جدول جو
جدول جو

معنی عربون - جستجوی لغت در جدول جو

عربون
(عُ)
ربون. عربون. عربان. (منتهی الارب). بیعانه. ربون. رجوع به ربون و زبون شود
لغت نامه دهخدا
عربون
پارسی تازی گشته آرمون ربون پیشمزد پیش پرداخت
تصویری از عربون
تصویر عربون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربون
تصویر ربون
پولی که پیش از انجام کاری به کسی می دهند، بیعانه، پیش بها، ارمون
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
تحفه و هدیه. (آنندراج). پیشکش. (فرهنگ شعوری) ، چلپاسه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بمعنی پرنون است که دیبای منقش تنک و نازک باشد. (تتمۀ برهان قاطع). و ظاهراً مصحف است
لغت نامه دهخدا
(عُ)
چوب خوشۀ خرما. (دهار) (مهذب الاسماء). ج، عراجین. (مهذب الاسماء) ، خوشه. خوشۀ خرما یا خوشۀ خرما که خشک و کج گردد، یابن آن. یا چوب خوشۀ خرما. (منتهی الارب) ، شاخ خشک شده:
گر در آبی نخل یا عرجون نمود
جز ز عکس نخلۀ بیرون نبود.
مولوی.
، بن خوشۀخرما. (زمخشری). شکاوه. (یادداشت مؤلف). انگون. انگول. (یادداشت مؤلف) ، چوب خوشۀ خرما که بشکل داس خمیده میباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، چوب خوشۀ انگور، درخت کژ شده. (منتهی الارب) : و القمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم. (قرآن 39/36).
ور ز نور آفتابش بهره گیرد خاطرات
پیش روشن خاطرت مر ماه را عرجون کنی.
ناصرخسرو.
رنگ بربسته ترا گلگون نکرد
شاخ بربسته فن عرجون نکرد.
مولوی.
، شاخهای بریده از درخت کژ شده. (از منتهی الارب). ج، عراجین، گیاهی است شبیه به سماروغ سپید، یا نوعی از سماروغ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن جلگه است وهوای معتدل و 1230 تن سکنه دارد. آب از رود خانه ماسوله و استخر و چشمه تأمین میشود. محصولاتش برنج، توتون مختصر ابریشم و چای است. شغل اهالی زراعت است. دو مسجد قدیم دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
اربان. (زیراگاه عین آن تبدیل به همزه شود). بیعانه. (منتهی الارب). رجوع به ربون و اربون شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
گیاهی است، یا آن سماروغ سپید است. (منتهی الارب). سماروغ سپید یا گیاهی دیگر. (ناظم الاطباء). فطر است. (مخزن الادویه). فطر (ف / ف ) که نوعی است از قارچ و سماروغ. (از اقرب الموارد). ج، عراهین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زربن. حیوانی است. (از اقرب الموارد). نوعی از ماهی آب شیرین که گوشت آن بسیار گرانبهاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ / زَ)
پاپوش. لغتی است مغربی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نوعی ازپاپوش و کفش. (ناظم الاطباء). ج، زرابین، نوعی کفش... چنانکه در قسطنطنیه به کفش غلامان شهرت داشت... زیرا که خدمتگزاران اینگونه کفش را به پای می کردند. درنزد عرب هم چنین بود و با کفش های دم پائی مشابهت داشت که غلامان می پوشیدند و در هزارویک شب هم آمده است شمارۀ 2- 25: ’او را به عادت غلامان زربون پوشانید’. و این کفش محقر و پوشندۀ آنرا به حقارت می نگریستندو نوعی ناسزا بوده که به کسی بگویند زربون، چنانکه بیک مسیحی گفته شد. هزارویک شب شمارۀ برسل هفتم 278 و 13: ’زربون چرا بدنبالم می آیی’. اما اکنون به کفش های بزرگ اطلاق می شود... همچنین به چکمۀ قرمزی که نوک پنجه آن برگشته باشد و پاشنه اش نعل آهنی زده باشند زینت را. همچنین گویند که آن کفش غلامان نبود، بلکه کفش شیخ های روستانشین بوده است. (از دزی ج 1 ص 685). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیعانه. بیعانه ای که قبل از تسلیم متاع بفروشنده دهند. پیش مزد. ربون. اربان
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گلابی و امرود است و ارمون هم گویند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عرک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عرک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دیباء تنک و برنون و بزیون و پرنو نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
نباتی است که برگ آن شبیه به برگ شقایق النعمان است و شکافته و طولانی. و بیخ آن مستدیر و آن را میخورند. و صنف دیگر نیز می شود و شاخه های آن باریک و برگ آن شبیه به برگ ملوخیاء، و در اطراف شاخه های آن چیزی برآمده شبیه به سر مرغی و منقار آن. و این در طب غیر ممد و بلکه در صناعت دیگر است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا ربون. بیعانه. مزد. مؤلف نشوءاللغه گوید: عربون یا اربون و عامه رعبون گویند و برخی از فصیحان با حذف حرف اول (ربون) گفته اند. (از نشوءاللغهص 92). رجوع به ربون (در معنی بیعانه و مزد) شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
قطران است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ستور کفیده و موی رفته دست و پا. و اسب ’عرون’زده. (منتهی الارب). ستور کفیده دست و پای و موی رفته. اسب ’عرنه’زده. (ناظم الاطباء). دابه که به بیماری ’عران’ دچار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عرن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بیعانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیعانه و زری که پیش از مزد به مزدور دهند، مرادف اربون. (فرهنگ رشیدی). مزد و بیعانه یعنی پولی که پیش از کارکردن به مزدور دهند. (ناظم الاطباء). اربان. اربون. عربون. (اقرب الموارد). ربون و اربون، پیش مزد باشد. (حاشیۀ لغت فرس اسدی ص 384). زری که پیش از مزد به مزدور دهند، و بعربی بیعانه گویند. (آنندراج). پیش مزد و بیعانه را گویند و آن زری باشد که پیش ازکار کردن به مزدور دهند. (برهان) (از ناظم الاطباء). سیم باشد که پیش از مزد به مزدوران دهند. (لغت فرس اسدی). عربون. اربون، و این غیر از شاگردانه است چه شاگردانه را به راشن ترجمه میکنند. (السامی فی الاسامی). قراء، عربان و عربون است در لغت اربان و اربون، و ربون فصیح نیست. (المعرب جوالیقی ص 232). عربان. اربان. عربون. اربون. عروبون. اربون. (منتهی الارب) : عربون، الاعراب، ربون دادن. (تاج المصادر بیهقی) (از المعرب ص 232). اعرب المشتری، اعطی العربون. (اقرب الموارد). عربنه ربون دادن. (منتهی الارب). سود پیش ازبیع و شری باشد. (از شعوری ج 2 ورق 11) :
ای خریدار من ترا بدو چیز
بتن و جان و مهر داده ربون.
رودکی.
برده دل من بدست عشق زبون است
سخت زبونی که حال و تنش ربون است.
جلاب.
ای مر ترا گرفته بت خوشزبان زبون
تو خوش بدو سپرده دل مهربان ربون.
ناصرخسرو (از آنندراج).
خصم تو در رزم به مردار خوار
دیده ربون داده و دل مزد کار.
امیرخسرو.
، بعضی گویند زری باشد که قیمت متاعی داده باشند مشروط به اینکه اگر خوش آید نگاه دارند والاّ پس دهند و زر خود را بگیرند، و در خربزه و هندوانه بشرط کارد گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). زری که بدهند و متاعی ببرند مشروط بر اینکه اگر بد باشد بازپس آرند و زر خود گیرند، و اربون است در اصل، و این معنی از ’سامی’ نوشته شد. (از فرهنگ سروری) ، بعضی دیگر گفته اند که ربون زری است که زیاده از آنچه به مزدور قرار داده بدهند. (برهان) (از ناظم الاطباء). بعضی گفته اند ربون زری است که زیاده از آنچه به مزدور قرار داده بدهند که بلغت عربی انعام گویند، و این نیز عربی است که صاحبان فرهنگها فارسی دانسته اند. (آنندراج) ، در اصطلاح اهل فن سفته گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). سفته. دست لاف. دشت. (یادداشت مرحوم دهخدا). دستلاف، پولی که برای مسکرات دهند، سود. منفعت، اسیر. محبوس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
گیاهی است که بدان پوست پیرایند. (ناظم الاطباء). عرتن. رجوع به عرتن شود
لغت نامه دهخدا
پولی که پیش از کار به مزدور دهند یا بابت قیمت چیزی بدیگری دهند پیش مزد بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته هربو از گیاهان اگر چه هربو چون ضمیران بود در شکل کجا توان شبه ضمیران به هربو کرد (اثیر اخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربون
تصویر غربون
تحفه و هدیه، پیشکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرهون
تصویر عرهون
ژوبلک غارچ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی ربون پیشمزد پیشا دست (بیعانه) آرمون گشاده زبان تازیکان تازیان تازیان پارسی تازی گشته آزمون ربون پیشمزد پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه کج از کویک و رز سماروغ سپید، داسی خمیده کج چوب خوشه خرما که به شکل داس خمیده میان باشد و خشک و کج گردد، درخت کج شده، شاخه بریده از درخت کج شده جمع عراجین. چوب خوشه خرما که به شکل داس خمیده میان باشد و خشک و کج گردد، درخت کج شده، شاخه بریده از درخت کج شده جمع عراجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربون
تصویر زربون
پاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرجون
تصویر عرجون
((عُ))
چوب خوشه خرما، بیخ خوشه خرما که خمیده و کج است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربون
تصویر ربون
((رَ))
پولی که پیش از کار به مزدور دهند
فرهنگ فارسی معین
فرد تندرو و چالاک
فرهنگ گویش مازندرانی