یک سو شدن و کناره گزیدن از قوم. (منتهی الارب). دور شدن از قوم. (از اقرب الموارد). عطرزه. و رجوع به عطرزه شود، ذلیل و نرم گردیدن از جنگ و منازعت قوم. (از منتهی الارب). خوار گشتن از ستیزه و نزاع با قوم. (از اقرب الموارد)
یک سو شدن و کناره گزیدن از قوم. (منتهی الارب). دور شدن از قوم. (از اقرب الموارد). عَطرزه. و رجوع به عطرزه شود، ذلیل و نرم گردیدن از جنگ و منازعت قوم. (از منتهی الارب). خوار گشتن از ستیزه و نزاع با قوم. (از اقرب الموارد)
رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی. (منتهی الارب) عود، که از ملاهی است. و گویند طنبور. و گویند طبل. و گویند طبل حبشه. (از اقرب الموارد). کوبه. طبلک. (السامی). و آنرا معرب از فارسی دانند. (از المعرب جوالیقی)
رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی. (منتهی الارب) عود، که از ملاهی است. و گویند طنبور. و گویند طبل. و گویند طبل حبشه. (از اقرب الموارد). کوبه. طبلک. (السامی). و آنرا معرب از فارسی دانند. (از المعرب جوالیقی)