جدول جو
جدول جو

معنی عرساء - جستجوی لغت در جدول جو

عرساء
(عُ رَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عُ رَ)
جمع واژۀ عریف. (منتهی الارب). رجوع به عریف شود، جمع واژۀ عارف. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عارف، چنانکه علماء و شعراء جمع عالم و شاعر باشد. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). در تداول فارسی معمولاً جمع ’عارف’تلقی شود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عارف شود
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
دختر دوشیزه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شترمادۀ خردکوهان و ماده شتر خارش ناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
درشت و خشک گردیدن نبات و سطبر شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت خشک شدن. (تاج المصادر بیهقی). عسی ̍. (اقرب الموارد). و رجوع به عسی ̍ شود، نیک تاریک گشتن شب. (از منتهی الارب). سخت شدن تاریکی شب. (از اقرب الموارد)، بزرگ سال گردیدن و مسن شدن. (از اقرب الموارد). عسو (ع س و / ع س وو) . رجوع به عسو شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قدح بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). عس ّ. و رجوع به عس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشرس. (اقرب الموارد) ، زمین درشت و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، شرس. (اقرب الموارد) ، ابر تنک سپید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعرم. (منتهی الارب (از اقرب الموارد). یعنی سیاه و سپید آمیخته. (ناظم الاطباء). ج، عرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مار که خجکهای سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الارب). مار رقشاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
سردی تب و فسرۀ آن در اول لرزه. (منتهی الارب). سردی تب و لرزی که در اول بروز آن پیدا می شود. (ناظم الاطباء). سرمای تب و ابتدای آن از آغاز بروز آن، و گویند آن سرما و لرزشی است که به مریض و غیر مریض دست می دهد. (از اقرب الموارد) ، حس شیر بیشه. (منتهی الارب). عرواء الاسد، حس اسد. (از اقرب الموارد). آواز نرم شیر. (از شرح قاموس) ، مابین زرد شدن آفتاب تا شب هر گاه باد سرد وزد. (منتهی الارب). مابین زردی آفتاب تا شب، آنگاه که باد سرد بوزد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بنوالعرجاء حیی است از تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
پشته ای است به زمین مزینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ /عُ رَ)
جمع واژۀ عرس، عرس. رجوع به عرس شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عرس. رجوع به عرس شود، شیر نر و شیر ماده. (ناظم الاطباء) ، زن و شوهر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عرب خالص. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام مادر علی بن محمد بن عیسی خیاط، که ضعیف الروایه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعیس. ماده شتر سپید سرخ موی. (ناظم الاطباء). ج، عیس. رجوع به عیس (عی) شود،
{{اسم}} ملخ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)،
{{اسم خاص}} نام زنی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ایستادن بر جای. استوار شدن. (منتهی الأرب) ، پسر اردشیر درازدست. او را اسوس بکشت. و رجوع به ارسام و ارشام و ارسامن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مردم. (آنندراج) (منتهی الارب). براساء.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جای و میدان که در آن چیزی پوشیده نشود. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، جای فراخ و وسیع که از چیزی پوشیده نباشد. (ناظم الاطباء) ، گشادگی بی حجاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اعریه، جای خالی، روی زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زمین بی نبات. (ترجمان القرآن جرجانی) ، صحراء بی درخت و گیاه که بهیچ چیز در آن نبات نتوان برد. (غیاث) ، باصطلاح شطرنج بازان مهره ای است که میان شاه خود و رخ حریف حائل سازند برای حفاظت شاه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخرس، یعنی زن گنگ. (از مهذب الاسماء) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از منتهی الارب) ، بلا. سختی زمانه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، لشکر بی بانگ. (مهذب الاسماء). لشکر آرمیده (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، منه: کتیبه خرساء، ابر بی رعد و برق. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
موضعی است در مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعوس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنی که در وقت خنده کنج دهن وی درآید. (ناظم الاطباء). دارندۀ عوس. (از اقرب الموارد). ج، عوس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اعوس و عوس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیساء
تصویر عیساء
مونث اعیس ملخ ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارساء
تصویر ارساء
ایستاکردن، برجای ایستادن، استوار شدن، استوارکردن، لنگر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرباء
تصویر عرباء
تازی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرسان
تصویر عرسان
تثنیه عرس شیر نر و شیر ماده جفت شیر
فرهنگ لغت هوشیار
میدان گشاده جای جای سرباز، جای تهی، شاهپای زبانزد شترنگ مهره ای که میان شاه خود و رخ هماورد نهنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عساء
تصویر عساء
کلانسال گردیدن، خشک شدن، ستبرگشتن، تاریک شدن، منغر (قدح بزرگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفاء
تصویر عرفاء
مردان عارف و دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرساء
تصویر خرساء
زن گنگ، بلا، سختی زمانه، مونث اخرس گنگ، جمع خرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برساء
تصویر برساء
براساء: مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرماء
تصویر عرماء
مار خجک دار
فرهنگ لغت هوشیار