جدول جو
جدول جو

معنی عرسات - جستجوی لغت در جدول جو

عرسات
(عُ رُ /عُ رَ)
جمع واژۀ عرس، عرس. رجوع به عرس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرصات
تصویر عرصات
عرصه، کنایه از صحرای محشر در روز قیامت
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
کشتیهای بسته در دجله که بجای پل باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
برهنگان. جمع واژۀ عاریه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عراه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرساه. لنگر کشتی. (زمخشری). رجوع به مرساه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
جمع واژۀ عرکه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عرکه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
جمع واژۀ عرده، بمعنی صلابت و قوت. (از معجم البلدان). رجوع به عرده شود
لغت نامه دهخدا
(عَرَ)
وادیی است مر بجیله را. (منتهی الارب). وادیی است از آن بنی بجیله. مسیر آن نصف روزه راه امتداد دارد. بالای آن عقبۀ تهامه و پایین آن تربه است ومیان یمن و نجد واقع شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عرس. رجوع به عرس شود، شیر نر و شیر ماده. (ناظم الاطباء) ، زن و شوهر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
جمع واژۀ عربه و آن بلاد عرب باشد، و راهی است در کوه بطریق مصر، عربه بلغت اهل جزیره سفینه ای باشد که در آن آسیائی در میان آب جاری مثل دجله و فرات و غیره سازند و این لغت ظاهراً مولده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
چوب نخستین دلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عرقاه. رجوع به عرقاه شود، جمع واژۀ عرقه. (منتهی الارب). رجوع به عرقه شود، جمع واژۀ عرق. (ناظم الاطباء). رجوع به عرق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
آنجا که حج کنند. (السامی). موقف حاج است در روز نهم ذی الحجه به فاصله دوازده میلی مکه. (از مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی). جای توقف کردن حاجیان به منی. (یادداشت مؤلف). نام جای ایستاده شدن حاجیان به روز عرفه که روز حج است. وآن صحرائی است. فراخ به فاصله نه کروه از مکه. حاجیان در آنجا ایستاده شوند و لبیک وادعیه خوانند و نماز ظهر و عصر در آنجا گزارند و به مکه بازگردند. (آنندراج) (غیاث اللغات). موقف حاج است بر دوازده میلی مکه. و آن اسمی است در لفظ جمع لذا به صورت معرفه جمع بسته نشود زیرا اماکن زایل نگردد. و گوئی یک شی ٔ واحد شده است. و اعراب آن چون اعراب ’مسلمات و مؤمنات’ است. و تنوین آن شبیه به تنوین مقابله است چنانکه در باب مسلمات وجود دارد. بدین سبب الف و لام بر آن داخل نشود و برخی گویند ’عرفه’ کوهی است و ’عرفات’ جمع عرفه است تقدیراً، زیرا گویند ’وقفت بعرفه’ همانطور که گویند ’وقفت بعرفات’. (از اقرب الموارد). جای وقوف حاجیان روز نهم ذی الحجه و دوازده کروه از مکۀ معظمه بدین نام خوانده شده است زیرا آدم و حوا در آنجا آشنا گشتند و یا بجهت این است که جبرئیل علیه السلام چون به ابراهیم علیه السلام مناسک را آموخت به وی گفت ’أعرفت ؟’ و او جواب داد ’عرفت’. و یا بسبب مقدس و معظم بودن آن است، گوئی به طیب و بوی خوش اندوده باشد. و آن اسمی است در لفظ جمع لذا بجهت معرفه بودن جمع نگردد. و اینکه میگویند ’نزلنا عرفه’ به صورت مفرد، شبیه مولد است و عربی خالص و محض نباشد. و آن اسمی است مصروف چنانکه در قرآن کریم آمده است: ’فاذاافضتم من عرفات (ت ن )’. (قرآن 198/2). در سبب آن گویند چون تاء آن بمنزلۀ یاء و واو است در مسلمین و مسلمون، زیرا آن برای تذکیر است و تنوین بمنزلۀ نون شده است. لذا اگر آن را به صورت نام بکار برند به حال خود گذاشته میشود چنانکه ’مسلمون’ را نیز در حالی که نام باشد به حال خود میگذارند. و بصورت مطلق، تنوین میگیرد و گویند هذه عرفات ٌ و رأیت عرفات و مررت بعرفات و حالت سومی نیز دارد و آن این است که اعراب پیش از نام بودن آن ظاهر گردد و تنوین آن مطلقاً ترک گردد و گفته شود: هذه عرفات و رأیت عرفات و مررت بعرفات و نسبت بدان عرفی شود. (ازمنتهی الارب). واحد است به لفظ جمع. و برخی گویند آن را مفرد نیست. و اینکه ’یوم عرفه’ گویند لغتی جدید است و عربی محض نباشد. و سبب آن این است که عرفه و عرفات نام یک جایگاه است و حال اینکه اگر ’عرفات’ جمعمی بود با عرفه هم معنی نمیگشت. بنابراین عرفه و عرفات نامی است از برای یک جایگاه و آن محدود است از کوه مشرف بر بطن عرنه تا جبال عرفه. و گویند حد آن ازکوه مشرف بر بطن عرنه است تا کوههای عرفه تا قصر آل مالک و وادی عرفه. و برخی گفته اند: عرفه قریه ای است که در آن مزارع و سبزه زارها و جالیزهای خربزه یافت شود. و اهل مکه را در آنجا خانه های زیبائی است که در روز عرفه بدانجا فرود میایند. و وجه تسمیۀ آن راچنین گفته اند که جبرائیل علیه السلام، هنگامی که مناسک را به ابراهیم علیه السلام می آموخت، چون به عرفه رسید به وی گفت ’عرفت ؟’ و او جواب گفت آری. لذا بدین نام خوانده شده است. و برخی در سبب تسمیۀ آن گفته اند آدم و حواء پس از خروج از بهشت در این نقطه با هم آشنا شدند و ’تعارف’ حاصل کردند. و نیز گفته اند سبب آن این است که مردم در این جایگاه به گناه خود ’اعتراف’ می کنند و بعضی آن را بجهت تحمل و صبر بر رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد، چه یکی ازمعانی ’عرف’ صبر و شکیبائی و تحمل است. (از معجم البلدان) : فاذا أفضتم من عرفات فاذکروا اﷲعند المشعر الحرام. (قرآن 198/2) ، و هرگاه از عرفات برگشتید خداوند را در مشعرالحرام یاد کنید. و نهم روز (از ذی الحجه) عرفه، که حاجیان به عرفات باشند وحج یابند. (التفهیم ص 252). چون نزدیک عرفات برسیدنددرویشی همی آمد. (قابوسنامه، منتخب، ص 21). روز دوشنبه به عرفات بودیم، مردم پر خطر بودند از عرب. چون از عرفات بازگشتم دو روز به مکه بایستادم. (سفرنامۀ ناصرخسرو، چ دبیرسیاقی ص 44). روز چهارشنبه به یاری حق سبحانه و تعالی به عرفات حج بگزاردیم و دو روز به مکه بودیم. (سفرنامه ص 75). به دو روز و نیم ایشان رابه عرفات رسانیدند و زر بستاندند. (سفرنامه ص 77).
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تعظیم.
ناصرخسرو.
گفت نی گفتمش چو در عرفات
ایستادی و یافتی تقدیم.
ناصرخسرو.
به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه و صفا و منی.
ادیب صابر.
به منی و عرفاتم زخدا درخواهید
که هم از کعبه پرستان خدائید همه.
خاقانی.
بینی به موقف عرفات آمده مسیح
از آفتاب جامۀ احرام در برش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 216).
پریر نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز
از آنسوی عرفات است چشم بر فردا.
خاقانی.
معرّف، جای وقوف به عرفات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُفْ فا)
دهی از دهستان به به جیک، بخش سیه چشمه، شهرستان ماکو. سکنه آن 170 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
برشکال. فصل باران هندوستان مأخوذ از سانسکریت. (ناظم الاطباء). بساره. باران تابستانی ممتد در هندوستان و سند (یادداشت مؤلف). بمعنی موسم بارش و برسات را فارسیان بتحریک استعمال نمایند. (آنندراج) :
در دهر کرم گر نبود نیست عجب کان
نی معدنی و نه حیوانی نه نبات است
در لفظ کرم هر ورقی بینی مرقوم
اندر همه هند بغایت برسات است.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
درخشنده و لرزنده و جنبنده از نیزه و برق. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برسات
تصویر برسات
هندی بارش
فرهنگ لغت هوشیار
ورساد: بر گرفته از روسی اندازه کن هنگامی که وات چینی سربی در چاپ به کار می رفته از این ابزار بهره می گرفته اند ابزارفلزی کلید داریست که یک طرف آن دیواره دارد ویند متحرکی دارد که با پیچ جلو و عقب میرود حروفچین حرفها را در آن جمع کرده سطر بندی میکند. نخست حروفچین حرفها را در ورساد قرارمیدهد و چون بچند سطررسید آنرا برداشته روی میزکار خود میگذارد. توضیح وقتی میخواهند ورسادرانسبت بطول سطر اندازه بگیرند کلید را بطرف بالا میکشند اندازه گیری بازمیشود آن وقت اندازه گیری را بهر طرف که بخواهند میکشند و پس از اندازه گرفتن طول سطر دوباره کلید را بطرف پایین میکشند اندازه گیری بسته میشود، برای چیدن حروف کنار کلیشه و گراور یا کوتاه و بلند کردن سطور برای گنجانیدن کلیشه و گراور در مطلب اصطلاح ورساد بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرسان
تصویر عرسان
تثنیه عرس شیر نر و شیر ماده جفت شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرصات
تصویر عرصات
جمع عرصه، رستخیز میدانها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عاری، برهنگان لرزنده، درخشنده، جنبنده زاب است برای نیزه و درخش
فرهنگ لغت هوشیار
آنجا که حج کنند، موقف حاج است در روز نهم ذی الحجه بفاصله دوازده مایلی مکه معظمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرصات
تصویر عرصات
((عَ رَ))
جمع عرصه، کنایه از رستاخیز و صحرای محشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرفات
تصویر عرفات
((عَ رَ))
جای توقف حجاج در روز نهم ذی الحجه در نزدیکی مکه
فرهنگ فارسی معین