منزلی است در سرزمین یمامه در راه نباج و در نزدیکی قرقری ̍، و آن از اعمال عرض است و از آن قومی از بنی عامر بن ربیعه. (از معجم البلدان) نام شهر جولان است و آن کوره و ایالتی است از ایالات دمشق. ملوک غسانی در این مکان منزل میکردند. (از معجم البلدان)
منزلی است در سرزمین یمامه در راه نباج و در نزدیکی قَرقَری ̍، و آن از اعمال عُرض است و از آن قومی از بنی عامر بن ربیعه. (از معجم البلدان) نام شهر جولان است و آن کوره و ایالتی است از ایالات دمشق. ملوک غسانی در این مکان منزل میکردند. (از معجم البلدان)
نیمروز. (منتهی الارب). هاجره و نیمروز مخصوصاً در شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، بر آب آمدن شتران روزی در نیمروز و روزی در پگاه. (منتهی الارب). وارد شدن شتران بر آب یک روز در نیمروز و یک روز مابین نماز فجر و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد) ، در هر روز یک بار خوردن. (منتهی الارب). غذا خوردن انسان هر روز یک بار: هو یأکل العریجاء، روزی یک بار میخورد. (از اقرب الموارد)
نیمروز. (منتهی الارب). هاجره و نیمروز مخصوصاً در شدت گرما. (از اقرب الموارد) ، بر آب آمدن شتران روزی در نیمروز و روزی در پگاه. (منتهی الارب). وارد شدن شتران بر آب یک روز در نیمروز و یک روز مابین نماز فجر و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد) ، در هر روز یک بار خوردن. (منتهی الارب). غذا خوردن انسان هر روز یک بار: هو یأکل العریجاء، روزی یک بار میخورد. (از اقرب الموارد)
جائی است یا آبی مربنی عمیل را. (منتهی الارب). نام جایگاهی است مشهور، و ’ال’ بر آن داخل نشود. و آن آبی است از آن بنی عمیله، و گویند آبی است از آن بنی قشیر، و نیز گفته اند که آب ونخلی است از آن طی ٔ در جبلین. (از معجم البلدان)
جائی است یا آبی مربنی عُمَیل را. (منتهی الارب). نام جایگاهی است مشهور، و ’ال’ بر آن داخل نشود. و آن آبی است از آن بنی عمیله، و گویند آبی است از آن بنی قشیر، و نیز گفته اند که آب ونخلی است از آن طی ٔ در جبلین. (از معجم البلدان)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 107 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، کنجد. شغل اهالی زراعت، قالیچه بافی، مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 107 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، کنجد. شغل اهالی زراعت، قالیچه بافی، مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ذرق یا یربطو، و آن گیاهی است که ساقش مانند ساق رازیانه باشد و دستۀ کلان و انبوه، عظیم النفع در جمیع اقسام وبا و درد دندان کرم خورده و گوش و سپرز و دردسر کهنه و نزله و جز آن. (منتهی الارب). حندقوقی یا یربطو است و آن همان ذرق باشد. گویند آن نباتی است که ساقه هایش به ساق رازیانه میماند. و یک دستۀ آن بسیار و انبوه است، و در جمیع انواع وبا و درد دندان کرم خورده، به وسیلۀ غرغره کردن با آبی که این گیاه در آن جوشانده شده است، و نیز برای درد گوش و طحال و صداع مزمن و نزله ها و غیره بسیار سودمند است. (از تاج العروس). حندقوقی، واحد آن عرقصاءه. (از اقرب الموارد). نام گیاهی مانند رازیانه که در طب استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). اسم حندقوقی است، یا یربطوره است. (مخزن الادویه). عرقصان. عرنقصان. عریقصاء. عریقصانه. رجوع به عرقصان و عرنقصان و عریقصاء و عریقصانه شود
ذرق یا یربطو، و آن گیاهی است که ساقش مانند ساق رازیانه باشد و دستۀ کلان و انبوه، عظیم النفع در جمیع اقسام وبا و درد دندان کرم خورده و گوش و سپرز و دردسر کهنه و نزله و جز آن. (منتهی الارب). حندقوقی یا یربطو است و آن همان ذرق باشد. گویند آن نباتی است که ساقه هایش به ساق رازیانه میماند. و یک دستۀ آن بسیار و انبوه است، و در جمیع انواع وبا و درد دندان کرم خورده، به وسیلۀ غرغره کردن با آبی که این گیاه در آن جوشانده شده است، و نیز برای درد گوش و طحال و صداع مزمن و نزله ها و غیره بسیار سودمند است. (از تاج العروس). حندقوقی، واحد آن عرقصاءه. (از اقرب الموارد). نام گیاهی مانند رازیانه که در طب استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). اسم حندقوقی است، یا یربطوره است. (مخزن الادویه). عَرقَصان. عَرَنقصان. عُریقِصاء. عُریقِصانه. رجوع به عرقصان و عرنقصان و عریقصاء و عریقصانه شود
یاقوت آرد: دیهی به ظاهر کوفه یا در دومیلی آن. ابن انباری گوید: کوره ای است. (معجم البلدان). دهی است به کوفه و خوارج حروریه بدین ده منسوب باشند وآن در ظاهر سنگستان کوفه واقع است و خوارج که در امر حکمین علی و معاویه را هر دو بر باطل شمردند، بدین قریه گرد آمدند. و بعضی گفته اند حروراء کوهی است یاقوت از ابومنصور نقل کند که رمله ای وعثه در دهناء دیدم که آنرا رملۀ حروراء میخواندند. (معجم البلدان)
یاقوت آرد: دیهی به ظاهر کوفه یا در دومیلی آن. ابن انباری گوید: کوره ای است. (معجم البلدان). دهی است به کوفه و خوارج حروریه بدین ده منسوب باشند وآن در ظاهر سنگستان کوفه واقع است و خوارج که در امر حکمین علی و معاویه را هر دو بر باطل شمردند، بدین قریه گرد آمدند. و بعضی گفته اند حروراء کوهی است یاقوت از ابومنصور نقل کند که رمله ای وعثه در دهناء دیدم که آنرا رملۀ حروراء میخواندند. (معجم البلدان)
شهریست که در قدیم باربوروز نامیده میشد و آن کرسی ناحیه ایست در مقاطعۀ بولیین از ولایت ژورا در فرانسه، موقع آن در کنار نهر کویزانس در فرودسوی کوه و بمسافت 10 هزارگزی شهر بلیرلینی و سکنۀ آن 7000 تن باشند و در آن آثار قدیمه از قرون وسطی بجای مانده است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
شهریست که در قدیم باربوروز نامیده میشد و آن کرسی ناحیه ایست در مقاطعۀ بولیین از ولایت ژورا در فرانسه، موقع آن در کنار نهر کویزانس در فرودسوی کوه و بمسافت 10 هزارگزی شهر بلیرلینی و سکنۀ آن 7000 تن باشند و در آن آثار قدیمه از قرون وسطی بجای مانده است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
نشست بزانو. (منتهی الارب) ، گسیل داشتن. فرستادن. به جایی روانه کردن: برون کرد کارآگهان ناگهان همی جست بیدار کار جهان. فردوسی. ز مردان گرد ازدر کارزار برون کرد لشکردو ره صدهزار. فردوسی. ز لشکر برون کن سواری هزار فرامرز را باش در جنگ یار. فردوسی. برادرش را خواند فرشیدورد سپاهی برون کرد و مردان مرد. فردوسی. فرسته برون کرد گردی گزین بدادش عرابی نوندی بکین. اسدی. سپهبد زبان آوری نغزگوی برون کرد و نسپرد نامه بدوی. اسدی. - برون کردن از تن (بر) ، درآوردن: گشاد از میان آن کیانی کمر برون کرد خفتان و جوشن ز بر. فردوسی. - شهربرون کرده، از شهر خارج شده: هرکه درین حلقه فرومانده است شهربرون کرده و ده رانده است. نظامی. ، بیرون کشیدن. بیرون آختن. برون آهنجیدن: بخون تشنه جلاد نامهربان برون کرد دشنه چو تشنه زبان. سعدی
نشست بزانو. (منتهی الارب) ، گسیل داشتن. فرستادن. به جایی روانه کردن: برون کرد کارآگهان ناگهان همی جست بیدار کار جهان. فردوسی. ز مردان گرد ازدر کارزار برون کرد لشکردو ره صدهزار. فردوسی. ز لشکر برون کن سواری هزار فرامرز را باش در جنگ یار. فردوسی. برادرْش را خواند فرشیدورد سپاهی برون کرد و مردان مرد. فردوسی. فرسته برون کرد گردی گزین بدادش عرابی نوندی بکین. اسدی. سپهبد زبان آوری نغزگوی برون کرد و نسپرد نامه بدوی. اسدی. - برون کردن از تن (بر) ، درآوردن: گشاد از میان آن کیانی کمر برون کرد خفتان و جوشن ز بر. فردوسی. - شهربرون کرده، از شهر خارج شده: هرکه درین حلقه فرومانده است شهربرون کرده و ده رانده است. نظامی. ، بیرون کشیدن. بیرون آختن. برون آهنجیدن: بخون تشنه جلاد نامهربان برون کرد دشنه چو تشنه زبان. سعدی
سردی تب و فسرۀ آن در اول لرزه. (منتهی الارب). سردی تب و لرزی که در اول بروز آن پیدا می شود. (ناظم الاطباء). سرمای تب و ابتدای آن از آغاز بروز آن، و گویند آن سرما و لرزشی است که به مریض و غیر مریض دست می دهد. (از اقرب الموارد) ، حس شیر بیشه. (منتهی الارب). عرواء الاسد، حس اسد. (از اقرب الموارد). آواز نرم شیر. (از شرح قاموس) ، مابین زرد شدن آفتاب تا شب هر گاه باد سرد وزد. (منتهی الارب). مابین زردی آفتاب تا شب، آنگاه که باد سرد بوزد. (از اقرب الموارد)
سردی تب و فسرۀ آن در اول لرزه. (منتهی الارب). سردی تب و لرزی که در اول بروز آن پیدا می شود. (ناظم الاطباء). سرمای تب و ابتدای آن از آغاز بروز آن، و گویند آن سرما و لرزشی است که به مریض و غیر مریض دست می دهد. (از اقرب الموارد) ، حس شیر بیشه. (منتهی الارب). عرواء الاسد، حس اسد. (از اقرب الموارد). آواز نرم شیر. (از شرح قاموس) ، مابین زرد شدن آفتاب تا شب هر گاه باد سرد وزد. (منتهی الارب). مابین زردی آفتاب تا شب، آنگاه که باد سرد بوزد. (از اقرب الموارد)