جدول جو
جدول جو

معنی عرطلیل - جستجوی لغت در جدول جو

عرطلیل
(عَ طَ)
دفزک. (منتهی الارب) ، نیک دراز. (منتهی الارب). عرطل. و رجوع به عرطل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علیل
تصویر علیل
بیمار، مریض، رنجور، دردمند، دارای معلولیت مثلاً دستش علیل بود، کنایه از ناقص، نامفهوم، نارسا، با بیماری و رنج مثلاً یک عمر علیل زندگی کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برطیل
تصویر برطیل
رشوه، سنگ دراز، سنگ مستطیل، آهن دراز
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
چرب کردن موی را به روغن. (تاج المصادر بیهقی). نرم گردانیدن مو به روغن و شکستن و فروهشتن و گذاشتن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نرم کردن موی به روغن و گذاشتن و شانه زدن و فروهشتن آن. (از المنجد). نرم گردانیدن موی به روغن و شکستن و شانه زدن آن. (از اقرب الموارد) : ما به الا تعدید الثوب وترطیل الشّعر. (اقرب الموارد) ، وزن کردن به رطل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به رطل، آنکه رطل باده کشد. (فرهنگ فارسی معین) :
من به نیروی عشق و عذر شراب
کردم آنها که رطلیان خراب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
رتیل. رتیلا. رطیلا. دلمک. دلمه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خوشۀ طلع خرمابن نر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
دفزک. ضخم. (اقرب الموارد) ، نیک دراز. (منتهی الارب). آنکه در طول فاحش و افزون باشد. (از اقرب الموارد). عرطلیل. و رجوع به عرطلیل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بیمار و رنجور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، أعلاّء، علیلون، علیلین. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رنجور. بیمار. ضعیف. ناتوان. درمانده. عاجز از بیماری. دردمند. (ناظم الاطباء) ، مرد دوباره خوشبوی مالیده. (ناظم الاطباء). رجوع به علیله شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
خون رایگان رفته، شیرین، بوریا، یا از برگ درخت بوی جهودان یا ازشاخ نخل یا از پوست آن بافته. ج، اطلّه، طلّه، طلل. (منتهی الارب). حصیر. (مهذب الاسماء). حصیری که از برگ خرما و جز آن بافته باشند. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ لا)
خرامش و رفتار به تکبر. (منتهی الارب). راه رفتنی که در آن تبختر و به خود بالیدن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
زردی بیضه. (منتهی الارب). زردی تخم مرغ و بیض. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
در رجال لقب حسین بن علی بن خضر بن صالح است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
نیکوجوانی خوش قد. (منتهی الارب). نیکوئی جوانی و نیکوئی قد. (ناظم الاطباء). نیکو در جوانی و در قد. (ازاقرب الموارد). نیکوجوانی و نیکوقد. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
به عربی صفره بیض است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
سنگی دراز. (مهذب الاسماء). سنگ دراز. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سختی ها و کارهای دشوار و سخت و دشواریها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
باد سخت که بر یک مهب نوزد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رعبله. رجوع به رعبله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قوم عرازیل، گروه متفق و هم مشرب در دزدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
نام جزیره ایست در هندوستان که آنجا بانگ درخت آید سخت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). نام جزیره ای است در هندوستان که از یکی از درختان آن جزیره بانگی عظیم و صدایی مهیب می آید و بعضی گویند کوهی است در آن جزیره که شبها از آن کوه صدای طبل و دهل و سنج می آید. (برهان) (آنندراج). ورجوع به نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 232 شود:
که خوانند برطایل او رابنام
جزیری همه جای شادی و کام.
عنصری (از لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
نوعی از گنجشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ)
درازبالا. (منتهی الارب) (آنندراج). چنین ضبط شده و صواب سنطیل است. (تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گروه بر سر خودگذاشته و بیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). الجماعه المهمله. (اقرب الموارد). جمع واژۀ عرهول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عراقیل
تصویر عراقیل
به گونه رمن دشواری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراهیل
تصویر عراهیل
گروه بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
انگشتال بیمار مریض بیمار رنجور، کسی که بر اثر بیماری و اختلال مزاج بنیه خود را از دست داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرقیل
تصویر عرقیل
زرده زرده تخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیل
تصویر عطیل
نره خرما بن نره گل پرچم گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیل
تصویر طلیل
شگفت انگیز و نیکو: مرد، شگفت آور هر چیز، خونرایگانی، شبنم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطلی
تصویر رطلی
منسوب به رطل، آنکه رطل باده کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برطیل
تصویر برطیل
آهن دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترطیل
تصویر ترطیل
چرب کردن موی به روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیل
تصویر علیل
((عَ))
مریض، بیمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رطیل
تصویر رطیل
چرزنخت
فرهنگ واژه فارسی سره
بستری، بی حال، بیمار، دردمند، رنجور، زمینگیر، مریض، مستمند، معلول، ناتوان
متضاد: تندرست
فرهنگ واژه مترادف متضاد