جدول جو
جدول جو

معنی عرد - جستجوی لغت در جدول جو

عرد
(عُ رُ دد)
سخت. عرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عرد
(بِ ثَ)
گریختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیرو گرفتن جسم پس از بیماری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عرد
(عَ رِ)
سخت عردّ
لغت نامه دهخدا
عرد
بر پا بر پا شونده ایستاده، بیخ گردن گریختن
تصویری از عرد
تصویر عرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاد
تصویر عاد
(پسرانه)
نام قومی که هود (ع) به پیامبری آنان برگزیده شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارد
تصویر ارد
(پسرانه)
خیر، برکت، فرشته نگهبان ثروت، نام چند تن از پادشاهان اشکانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رعد
تصویر رعد
(پسرانه)
صدای حاصل از برخورد دو قطعه ابر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
(عَرَ)
وادیی است مر بجیله را. (منتهی الارب). وادیی است از آن بنی بجیله. مسیر آن نصف روزه راه امتداد دارد. بالای آن عقبۀ تهامه و پایین آن تربه است ومیان یمن و نجد واقع شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شاخی که در آن خوشه ها باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). شاخه ای که بر آن خوشه ها باشد. (ناظم الاطباء) ، شاخ بزرگی که بر آن شاخه های ریزه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). شاخ بزرگی که بر آن شاخه های ریزه و کوچک باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چوب خوشۀ خرما. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طِ ءَ)
به زمین افکندن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بر زمین زدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
سستی و فروهشتگی در رفتار. (منتهی الارب). سستی در رفتار. (از اقرب الموارد) (از قاموس). سست و فروهشته رفتن و سستی کردن در رفتار. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ دُ)
درشت سخت اندام بدخوی. (آنندراج). سخت جفاکار. (از اقرب الموارد) ، سطبرگردن. (آنندراج). درشت گردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
جمع واژۀ عرده، بمعنی صلابت و قوت. (از معجم البلدان). رجوع به عرده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
سخت درشت و درازقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ دَ)
مؤنث عرد. (از اقرب الموارد). سخت سفت. سخت صلب. (از اقرب الموارد). صلابت و قوت. (از معجم البلدان ذیل عردات)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
پشته ای است به مطلاء. در اصل آن آبی است از کعب بن عبدبن ابی بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ دَ)
آب جاری غیرمنقطع از آبهای بنی صخره از طی، و آن بین علاء و تیماء و جفر عنزه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرد
تصویر زرد
برنگ زعفران و بمعنی زره بافتن یا گره زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برد
تصویر برد
دور شو، دور باش، از راه دور شو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرد
تصویر جرد
زخمدار، مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
نرمه و آس کرده حبوب گردی که از کوبیدن یا آسیا کردن غلات بدست آید: آرد گندم آردجو آرد برنج. روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی. صحیح (ارد) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعد
تصویر رعد
بانگ کردن آسمان و غریدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرد مان
تصویر عرد مان
بد خوی، ستبراندام، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد
تصویر درد
جرم ته ظرف شراب الم، تالم، رنج تن و روح و دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرداس
تصویر عرداس
پیوند گاه در استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عردام
تصویر عردام
شاخه شاخه خوشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عردم
تصویر عردم
گردن، ستبر اندام، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرد
تصویر حرد
خشم، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرق
تصویر عرق
خوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عرض
تصویر عرض
پهنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عرش
تصویر عرش
پهنه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدد
تصویر عدد
شماره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رعد
تصویر رعد
تندر، آذرخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، شعور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درد
تصویر درد
محنت
فرهنگ واژه فارسی سره