جدول جو
جدول جو

معنی عرزمی - جستجوی لغت در جدول جو

عرزمی
(عَ زَ می ی)
نسبت است به عرزم و به گمان صاحب الانسان بطنی است از فزاره. و جبانۀ (گورستان) عرزم به کوفه معروف است. و شاید این بطن به عرزم وارد شده و بدان نسبت داده شده باشد. (از اللباب ج 2 ص 131)
لغت نامه دهخدا
عرزمی
(عَ زَ)
ابوعبدالﷲ عبدالمک بن ابی سلیمان العرزمی. عموی محمد بن عبیدالله و نام ابی سلیمان میسره است. وی از سعید بن جبیر و عطا روایت کند. و ثوری و یارانش و یحیی بن سعیدالقطان و جز آنها از او روایت دارند وی در ذی الحجه سال 145 هجری قمری درگذشته است. مردی ثقه بود ولکن در بعضی از احادیث خطا کرده است. (از اللباب ج 2 ص 131)
ابوعبدالرحمان محمد بن عبیدالله بن ابی سلیمان العرزمی. وی از عطار روایت دارد و عراقیان از وی. به سال 155 هجری قمری در سن 78 سالگی درگذشته است. (از اللباب ج 2 ص 132)
او راست کتاب الادب. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابن منصور عرزمی کوفی، منسوب به ’حبانه عرزم’ در کوفه. شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 122)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شاعر صاحب دیوان. نام او گرگین بیگ پسر سیاوش سلطان است. شرح حال وی در تذکرۀ نصرآبادی (ج 2 ص 43) آمده است. نسخۀ دیوان وی در بنگاله بدست می آید. (از الذریعه ج 9 بخش 2). رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ج 2 ص 43 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جنگجو. جنگاور. حربی. (فرهنگ فارسی معین). جنگی. منسوب به رزم. اهل رزم. (یادداشت مؤلف). رزمجو:
چنگ است پای بسته سرافکنده خشک تن
چون رزمیی که گوشت ز احشا برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ ما)
عرما لغتی است در ’أما’. گویند عرمی و اﷲ، به معنی أما و اﷲ. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
نام گورستان و مقبره ای است به کوفه و گفته اند نام محلی است به کوفه معروف به جبانه عرزم. بلاذری گوید: بطنی است از نهد، و گویند مردی است از نهد بنام عرزم. (از معجم البلدان). کلبی گوید: جبانه (گورستان) منسوب به عرزم است مولای بنی اسد یا بنی عبس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ زَم م)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ زِ)
مار دیرینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عزم، مرد که ایفای عهد نماید. (منتهی الارب). وفاکننده به عهد. (از اقرب الموارد) ، کنجاره فروش. (منتهی الارب). فروشندۀ عزم یعنی ثفالۀ مویز. (از اقرب الموارد). و رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ بی ی)
منسوب است به عرزب که نام مردی است. (از سمعانی). رجوع به عرزب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
در رجال لقب حسین بن علی بن خضر بن صالح است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 76)
لغت نامه دهخدا
(عَ می ی)
لقب رجالی عبدالصمد بشیر و کثیر بن احمد و چندتن دیگر است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 75)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
منسوب است به زرزم.... (سمعانی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن عبیدالله العرزمی. محدث و متروک الحدیث است
لغت نامه دهخدا
تصویری از عزمی
تصویر عزمی
پایدار پایبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمی
تصویر رزمی
جنگجوی جنگاور حربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمی
تصویر رزمی
((رَ))
جنگجوی، نام عمومی نوعی ورزش شامل، کاراته، تکواندو، کونک فو
فرهنگ فارسی معین
جنگی، حربی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رسمی بومی محلی، نوعی پنبه با غوزه های کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی