عرصوف الاًکاف، چوبی که میان دو حنو مقدم بسته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرصاف. عصفور. رجوع به عرصاف و عصفور شود. ج، عراصیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
عرصوف الاًکاف، چوبی که میان دو حِنو مقدم بسته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عِرصاف. عُصفور. رجوع به عرصاف و عصفور شود. ج، عَراصیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
عرصاف الاًکاف، چوبی که میان دو ’حنو’ مقدم بسته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرصوف. عصفور. رجوع به عرصوف و عصفور شود، تازیانه از پی، پی دراز، یا یک نوک از پی، تسمه، میخ رحل که بر سر حنو پالان زنند، و آن چهارتا باشد، بر سر هر حنو دو تا. (منتهی الارب). یا دو چوب که میان واسط و آخر رحل به چپ و راست بسته شود، عرصاف من سنام البعیر، اطراف مهرۀ پشت شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عرصاف الخرطوم، استخوانهای دوتای اندرون بینی. (منتهی الارب). استخوانهایی است در خیشوم که خم میشود. (از اقرب الموارد). ج، عراصیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
عرصاف الاًکاف، چوبی که میان دو ’حِنو’ مقدم بسته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عُرصوف. عُصفور. رجوع به عرصوف و عصفور شود، تازیانه از پی، پی دراز، یا یک نوک از پی، تسمه، میخ رحل که بر سر حِنو پالان زنند، و آن چهارتا باشد، بر سر هر حنو دو تا. (منتهی الارب). یا دو چوب که میان واسط و آخر رحل به چپ و راست بسته شود، عرصاف من سنام البعیر، اطراف مهرۀ پشت شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عرصاف الخرطوم، استخوانهای دوتای اندرون بینی. (منتهی الارب). استخوانهایی است در خیشوم که خم میشود. (از اقرب الموارد). ج، عَراصیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
حشیشی است که آنرا به شیرازی ماش دارو و به یونانی کمافیطوس خوانند. (برهان). نباتی است. (از اقرب الموارد). گیاهی است یونانی مانند مافیطوس که ورقش با آب عسل چهل روز نوشیدن، دافع عرق النساء است و هفت روز، دافع یرقان. (منتهی الارب). و رجوع به مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن و جامع المفردات ابن البیطار شود
حشیشی است که آنرا به شیرازی ماش دارو و به یونانی کمافیطوس خوانند. (برهان). نباتی است. (از اقرب الموارد). گیاهی است یونانی مانند مافیطوس که ورقش با آب عسل چهل روز نوشیدن، دافع عرق النساء است و هفت روز، دافع یرقان. (منتهی الارب). و رجوع به مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن و جامع المفردات ابن البیطار شود
سخت وزیدن باد. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار). باد سخت جستن. (تاج المصادر بیهقی). سخت جستن باد. (المصادر زوزنی). سخت شدن باد. (از اقرب الموارد) ، کسب کردن جهت عیال، بردن و هلاک کردن جنگ گروهی را، بشتافتن و سرعت نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عصف. و رجوع به عصف شود
سخت وزیدن باد. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار). باد سخت جستن. (تاج المصادر بیهقی). سخت جستن باد. (المصادر زوزنی). سخت شدن باد. (از اقرب الموارد) ، کسب کردن جهت عیال، بردن و هلاک کردن جنگ گروهی را، بشتافتن و سرعت نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عَصف. و رجوع به عصف شود