جدول جو
جدول جو

معنی عرطب - جستجوی لغت در جدول جو

عرطب
حسک است که به هندوی کوکهرو نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه). رجوع به حسک شود
لغت نامه دهخدا
عرطب
گل گندم
تصویری از عرطب
تصویر عرطب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترطب
تصویر ترطب
مرطوب شدن، نم دار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رطب
تصویر رطب
خرمای تازه، خرمای نورس
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
زن صاحب جمال شوی دوست، یا زن نافرمان، یا عاشق شوی، یا به ستم دوست دارنده شوی را و آشکارکننده آن، یا زن رخسار خنده. (منتهی الارب). زنی که شوهرش او را دوست دارد، و زنی خنده رو، و زنی که او شوهر خود را دوست دارد. (آنندراج). زن شوی دوست. (دهار). شوهردوست. (نصاب). زن دوست دارنده زوج خود را، و گویند زن عاصی، و گویند زن ضحاکه و بسیارخنده. گویند: خیرالنساء اللعوب العروب. (از اقرب الموارد). ج، عرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
اسب تازی گرامی نژاد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و همچنین است در شتر، نوع خوب از گاو. (از اقرب الموارد). صاحب صبح الاعشی آرد: عراب یکی از انواع اسب و از بهترین نوع آن است و بالاترین قیمت ها را دارد و آن را برای انجام سبق و لحاق خواهند. پادشاهان به این گونه مراکب اهمیت میدادند و آنها را به بهای گرانی خریداری میکردند و از وسائل مهم جنگهابه حساب می آوردند. اینگونه اسبها در بلاد عرب مانند حجاز و نجد و یمن و عراق و شام و مصر یافت میشود. (از صبح الاعشی ج 2 ص 17). شتران عربی گرامی نژاد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). خیل عراب، ای کرائم سالمه عن الهجنه. واحد آن عربی است. در صحاح است که ’الابل العراب و الخیل العراب خلاف البخاتی و البراذین’
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
سازندۀ غلاف پستان گوسفند. (منتهی الارب) ، نزد نصاری کفیل مورد اعتماد را گویند. و کفیله را عرابه گویند. (از اقرب الموارد) ، عامل العرابات، آنکه عرّابه سازد. این کلمه سریانی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بار درختی است که از پوست آن رسن سازند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). حمل الحزم و هو شجر یفتل من لحائه الحبال. (اقرب الموارد) ، بانگ اشترمرغ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ / عِ زَ)
درشت و سخت و توانا و رست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
نام نیای ضحاک بن عبدالرحمان است که تابعی بود. (از منتهی الارب). در تاریخ اسلام، تابعی به کسانی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) علم و دین را دریافت کرده اند. این افراد نقش بسیار مهمی در حفظ و انتقال سنت نبوی داشته اند و به دلیل نزدیکی به صحابه، دارای اعتبار و ارزش علمی بالایی در علوم اسلامی، به ویژه حدیث، فقه و تفسیر هستند. بسیاری از مکاتب فکری اولیه جهان اسلام بر اساس تعلیمات همین تابعین بنا شده اند.
