جدول جو
جدول جو

معنی عرفطی - جستجوی لغت در جدول جو

عرفطی
(عُ فُ ی ی)
نسبت است به عرفطه. و او جد طالوت بن ابی بکر بن خالد بن عرفطۀ عرفطی، حلیف و هم پیمان بنی زهره بوده است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ رَ طا)
قریه ای است به شهر ملک در بغداد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ طَ)
یکی عرفط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عرفط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ شی ی)
به معنی عرفشه است. (از دزی). رجوع به عرفشه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ طی ی)
منسوب به عرقطه، که نام جدی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ضِ رِ طی ی)
فربه کلان شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ طی ی)
درمانده به سخن. (منتهی الارب). الکن. (اقرب الموارد). عفاطی. عفّاط. رجوع به عفاط و عفاطی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عرف. رجوع به عرف شود. مقابل شرعی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنچه بر فعل متوقف باشد چون مدح و ثنا. (از تعریفات جرجانی) ، مبالغه شده، معروف، جمعشده و زیاد گشته، متجاوز، عمومی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ می ی)
منسوب به عرفات. (منتهی الارب). رجوع به عرفات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
زنفل بن شداد عرفی. از روات حجاز و ساکن عرفه بود. وی از ابن ابی ملیکه روایت کرده است و ابوالحجاج و نصر بن طاهر از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ)
نوعی از درخت خاردار. (منتهی الارب). درختی است از عضاه که ’مغفور’ میتراود و شکوفۀ آن سفید و غلطان است. یکدانۀ آن عرفطه. (از اقرب الموارد). عض ّ و عض ّ، درخت عرفط. (از منتهی الارب). عبیبه، چیزی است شیرین بر شکل صمغ که از درخت عرفط برآید و خورده شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرفی
تصویر عرفی
مقابل شرعی، منسوب به عرف، مبالغه شده
فرهنگ لغت هوشیار
متداول، متعارف، مرسوم
متضاد: شرعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد