جدول جو
جدول جو

معنی عرزب - جستجوی لغت در جدول جو

عرزب
(عَ زَ / عِ زَ)
درشت و سخت و توانا و رست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عرزب
(عَ زَ)
نام نیای ضحاک بن عبدالرحمان است که تابعی بود. (از منتهی الارب). در تاریخ اسلام، تابعی به کسانی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر اسلام (ص) علم و دین را دریافت کرده اند. این افراد نقش بسیار مهمی در حفظ و انتقال سنت نبوی داشته اند و به دلیل نزدیکی به صحابه، دارای اعتبار و ارزش علمی بالایی در علوم اسلامی، به ویژه حدیث، فقه و تفسیر هستند. بسیاری از مکاتب فکری اولیه جهان اسلام بر اساس تعلیمات همین تابعین بنا شده اند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزب
تصویر عزب
ازدواج نکرده، مجرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرب
تصویر عرب
قومی از نژاد سامی ساکن جنوب غرب آسیا، هر یک از افراد این قوم مثلاً دو نفر عرب آمدند تو، از نژاد عرب مثلاً زن عرب
عرب بائده: قبایلی از اعراب که پیش از ظهور اسلام از میان رفته اند، عرب منقرضه مانند قوم عاد و ثمود
عرب مستعربه: عرب اسماعیلیه، قبایلی که پس از غلبه بر قحطانیون و آموختن زبان و آداب آنان به تدریج جزء طوایف عرب به شمار آمده اند، عدنانیه
فرهنگ فارسی عمید
حسک است که به هندوی کوکهرو نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه). رجوع به حسک شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام دو قریه است در ناحیۀ قدس. و در آنجا دو چشمۀ عظیم و دو برکه و باغهای باصفایی موجود است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زن صاحب جمال شوی دوست، یا زن نافرمان، یا عاشق شوی، یا به ستم دوست دارنده شوی را و آشکارکننده آن، یا زن رخسار خنده. (منتهی الارب). زنی که شوهرش او را دوست دارد، و زنی خنده رو، و زنی که او شوهر خود را دوست دارد. (آنندراج). زن شوی دوست. (دهار). شوهردوست. (نصاب). زن دوست دارنده زوج خود را، و گویند زن عاصی، و گویند زن ضحاکه و بسیارخنده. گویند: خیرالنساء اللعوب العروب. (از اقرب الموارد). ج، عرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
نام گورستان و مقبره ای است به کوفه و گفته اند نام محلی است به کوفه معروف به جبانه عرزم. بلاذری گوید: بطنی است از نهد، و گویند مردی است از نهد بنام عرزم. (از معجم البلدان). کلبی گوید: جبانه (گورستان) منسوب به عرزم است مولای بنی اسد یا بنی عبس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ زَم م)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بار درختی است که از پوست آن رسن سازند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). حمل الحزم و هو شجر یفتل من لحائه الحبال. (اقرب الموارد) ، بانگ اشترمرغ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
سازندۀ غلاف پستان گوسفند. (منتهی الارب) ، نزد نصاری کفیل مورد اعتماد را گویند. و کفیله را عرابه گویند. (از اقرب الموارد) ، عامل العرابات، آنکه عرّابه سازد. این کلمه سریانی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
اسب تازی گرامی نژاد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و همچنین است در شتر، نوع خوب از گاو. (از اقرب الموارد). صاحب صبح الاعشی آرد: عراب یکی از انواع اسب و از بهترین نوع آن است و بالاترین قیمت ها را دارد و آن را برای انجام سبق و لحاق خواهند. پادشاهان به این گونه مراکب اهمیت میدادند و آنها را به بهای گرانی خریداری میکردند و از وسائل مهم جنگهابه حساب می آوردند. اینگونه اسبها در بلاد عرب مانند حجاز و نجد و یمن و عراق و شام و مصر یافت میشود. (از صبح الاعشی ج 2 ص 17). شتران عربی گرامی نژاد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). خیل عراب، ای کرائم سالمه عن الهجنه. واحد آن عربی است. در صحاح است که ’الابل العراب و الخیل العراب خلاف البخاتی و البراذین’
لغت نامه دهخدا
(عِ زِ)
مار دیرینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ / عَ شَزْ زَ)
شیر بیشۀ درشت اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ زُ)
تتم. (منتهی الارب). سماق. (اقرب الموارد). تتم و سماق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
گنده پیر. (منتهی الارب) (آنندراج). پیره زن. (ناظم الاطباء). عجوز. واو آن زائد است بجهت الحاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ ریْ یَ)
کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ زَب ب)
کوتاه. (منتهی الأرب). کوتاه بزرگ. (مهذب الاسماء). کوتاه ستبر.
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ بی ی)
منسوب است به عرزب که نام مردی است. (از سمعانی). رجوع به عرزب شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
ابن زهیر بن أبین (یا أیمن) بن الهمیسع، از حمیر، از قحطانیه. جدی است جاهلی. و قبایل صنهاجه و جناده و زناته، که از قبایل مشهور مغرب هستند از نسل او میباشند. (از الاعلام زرکلی از طرفهالاصحاب و نهایه الارب)
ابن زید بن کهلان، از قحطانیه. جدی است جاهلی. و لخم و جذام و کنده و عامله و طی ٔ و اشعریون و مذحج و مره از نسل او باشند. (از الاعلام زرکلی از ابن خلدون و الاکلیل و طرفهالاصحاب و نهایهالارب)
ابن جشم بن حاشد، از بنی همدان، از قحطان. جدی جاهلی و یمانی بود. فرزندان او بطن هایی را تشکیل داده اند که ازجملۀ آنها حجور بن اسلم بن عریب میباشد. (از الاعلام زرکلی از الاکلیل ج 10 ص 97)
ابن حیدان (یا حدان) بن عمرو، از قضاعه، از قحطانیه. جدی است جاهلی. (از الاعلام زرکلی از النویری و السبائک و نهایهالارب و جمهرهالانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرب
تصویر عرب
مردم تازی، خلاف عجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزب
تصویر عزب
مرد بی زن، انفراد و تنهائی، زن بی شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزب
تصویر ارزب
کوتاه و کلان، کس گنده (کس زهار زن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراب
تصویر عراب
اسپ نژاده از ریشه پارسی ارابه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرطب
تصویر عرطب
گل گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروب
تصویر عروب
خنده رو زن، شویدوست، زندوست مرد، خوبروی زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزب
تصویر عزب
((عَ زَ))
مرد یا زن تنها و مجرّد، جمع عزاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرب
تصویر عرب
((عَ رَ))
تازی، از نژاد عرب
به عرب عجمی بند نبودن: کنایه از هیچ پشت و پناهی نداشتن
از بیخ عرب بودن: کنایه از مطلقاً انکار کردن، هیچ ندانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزب
تصویر عزب
Bachelor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عزب
تصویر عزب
холостяк
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عزب
تصویر عزب
Junggeselle
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عزب
تصویر عزب
холостяк
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عزب
تصویر عزب
kawaler
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عزب
تصویر عزب
solteiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عزب
تصویر عزب
soltero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی