جدول جو
جدول جو

معنی عروط - جستجوی لغت در جدول جو

عروط
(عَ)
ناقه ای که به خوردن درخت دندان ریخته باشد. (منتهی الارب). ماده شتری که آنقدر درخت بخورد تا دندانهای او از بین برود. (اقرب الموارد). ج، عرط. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عروج
تصویر عروج
(پسرانه)
بالا رفتن، پیشرفت کردن، ترقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عروض
تصویر عروض
عرض ها، کالاها، جمع واژۀ عرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروض
تصویر عروض
در علوم ادبی میزان شعر
جمع اعاریض
در علوم ادبی جزء آخر مصراع اول بیت
ناحیه، کرانه و گوشه، راه در کوه
در علوم ادبی مضمون کلام
در علوم ادبی علمی که به وسیلۀ آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شروط
تصویر شروط
شرط ها، الزام و تعلیق چیزهایی به چیزهای دیگر، قرارها، پیمان ها، جمع واژۀ شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروج
تصویر عروج
بالا رفتن، به بلندی برآمدن، به بالا برشدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروس
تصویر عروس
زنی که تازه ازدواج کرده، نوعروس، تازه عروس، عروسه، بیوک، پیوگ، ویوگ، گلین، بیو، بیوگ
زن نسبت به خانوادۀ شوهرش، زن پسر یا زن برادر، کنایه از هر چیز بسیار زیبا، آراسته، خوب
عروس پس پرده: کاکنه، گیاهی علفی و خودرو، با برگ های بیضی، گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد
عروس چرخ: کنایه از خورشید
عروس خاوری: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس روز: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس فلک: کنایه از خورشید، عروس چرخ
عروس دریایی: در علم زیست شناسی جانوری سخت پوست با بدنی شفاف و چتری که در اطراف بدنش شاخک های بسیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروه
تصویر عروه
حلقه، دسته، دستگیره، دستۀ چیزی، مثل دستۀ ابریق، دستاویز، مال نفیس و پربها، آنچه بشود به آن امید داشت واطمینان کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عروق
تصویر عروق
عرق ها، ریشه ها، اصل ها و ریشه های چیزی، رگ ها، جمع واژۀ عرق
عروق شعریه: در علم زیست شناسی مویرگ ها
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
جمع واژۀ قرط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گوشوارۀ بناگوش. (آنندراج). رجوع به قرط شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دزد. (منتهی الارب). دزدی که هرچه ببیند آن را برباید. (از اقرب الموارد) ، کسی که چیزی نداشته باشد، خبیث، درویش سرکش. ج، عماریط، عمارطه (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، عمارط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَخْ خُ)
دزی در قوامیس عرب آرد: انداختن چوبدستی در میان پاهای یک خرگوش (اصطلاح شکار) ، وعده نادرست و بی پایه دادن به کسی، عمل وقیحانه. کثافت کاری کردن. (از دزی ج 1 ص 590). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ستور سرکش که رسن از دست کشنده درگسلاند و راه خود گیرد. ج، خرط، زن فاجره، کسی که بنادانی و بی تجربتی بکاری درآید بی دریافت انجام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چند بطن است از بنی کلاب، و ایشان برادرانی بودند بنام قرط و قریط و قریط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عروج
تصویر عروج
برآمدن و به بالا بر شدن، بالا رفتن، هوا گرفتن، مقابل نزول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروط
تصویر قروط
ترکی قروت بنگرید به قروت، جمع قرط، گوشوارگان بناگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شروط
تصویر شروط
جمع شرط، پیمان، وفا بعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروط
تصویر ضروط
تیز دهنده گوز زن: مرد تندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروس
تصویر عروس
مرد و زنی که تازه عروسی کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروب
تصویر عروب
خنده رو زن، شویدوست، زندوست مرد، خوبروی زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروق
تصویر عروق
رگهای بدن، ریشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروط
تصویر فروط
پیشدستی پیش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمروط
تصویر عمروط
دزد، بد سرشت، درویش سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروض
تصویر عروض
میزان شعر و نیز بمعنی کرانه و ناحیه هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروف
تصویر عروف
عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرود
تصویر عرود
روییدن، بالیدن، دورانداختن سنگ را
فرهنگ لغت هوشیار
دسته کوزه، دسته دول، زرفین (حلقه)، دستاویز، شیربیشه، همیشه سبز، درخت انبوه، ستور نژاده -9 مادگی در پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروه
تصویر عروه
((عُ رْ وِ))
مال نفیس، آن چه که بشود به آن امید داشت و اطمینان کرد، دستآویز، دسته کوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروض
تصویر عروض
((عَ))
دانش شناخت وزن شعر و تغییرات آن، جزو آخر از مصراع اول هر بیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروس
تصویر عروس
((عَ))
زن تازه شوهر کرده، جمع عرائس، در فارسی، زن پسر، بهترین، زیباترین
عروس هزار داماد: کنایه از دنیا و بی وفایی آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروج
تصویر عروج
لنگی، اعرجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروج
تصویر عروج
((عُ))
بالا رفتن، به بلندی بر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروق
تصویر عروق
((عُ))
جمع عرق، رگ ها، ریشه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عروس
تصویر عروس
اروس، بیوگان
فرهنگ واژه فارسی سره
اوج، افزایش
دیکشنری اردو به فارسی