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
مرطاب. رطوبت سنج. میزان الرطوبه. رجوع به مرطاب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام دو قریه است در ناحیۀ قدس. و در آنجا دو چشمۀ عظیم و دو برکه و باغهای باصفایی موجود است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
ابن زهیر بن أبین (یا أیمن) بن الهمیسع، از حمیر، از قحطانیه. جدی است جاهلی. و قبایل صنهاجه و جناده و زناته، که از قبایل مشهور مغرب هستند از نسل او میباشند. (از الاعلام زرکلی از طرفهالاصحاب و نهایه الارب)
ابن زید بن کهلان، از قحطانیه. جدی است جاهلی. و لخم و جذام و کنده و عامله و طی ٔ و اشعریون و مذحج و مره از نسل او باشند. (از الاعلام زرکلی از ابن خلدون و الاکلیل و طرفهالاصحاب و نهایهالارب)
ابن جشم بن حاشد، از بنی همدان، از قحطان. جدی جاهلی و یمانی بود. فرزندان او بطن هایی را تشکیل داده اند که ازجملۀ آنها حجور بن اسلم بن عریب میباشد. (از الاعلام زرکلی از الاکلیل ج 10 ص 97)
ابن حیدان (یا حدان) بن عمرو، از قضاعه، از قحطانیه. جدی است جاهلی. (از الاعلام زرکلی از النویری و السبائک و نهایهالارب و جمهرهالانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
نعت فاعلی است مصدر ارطاب را. رجوع به ارطاب شود، تر و نمدار. (ناظم الاطباء) ، آبدار، خرمای تازه، خرمابن که دارای خرمای تازه باشد. (ناظم الاطباء). نخلی که موقع ’رطب’ آن فرارسیده باشد. (از اقرب الموارد) ، مرغزاری که در آن گیاه سبز بسیار و فراوان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
نعت مفعولی از ارطاب. رجوع به ارطاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَطْ طِ)
نعت فاعلی از مصدر ترطیب. رجوع به ترطیب شود، ترکننده. (آنندراج). کسی یا چیزی که تر می کند. (ناظم الاطباء)، در اصطلاح قدیم داروئی مرطب، ترکننده. تری دهنده. تری آرنده. رطوبت بخش. رطوبت زاینده. مقابل مجفف.ج، مرطبات: و نقوع او (یعنی تر نهادن و خیساندن آلو) مرطب معده است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَطْ طَ)
نعت مفعولی از ترطیب. رجوع به ترطیب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
سبز و تر و تازه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
دفزک. ضخم. (اقرب الموارد) ، نیک دراز. (منتهی الارب). آنکه در طول فاحش و افزون باشد. (از اقرب الموارد). عرطلیل. و رجوع به عرطلیل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد). داهیه و بلا و سختی. (ناظم الاطباء) ، لجۀ دریا، یا آب ساکن میان دو موج. (منتهی الارب). لجۀ دریا، و یا جای مطمئن از دریا که میان دو موج باشد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، نام درختی است. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیارمرطوب و نمدار شدن. (ناظم الاطباء). تر شدن، و منه: ترطب لسانی بذکرک. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
مرکب. ج، خراطب. (دزی ج 1 ص 363)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
نعت تفضیلی از رطوبه. بارطوبت تر. با تری بیش از تری دیگری. مرطوب تر. که تری بیش دارد. با تری بیشتر. ترتر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ بَ / عُ طُ بَ)
رود یا طنبور یا طبل یا طبل حبشی. (منتهی الارب) عود، که از ملاهی است. و گویند طنبور. و گویند طبل. و گویند طبل حبشه. (از اقرب الموارد). کوبه. طبلک. (السامی). و آنرا معرب از فارسی دانند. (از المعرب جوالیقی)
لغت نامه دهخدا
(طُ طُ / طُ طُب ب)
پستان کلان فروهشته. طرطبی واحدآن است، در قول شخصی که ثدی را مؤنث گوید. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی پستان طویل را گویند. (فهرست مخزن الادویه) ، زن بزرگ پستان: یقال امراءه طرطبی، شرم مرد، در وقت فسوس گویند: دهدرّین و طرطبّین . (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دهدرّین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترطب
تصویر ترطب
نمدار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطب
تصویر رطب
خرمای نو تازه تر و تازه، یابس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطب
تصویر ارطب
ترتر نم دارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرطب
تصویر خرطب
گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنطب
تصویر عنطب
عنطبان سوسک گوزنی از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراب
تصویر عراب
اسپ نژاده از ریشه پارسی ارابه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروب
تصویر عروب
خنده رو زن، شویدوست، زندوست مرد، خوبروی زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوطب
تصویر عوطب
میانکوهه، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطب
تصویر قرطب
باباآدم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرطب
تصویر مرطب
تری دهنده، رطوبت زاینده
فرهنگ لغت هوشیار