جدول جو
جدول جو

معنی عروند - جستجوی لغت در جدول جو

عروند
(عَرْ وا)
از قلاع و حصون صنعاء یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تروند
تصویر تروند
(دخترانه)
میوه تازه رسیده، نوبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اروند
تصویر اروند
(پسرانه)
نام رودی در ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دروند
تصویر دروند
چنگک، قلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تروند
تصویر تروند
ترفند، مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروند
تصویر دروند
در آیین زردشتی کسی که اندیشه و گفتار و کردار بد داشته و از همۀ صفات خوب بی بهره باشد، بدکار، فاسق، بی دین، برای مثال درود از ما به بهدین خردمند / که دور است از ره و آیین دروند (زراتشت بهرام - لغت نامه - دروند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اروند
تصویر اروند
تجربه، امتحان، آزمایش، رنج، حسرت، آرزو، سحر، جادو، فریب، برای مثال همه مر تو را بند و تنبل فروخت / به اروند چشم خرد را بدوخت (فردوسی - ۲/۳۳۷)، فر و شکوه، شوکت، تندی، تند و تیز، چالاک، نیرومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروند
تصویر پروند
حصار، فروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چروند
تصویر چروند
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، مردنگی، چراغ پرهیز، فانوس، چراغ واره، چراغ بره، چراغ بادی، قندیل، چراغدان، چراغبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروند
تصویر فروند
واحد شمارش هواپیما، کشتی، هلی کوپتر و مانند آن مثلاً سه فروند هواپیما، سکان کشتی، چوبی که پشت در قرار بدهند که در باز نشود، کلون
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ)
نام پدر لهراسب شاه که نسب وی بکیقباد میرسد. (سروری) (برهان) :
که لهراسب بد پور اروندشاه
که او را بدی آنزمان تاج و گاه.
فردوسی.
باید دانست که بنابر مندرجات کتب دینی مزدیسنا لهراسب پسر زاو پسر مانوش پسر کی پشین پسر کی اپیوه پسر کیقباد بوده است. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 288)
لغت نامه دهخدا
(چَرْ وَ)
قسمی از فانوس که چراغ را از باد و جز آن حفظ میکند. (ناظم الاطباء). چیزی که چراغ در آن مینهادند و از جائی بجائی میبردند تا باد آنرا خاموش نکند. (فرهنگ نظام). چیزی که چراغ در آن نهند و از جایی بجایی برند تا باد چراغ را فروننشاند. مردنگی. چرغند. چرونده. چرغنده. رجوع به چرونده شود، چراغپایه. (ناظم الاطباء). رجوع به چرونده شود:
در خانه ما بیش نه دود است و نه چروند.
سوزنی (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
ترونده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس و نوباوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). میوه ای را گویند که نخست رسیده باشد و آنرا نوباوه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوباوه. (فرهنگ رشیدی). میوۀ رسیده که آنرا نوبر و نوباوه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی ترفنده است. (فرهنگ جهانگیری). مرادف ترفند و ترفنده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). ترب. (شرفنامۀ منیری). بمعنی مکر و حیله و تزویر و دروغ و فریب باشد. (برهان). مکر و حیله و تزویر، فسانه، محال، بیهوده و وعده دروغ وشکستن عهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترونده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
کوهی است. (مهذب الاسماء). کوهی است بدر همدان. (فرهنگ اسدی). کوه الوند. (سروری) (غیاث اللغات). نام کوهی است بسیار سبز و خرم و شهر همدان در پایۀ آن کوهست و مردم همدان در احادیث و نظم و نثر خود از آن بسیار یاد کنند و وی را از بزرگترین مفاخر شهر خود شمارند و در غربت بدان اظهار شوق کنند و اروند را بر دیگر بلاد تفضیل دهند. عین القضاه عبداﷲ بن محمد المیانجی در مکتوبی که باهل همدان نوشت، آنگاه که محبوس بود، از آن چنین یاد کند:
الا لیت شعری هل تری العین مرّهً
ذری قلتی أروند من همذان
بلادٌ بها نیطت علی ّ تمائمی
و اءرضعت من عقّانها بلبان.
و شاعری از مردم همدان گوید:
تذکرت من أروند طیب نسیمه
فقلت لقلبی بالفراق سلیم
سقی اﷲ أرونداً و روض شعابه
و من حلّه من ظاعن و مقیم
و ایامنا اذ نحن فی الدّار جیرهً
و اذ دهرنا بالوصل غیر ذمیم.
معروف است که اکثر آبهای کوهها از پائین آنها جاری گردد مگر اروند که آب آن از بالا فرود آید ومنابع وی در قله است. یکی از شعرای همدان در این قطعه اروند را بر بغداد تفضیل دهد و بدان اظهار شوق کند:
و قالت نساء الحی ّ أین ابن أختنا
الا خبّرونا عنه حییتم وفدا
رعاه ضمان اﷲ هل فی بلادکم
اخو کرم یرعی لذی حسب عهداً
فان ّ الذی خلّفتموه بارضکم
فتی ملا ٔ الأحشاء هجرانه وجدا
أبغداد کم تنسیه أروند مربعاً
الاخاب من یشری ببغداد اروندا
فدتهن ّ نفس لوسمعن بما اری
رمی کل جید من تنهﱡده عقدا.
یکی از مردم همدان روایت کرده که نزد ابی عبداﷲ جعفر بن محمدالصادق (ع) شدم. فرمود از مردم کجائی، گفتم از جبال، گفت از کدام شهر. گفتم همدان. گفت آیا کوه همدان را که ((راوند)) نامند میشناسی. گفتم جعلنی اﷲ فداک، آنرا ((اروند)) خوانند. گفت نعم اما ان فیه عیناً من عیون الجنه.اهل همدان را عقیده بر آن است که چشمه ای که آن حضرت اشارت کرده همان چشمه ای است که در قلۀ اروند جاری است و در وقتی معین از سال آب آن از شکاف سنگی بیرون آید و آن گوارا و بسیار سرد است و اگر کسی در یکشبانه روز صد رطل یا بیشتر از آن بنوشد ثقلی احساس نکند، بلکه در مزاج او سودمند افتد. و در روایتی آمده که اگر کسی صد رطل از این آب بیاشامد باز بدان مایل است و چون ایام معدودۀ مزبور بگذرد آب چشمه خشک گردد و دیگر اثری از آن بجای نماند تا سال آینده در همان وقت و روز مخصوص بی کم و کاست آب آن جاری شود آن موجب شفای مرضی است که از هر جا بسوی آن آیند و گویند چون جمعیت بسیار آنجا گرد آیند آب آن زیاده شود و چون کم باشند آب آن نیز کم گردد. محمد بن بشار همدانی اروند را چنین توصیف کرده است:
سقیاً لظلّک یا اروند من جبل
و ان رمیناک بالهجران و التلل
هل یعلم الناس ما کلّفتنی حججاً
من حب مائک اذ یشفی من العلل
لا زلت تکسی من الانواء أردیه
من ناضر انق او ناعم خضل
حتی تزور العذاری کل ّ شارقه
افیاء سفحک یستصبین ذاالغزل
و انت فی حلل و الجو فی حلل
و البیض فی حلل و الرّوض فی حلل
هم او راست در وصف اروند:
تزیّنت الدنیا و طاب جنانها
و ناح علی أغصانها ورشانها
و أمرعت القیعان و اخضرّ نبتها
و قام علی الوزن السواء زمانها
و جاءت جنودٌ من قری الهند لم تکن
لتأتی الاّحین یأتی أوانها
مسوّدهٌ دعج العیون کانّما
لغات بنات الهند تحکی لسانها
لعمرک ما فی الأرض شی ٌٔ نلذه
من العیش الاّ فوقها همذانها
اذا استقبل الصیف الربیع و اعشبت
شماریخ من اروند شم ّ قنانها
و هاج علیهم بالعراق و أرضه
هواجر یشوی اهلها لهبانها
سقتک ذری أروند من سیح ذائب
من الثلج أنهاراً عذاباً رعانها
تری الماء مستناً علی ظهر صخره
ینابیع یزهی حسنها و استنانها
کأن بها شوباً من الجنه التی
تفیض علی سکانها حیوانها
علی روضه یشفی المحب ّ جنانها
فیاساقی الکاس اسقیانی مدامهً
مکلّله بالنّور تحکی مضاحکاً
شقائقها فی غایه الحسن بانها
کان ّ عروس الحی بین خلالها
قلائد یاقوت زهاها اقترانها
تهاویل من حمر و صفر کأنها
ثنایا العذاری ضاحکا اقحوانها.
و اشعار مردم همدان در وصف اروند و متنزهات آن بسیار است و بدین قدر اکتفا شد. (معجم البلدان).
فارقت اروند لاطابت مراتعها
بعد کما لم یطب لی بعدها جبل...
هبنی اطلعت علی اروند ثانیهً
هل للشباب الذی ضیعته بدل.
اروند بر وزن و معنی الوند است و آن کوهی باشد در نواحی همدان گویند شخصی در آن کوه آسوده است که نام او اروند بوده و آن را بنام او خوانند. (برهان). کوهی است در عراق عجم در جهت جنوبی شهر همدان. (قاموس الاعلام ترکی) : و مطبخ او (شیرویه) در ناحیت اسدآباد بود، و اکنون دیهی است آنرا صبخ (ظ: مطبخ) خوانند، و بتابستان بیشتری بر کوه اروند همدان و آن نواحی آنجا که دکان خسرو خوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 81).
