (که اولین اعمال شام است) و برمکیه و رفح، شش میل فاصله دارد. (از معجم البلدان). شهری بر ساحل بحرالروم بر مغرب غزه. (از ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کزابه. (منتهی الارب). کجاوه و چیزی شبیه به هودج. (ناظم الاطباء). مرکبی چون هودج که آن را ازبرای زنان سازند تا بر شترنشینند. (از اقرب الموارد) ، وادیج رز. (منتهی الارب). آنچه برای درخت رز ساخته شود تا شاخه های آن را بر وی قرار دهند. (از اقرب الموارد). نی بستی که بر آن شاخه های انگور افتاده می مانند. (آنندراج) (غیاث اللغات). چفتۀ رز. چفت انگور:
حلقه گرد او چو رز گرد عریش
همچنانکه بت پرستان بر کشیش.
مولوی.
انواع اعناب حدایق چون احداق کواعب اتراب برعرش عریش بسان حورات قاصرات الطرف گردن ملاحت افراشته و تتق سبز مکلل به در و عقیق فروگذاشته. (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، خانه از چوب و یز ساخته، و کازه. (منتهی الارب). کازه و کلبه. (غیاث اللغات) (آنندراج). چیزی است شبیه خیمه که از چوب و ثمام سازند. (از اقرب الموارد). خانه از چوب و گیاه ساخته. کومه. کلبه. (فرهنگ فارسی معین). ج، عرش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و خانه های مکه را که عرش نامند از همین معنی است چه آنها بصورت چوبهایی هستند که سایه بانی بر آنها قرار دارد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هر پوشش که سایه افکند وسایه بان. (منتهی الارب). بیت که در سایۀ آن قرار گیرند. (از اقرب الموارد) :
در عریش او را یکی زایربیافت
کو بهر دو دست خود زنبیل بافت.
مولوی.
، بودن چهار یا پنج درخت خرما از یک بیخ. (منتهی الارب). در یک ریشه چهار یا پنج نخل بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عائشه. و ابوعبدالرحمان عبیدالله بن عمر بن حفص بن عمر بن موسی بن عبیدالله بن معمر تیمی عیشی محدث بدین نسبت شهرت دارد، چون از فرزندان عائشه بنت طلحه بن عبیداﷲ بوده است. او بسال 228 هجری قمریدرگذشت، منسوب است به بنی عائش بن مالک بن تیم الله بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن علی بن بکر بن وائل، که ساکن بصره بودند. و محمد بن بکاربن الریان عیشی محدث بدانها منسوب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به عیش، و آن نام بطونی چند از قبایل عرب است، رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابوالعباس احمد بن عبدالمؤمن. متوفای 619 هجری قمری او راست: شرح ایضاح ابوعلی. (یادداشت مؤلف). رجوع به احمد... و اعلام المنجد شود
احمد از مردم بلنیه بود سپس به مشرق رفت. او راست: شرح مقامات حریری. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
منسوب به عریب که از اعلام است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
منسوب به عریج که از اعلام است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
علی بن احمد، مکنی به ابوالحسن، فاسی مالکی فقیه. در هنگام حج به مکه در 1145 هجری قمری درگذشت. او راست: ’شرح شفا’ از قاضی عیاض. ’شرح منظومۀ ذکری’ در مصطلح الحدیث. ’شرح موطاء’ از مالک. ’مختصر الاصابه’ از ابن حجر. مختصر ’نفح الطیب’ مقری. (هدیه العارفین ج 1 ص 766)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب است به حریشه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فریش که بطنی است از تیم الرباب. (سمعانی)
منسوب به فریش که بلدی است در اندلس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
نسبت است به قریش
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
منسوب به عرین بن ابی جابر بن زهیر بن جناب بن هبل بن عبدالله بن کنانه بن بکر بن عوف بن عذره، که بطنی است از قضاعه، از عذره، منسوب به عرین بن ثعلبه بن یربوع، که بطنی است از تمیم. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
منسوب به عریف که بطنی است از حضرموت، از صدف. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عریف بن جشم. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شغل و خدمت ریاست. (ناظم الاطباء) : عرافه، عریفی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
هودج. ج، عرائش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن شعیب عریشی. شیخ طوسی در رجال خود او را در باب ’من لم یرو عنهم’آورده گوید: عبدالله بن جعفر از او روایت کند. و در فهرست گوید: ثقه و قلیل الحدیث بود. تصانیفی دارد از آنهاست: رساله فی الطب. نجاشی و ابن شهرآشوب نیز این کتاب را و کتاب طب او را از او یاد کرده اند. و در کتب متأخرین نیز چنین آمده. (تنقیح المقال ج 1 ص 135)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عریش
تصویر عریش
کازه، کلبه، کجاوه، وادیج داربست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرشی
تصویر عرشی
منسوب به عرش، آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریشی
تصویر قریشی
وابسته به قریش منسوب به قریش از قبیله قریش قرشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریش
تصویر عریش
((عَ))
کجاوه، هودج، کلبه، کومه، چفت انگور
فرهنگ فارسی معین
آشفتگی، اختلال، پریشانی، ژولیدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کجاوه، محمل، هودج، آلونک، کاشانه، کلبه، کومه، لانه، سایبان، مظله، چادر، خیمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد