جدول جو
جدول جو

معنی عرماء - جستجوی لغت در جدول جو

عرماء(عَ)
مؤنث أعرم. (منتهی الارب (از اقرب الموارد). یعنی سیاه و سپید آمیخته. (ناظم الاطباء). ج، عرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مار که خجکهای سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الارب). مار رقشاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عرماء
مار خجک دار
تصویری از عرماء
تصویر عرماء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ جَ)
پشته ای است به زمین مزینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعسم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن کج دست وپا از خشکی مفصل. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به أعسم و عسم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام اسب راشدبن منفی بن شماس است. (منتهی الارب)
اسبی است مر بنی ابی ربیعه را. (منتهی الارب)
نام اسب زید فوارس ضبی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
تیر انداختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیر انداختن یکی دیگری را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
جمع واژۀ غریم. (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به غریم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقه قرماء، شتر مادۀ پوست بینی بریده آونگان گذاشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
زن تنگ شرم به دارو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
جمع واژۀ کریم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جوانمردان. بامروتان. (از آنندراج). رجوع به کریم شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
جمع واژۀ عقیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود، جمع واژۀ عقام. (منتهی الارب). رجوع به عقام شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخرم. رجوع به اخرم شود، گوش شکافته و سوراخ کرده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از قاموس) ، لب چاک. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، هر پشته ای که از آن به زمین پست فروروند. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، هر پشته ای که آن را جانبی است که بالا برآمدن از آن جانب امکان ندارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، ماده بزی که گوش وی را در پهنا شکافته باشند. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
جمع واژۀ عدیم. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زمین ویران. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوسپند سفیدسر مخالف رنگ سایر اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) ، من الارض، البیضاء. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دستی شکسته و کج رسته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
جمع واژۀ عریف. (منتهی الارب). رجوع به عریف شود، جمع واژۀ عارف. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عارف، چنانکه علماء و شعراء جمع عالم و شاعر باشد. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). در تداول فارسی معمولاً جمع ’عارف’تلقی شود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عارف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عرب خالص. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام چشمه ای است در وادی صفراء. (منتهی الارب). عین الصفراء. (معجم البلدان)
نام زمینی است ازآن بنی عبس بن رباح از عداوه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
تأنیث اثرم. زن دندان پیش شکسته
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رمی ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارض ارماء، زمینی که در آن نه بیخ درخت مانده باشد نه شاخ آن، وآنرا ارض مأرومه نیز گویند. خالی و تهی و ویران
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ)
ربا دادن.
لغت نامه دهخدا
آبی است در کنده و معروف است، عین ثرماء. قریه ای است به دمشق. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرباء
تصویر عرباء
تازی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماء
تصویر ارماء
انداختن، افزون ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماء
تصویر درماء
بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجماء
تصویر عجماء
مونث اعجم چهارپا، ریگستان بی درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفاء
تصویر عرفاء
مردان عارف و دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقماء
تصویر عقماء
جمع عقیم، سترونان بی تمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرماض
تصویر عرماض
چغزلاوه جل وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظماء
تصویر عظماء
جمع عظیم، بزرگان مهان جمع عظیم بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
قرضدار، وام دار، جمع غریم، وامخواهان جمع غریم وامدار بدهکاران، طلبکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرماء
تصویر کرماء
جمع کریم، جوانمردان ردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علماء
تصویر علماء
((عُ لَ))
جمع علیم، دانایان، دانشمندان
فرهنگ فارسی معین