صدای ناله خصمت ز کوه این آمد
پس ای درشت گرانجان سرود چون اروند؟
اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری و شعوری).
شراری جهد زآتش نعل اسبش
که حرّاقش اروند و ثهلان نماید.
خاقانی.
و رجوع بهمان کتاب ص 133 و 522 شود. نام این کوه در پهلوی (هم در زند - تفسیر اوستا - و هم در کتب دیگر پهلوی) بهمان صورت ((اروند)) یاد شده و در اوستا ائورونت آمده که لغهً به معنی تند و تیز و دلیر و پهلوانست. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 327). و بمناسبت شکوه و بزرگی کوه همدان را اروند نام نهاده اند. (یشتها ج 1 ص 225). و رجوع به الوند شود، آبی قرب عقیق نزدیک هاجر و آنرا مثلثه اروی نامند و آب مزبور از آن فزاره است و شاعر گوید:
و ان ّ بأروی معدناً لو حضرته
لاصبحت غنیاناً کثیرالدراهم.
(معجم البلدان).
و آن براه مکه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
در اوستا ائورونت بمعنی تند و تیز و چالاک و توانا و دلیر و پهلوان است و در آبان یشت بند 131 و غیره آمده و در تفسیرپهلوی این کلمه را ((اروند)) ترجمه کرده اند. (یشت هاتألیف پورداود ج 1 ص 224 و ج 2 ص 327). نیرومند. (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، نعت تفضیلی از روایت. بسیارروایت تر. روایت کننده تر. راوی تر: و یقول ابوسعیداروی من ابی علی و اکثر تحققاً بالروایه و اثری منه فیها. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 3 ص 19 س 8). ابوسعید اجمع لشمل العلم و انظم لمذاهب العرب و ادخل فی کل باب و اخرج عن کل طریق و الزم للجادّه الوسطی فی الدین و الخلق و اروی للحدیث و اقضی فی الاحکام. (معجم الادباء یاقوت، در ترجمه حسن بن عبداﷲ ابوسعید السیرافی چ مارگلیوث قسم اول از جزء 3 ص 99 س 17)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
طوق. حابول نخل. و هو الکر الذی یصعد به الی النخله. (یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
دهی است از دهستان گوران شهرستان شاه آباد. سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از زه آب دره سگر و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، صیفی، توتون و میوه است. این ده در دو محل بفاصله یک کیلومتر واقع و مشهور به علیا و سفلی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
گلابی. کمثری. امرود. مرود:
گل پروند دسته بسته بود
مست (شاید: مشک) در دیدۀ خجسته نگر.
عماره
لغت نامه دهخدا
(فَرْ وَ)
لغتی است برای واحد کشتی و هواپیما و جز آن به کار رود: یک فروند کشتی. یک فروند هواپیما... (یادداشت بخط مؤلف). یک دستگاه. یک عدد: امر همایون خطاب به نظام الملک والی دکن مبنی بر سرانجام بیست فروند کشتی کوه اندام دریاشکاف صادر گشته. (از درّۀ نادره چ شهیدی ص 580)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
مزرعه ای است از مضافات قزوین به ده فرسنگ شرقی اشکنان
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
رعاد، که قسمی ماهی دارای الکتریسیته است. (از یادداشت مرحوم دهخدا). سمکهالرعد. رجوع به رعاد و رعد در ردیفهای خود و نیز المنجد شود
لغت نامه دهخدا
(عَشْ شَ)
دهی از دهستان بالا از شهرستان نهاوند. سکنۀ آن 650تن. آب آن از قنات و چشمه. محصول آن غلات، انگور، صیفی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چوبی که در پس در اندازند تا گشوده نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد برای شمارش کشتی و هواپیما: دو فروند کشتی سه فروند هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نروند
تصویر نروند
پارسی تازی گشته نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروند
تصویر پروند
ابریشم پرند، گلابی امرود کمثری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروند
تصویر تروند
ترفند، میوه نارس و نوبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آروند
تصویر آروند
اورند اورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروند
تصویر دروند
کافر بیدین مرتد. چنگک غلاب معلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروند
تصویر فروند
((فَ وَ))
چوبی که در پس می انداختند تا در باز نشود، سکان کشتی، بادبان کشتی، واحد شمارش کشتی و هواپیما، فرونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروند
تصویر دروند
((دُ وَ))
کافر، بی دین، مرتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آروند
تصویر آروند
((وَ))
اروند، ارونگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروند
تصویر اروند
افسون و نیرنگ، رود دجله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروند
تصویر اروند
((اَ وَ))
شأن و شوکت، حسرت، آرزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروند
تصویر دروند
((دَ وَ))
چنگک، قلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروند
تصویر اروند
دجله
فرهنگ واژه فارسی سره