جدول جو
جدول جو

معنی عرصاف - جستجوی لغت در جدول جو

عرصاف
(عِ)
عرصاف الاًکاف، چوبی که میان دو ’حنو’ مقدم بسته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرصوف. عصفور. رجوع به عرصوف و عصفور شود، تازیانه از پی، پی دراز، یا یک نوک از پی، تسمه، میخ رحل که بر سر حنو پالان زنند، و آن چهارتا باشد، بر سر هر حنو دو تا. (منتهی الارب). یا دو چوب که میان واسط و آخر رحل به چپ و راست بسته شود، عرصاف من سنام البعیر، اطراف مهرۀ پشت شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عرصاف الخرطوم، استخوانهای دوتای اندرون بینی. (منتهی الارب). استخوانهایی است در خیشوم که خم میشود. (از اقرب الموارد). ج، عراصیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عراف
تصویر عراف
منجم، غیب گو، کاهن، جادوگر، فال بین، طبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرصات
تصویر عرصات
عرصه، کنایه از صحرای محشر در روز قیامت
فرهنگ فارسی عمید
(کَژْ ژَ / ژِ)
آمیختن شراب به آب رصف (آبی که از کوه بر سنگی فروریزد). (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عرصوف الاًکاف، چوبی که میان دو حنو مقدم بسته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرصاف. عصفور. رجوع به عرصاف و عصفور شود. ج، عراصیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد). عراصم. عرصم. رجوع به عراصم و عرصم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
حشیشی است که آنرا به شیرازی ماش دارو و به یونانی کمافیطوس خوانند. (برهان). نباتی است. (از اقرب الموارد). گیاهی است یونانی مانند مافیطوس که ورقش با آب عسل چهل روز نوشیدن، دافع عرق النساء است و هفت روز، دافع یرقان. (منتهی الارب). و رجوع به مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن و جامع المفردات ابن البیطار شود
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
بسیار شناسنده، منجم. (از اقرب الموارد). اخترگوی. (مهذب الاسماء) ، کاهن و فالگوی. (منتهی الارب). و گفته شده است عراف آن باشد که از گذشته و آینده خبر دهد. (اقرب الموارد). جاحظ گوید عراف پائین تر از کاهن است. (اقرب الموارد) ، طبیب. (اقرب الموارد). ج، عرافون
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رصفه. (ناظم الاطباء). پی که بر تیر و کمان پیچند، و واحد آن رصفه است. (از اقرب الموارد). و رجوع به رصفه شود، جمع واژۀ رصیف. (ناظم الاطباء). ج رصیف. به معنی پیهای اسب است. (منتهی الارب) (آنندراج). پیهای اسب است و واحد آن رصیف، استخوان پهلو. ج، رصف، رصف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرصام
تصویر عرصام
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرصات
تصویر عرصات
جمع عرصه، رستخیز میدانها
فرهنگ لغت هوشیار
پزشک، جادوگر، پیش بین کت (فالگیر)، اخترمار غیب گوی جادوگر ساحر. غیب گوی جادوگر ساحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرصف
تصویر عرصف
ماشدارو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرصات
تصویر عرصات
((عَ رَ))
جمع عرصه، کنایه از رستاخیز و صحرای محشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عراف
تصویر عراف
((عَ))
غیبگو، جادوگر، ساحر
فرهنگ فارسی معین
رمال، غیبگو، فال بین، فالگیر، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد