جدول جو
جدول جو

معنی عرزام - جستجوی لغت در جدول جو

عرزام
(عِ)
شیر بیشه. (ناظم الاطباء). رجوع به عرزم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برزام
تصویر برزام
(پسرانه)
نام جد مانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزام
تصویر فرزام
(پسرانه)
شایسته و لایق، لایق، درخور، شایسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزام
تصویر فرزام
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، ارزانی، محقوق، صالح، سازوار، باب، مناسب، خورند، بابت، اندرخور، شایان، شایگان، خورا، فراخور، مستحقّ برای مثال مکن ای روی نکو، زشتی با عاشق خویش / کز نکورویان زشتی نبود فرزاما (دقیقی - ۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
شاخی که در آن خوشه ها باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). شاخه ای که بر آن خوشه ها باشد. (ناظم الاطباء) ، شاخ بزرگی که بر آن شاخه های ریزه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). شاخ بزرگی که بر آن شاخه های ریزه و کوچک باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چوب خوشۀ خرما. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ کاظظ)
مصدر به معنی رزوم. (منتهی الارب). بر زمین ماندن شتر از لاغری. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برنخاستن شتر از لاغری. (از اقرب الموارد). و رجوع به رزوم شود، گرد آوردن چیزی در جامه. (از متن اللغه) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام پدر ابواحمد محمد مروزی که از محدثین است. (از یادداشت مؤلف). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
رزام بن مالک بن حنظله. پدر قبیله ای است از تمیم. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَزْ زا)
شیر قصدکننده و احاطه یافته بر شکار و بانگ کنان بر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
حوض رزام محله ای است در مرو شاهجهان. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مرد شدید صعب. ج، رزّم. (از اقرب الموارد). مرد درشت سخت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، جمع واژۀ رازم. (منتهی الارب). رجوع به رازم شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
نام گورستان و مقبره ای است به کوفه و گفته اند نام محلی است به کوفه معروف به جبانه عرزم. بلاذری گوید: بطنی است از نهد، و گویند مردی است از نهد بنام عرزم. (از معجم البلدان). کلبی گوید: جبانه (گورستان) منسوب به عرزم است مولای بنی اسد یا بنی عبس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ زَم م)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ زِ)
مار دیرینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَزْ زا)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد). عراصم. عرصم. رجوع به عراصم و عرصم شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
لایق. سزاوار. درخور. (برهان). جدیر. (یادداشت به خطمؤلف). فرزان. (حاشیۀ برهان چ معین) :
مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.
دقیقی.
رجوع به فرزان شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شاعر خسیس طبیعت. (منتهی الارب). شاعر دون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
والی هرات بزمان داریوش سوم. (ایران باستان ص 1720)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ طِ / طَ)
ارزام رعد، بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخت بانگ کردن تندر. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(تَ کاص ص)
مصدر به معنی مرازمه. (ناظم الاطباء). رجوع به مرازمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارزام
تصویر ارزام
غرش تندر، نالیدن اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزام
تصویر رزام
درشت اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
سخت شدن دشوار گشتن، شوخ شدن، ناز کودک ناز کرد کوک، خرامید ن، فیرید ن سر گشتگی، تباه گشتن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزام
تصویر عزام
آهنگ کننده، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزام
تصویر مرزام
چوبدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرزام
تصویر قرزام
سراینده بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزام
تصویر فرزام
لایق، سزاوار، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عردام
تصویر عردام
شاخه شاخه خوشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرصام
تصویر عرصام
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزام
تصویر فرزام
((فَ))
شایسته، سزاوار
فرهنگ فارسی معین