نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. (غیاث اللغه). رجوع به خرقان شود: رفت درویشی ز شهر طالقان بهر صیت بوالحسن تا خارقان. مولوی (مثنوی). بوی خوش آمد مراو را ناگهان در سواد ری ز حد خارقان. مولوی (مثنوی)
نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. (غیاث اللغه). رجوع به خرقان شود: رفت درویشی ز شهر طالقان بهر صیت بوالحسن تا خارقان. مولوی (مثنوی). بوی خوش آمد مراو را ناگهان در سواد ری ز حد خارقان. مولوی (مثنوی)
دهی است جزء دهستان کوهپایه بخش نوبران شهرستان ساوه در بیست و هشت هزارگزی شمال باختر نوبران و پانزده هزارگزی راه عمومی. کوهستان و سردسیر و دارای 605 تن سکنۀ شیعه، فارسی است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، بنشن، عسل، لبنیات، بادام، انگور، گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان کوهپایه بخش نوبران شهرستان ساوه در بیست و هشت هزارگزی شمال باختر نوبران و پانزده هزارگزی راه عمومی. کوهستان و سردسیر و دارای 605 تن سکنۀ شیعه، فارسی است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، بنشن، عسل، لبنیات، بادام، انگور، گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
مشرق است که در مقابل مغرب باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (مفاتیح) : از خراسان برد مه طاووس وش سوی خاور میخرامد شاد و خوش. رودکی. مهر دیدم بامدادان چون شتافت از خراسان سوی خاور می شتافت. رودکی. ، خورشید. (از شرفنامۀ منیری) : اگر بر جنابت نه جامی گرفت خور آسان خراسان کجا می گرفت
مشرق است که در مقابل مغرب باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (مفاتیح) : از خراسان برد مه طاووس وش سوی خاور میخرامد شاد و خوش. رودکی. مهر دیدم بامدادان چون شتافت از خراسان سوی خاور می شتافت. رودکی. ، خورشید. (از شرفنامۀ منیری) : اگر بر جنابت نه جامی گرفت خور آسان خراسان کجا می گرفت
خراسان در زبان قدیم فارسی بمعنی خاور زمین است. این اسم در اوائل قرون وسطی بطور کلی بر تمام ایالات اسلامی که در سمت خاور کویر لوت تا کوههای هند واقع بودند، اطلاق می گردید و به این ترتیب تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوری به استثنای سیستان و قهستان در جنوب شامل می شد. حدود خارجی خراسان در آسیای وسطی بیابان چین و پامیر و از سمت هند جبال هندوکش بود. ولی بعدها این حدود هم دقیقتر و هم کوچکتر گردید تا آنجا می توان گفت خراسان که یکی از ایالات ایران در قرون وسطی بود از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آنطرف را شامل نمی شد ولی همچنان تمام ارتفاعات ماورای هرات را که اکنون قسم شمال باختری افغانستان است، در برداشت. معالوصف بلادی که در منطقۀ علیای رود جیحون، یعنی در ناحیۀ پامیرواقع بودند، در نزد اعراب قرون وسطی جزء خراسان، یعنی داخل در حدود آن ایالت محسوب می شدند. ایالت خراسان در دورۀ اعراب، یعنی در قرون وسطی به چهار قسمت (چهار ربع) تقسیم می گردید و هر ربعی بنام یکی از چهارشهر بزرگی که در زمانهای مختلف کرسی آن ربع یا کرسی تمام ایالت واقع گردیدند و عبارت بودند از: نیشابور، مرو، هرات و بلخ. پس از فتوحات اول اسلامی، کرسی ایالت خراسان مرو و بلخ بود، ولی بعدها امرای سلسلۀ طاهریان مرکز فرمانروایی خود را بناحیۀ باختر برده، نیشابور را که شهر مهمی در غربی ترین قسمتهای چهارگانه بود، مرکز امارت خویش قرار دادند. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه فارسی ص 408، 409). آنچه در فوق گذشت وضع خراسان بگذشته بوده است و اما پس از جنگ هرات بسال 1249 ه. ق. خراسان به دو قسمت تجزیه شد، قسمتی که در مغرب هریرود واقع بود، جزء ایران و قسمت دیگر به افغانستان ضمیمه گردید و یکی از چهار ایالت ایران نام گرفت و ایالت خراسان (یعنی خراسان واقع در غرب هریرود) بحدود زیر است: شمال: ماوراءالنهر و قسمتهایی که از آن جدا شده است، مشرق: عراق عجم و استرآباد، طول آن از شمال بجنوب 800 و از مشرق بمغرب 480 کیلومتر و مساحت آن قریب 220000 کیلومتر میباشد (قدری بزرگتر از انگلستان). زمین خراسان عموماً کوهستانی وارتفاع کوههای آن در شمال و مشرق بیشتر و امتداد آنها عموماً از شمال غربی بجنوب شرقی است و دره های پر آب و حاصلخیز بین این رشته ها قرار گرفت که در هر یک از آنها مراکز پرجمعیتی پی درپی دیده میشود و این مراکز سابقاً آبادتر و پرجمعیت تر بوده است و نیز کوههایی که در شمال واقع شده، پوشیده از جنگل بوده و بقایای آن جنگلها هنوز دیده میشود. در مغرب خراسان، کویر نمک و در جنوب کویر لوت واقع است. دره هایی که در این ایالت واقع شده از شمال بجنوب بدین قرارند: 1- درۀقوچان، شیروان و بجنورد. 2- درۀ سبزوار، نیشابور ومشهد. 3- درۀ قاینات و بیرجند. رودهای مهمی مانند اترک و گرگان و کشف رود و رود ابریشم (قراسو) در آن جاری و قسمتی از آنها بمصرف زراعت می رسد. کرسی آن مشهد و شهرهای آن: سرخس، دره گز، قوچان، بجنورد، نیشابور، جوین، سبزوار، اسفراین، جام، باخزر، خواف، تربت حیدریه، ترشیز، فردوس، گلشن (طبس) ، قاینات، شاهرود، سمنان و دامغان است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 179، 210). صاحب حدود العالم آرد: خراسان ناحیت مشرق وی هندوستانست و جنوب وی بعضی از حدود خراسانست و بعضی بیابان کرکس کوه و مغرب وی نواحی گرگان است و حدود غور و شمال رود جیحون است و این ناحیتی است بزرگ با خواستۀ بسیار و نعمتی فراخ و نزدیک میانۀ آبادانی جهان است و اندر وی معدنهای زرست و سیم و گوهرهای کی از کوه خیزد و از این ناحیت اسب خیزد و مردمان جنگی ودر ترکستانست و از او جامۀ بسیار خیزد زر و سیم و پیروزه و داروها و این ناحیتی است با هوای درست و مردمان با ترکیب قوی و تن درست و پادشای خراسان اندر قدیم جدا بودی و پادشای ماوراءالنهر جدا و اکنون هر دویکی است و امیر خراسان ببخارا نشیند و از آل سامانست و از فرزندان بهرام چوبین و ایشان را ’ملک مشرق’ خوانند و اندر همه خراسان عمال او باشند و اندر حدهای خراسان پادشاهانند و ایشان را ’ملوک اطراف’ خوانند. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 88، 89) : خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال. عنصری. از همه شاهان چنین لشکر که آورد و که برد از عراق اندر خراسان وز خراسان در عراق. منوچهری. سلام کن ز من ای باد مر خراسان را. ناصرخسرو. خاک خراسان که بود جای ادب معدن دیوان ناکس اکنون شد. ناصرخسرو. بنالم بتو ای علیم قدیر ز اهل خراسان صغیر و کبیر. ناصرخسرو. قد ذکرنا فی کتاب فنون المعارف... ماذهبت الیه الفرس و البسط فی قسمه المعمور من الارض و نسمیهم مشارق الارض و ماقارب و ذلک من مملکتها خراسان و خر الشمس فاضافوا مواضع المطلع الیها. (التنبیه الاشراف مسعودی). رهروم مقصدامکان بخراسان یابم تشنه ام مشرب احسان بخراسان یابم. خاقانی. چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم بگلستان شدنم نگذارند. خاقانی. آن کعبۀ وفا که خراسانش نام بود اکنون بپای پیل حوادث خراب شد. خاقانی. عاج هندوستان و تحفه های چین و پوستینهای خراسانی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53) ، نام پرده ای بوده است از پرده های موسیقی: آواز خوش از کام و دهان و لب شیرین گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد در پردۀ عشاق و خراسان و حجازست از حنجرۀ مطرب مکروه نزیبد. سعدی (گلستان) در اساطیر قدیم ما نام شهرها را غالباً نام شخص سازندۀ آن می شمردند و مستوفی آرد: خراسان پسر عالم و عالم پسر سام است و عراق پسر خراسان می باشد. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 27)
خراسان در زبان قدیم فارسی بمعنی خاور زمین است. این اسم در اوائل قرون وسطی بطور کلی بر تمام ایالات اسلامی که در سمت خاور کویر لوت تا کوههای هند واقع بودند، اطلاق می گردید و به این ترتیب تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوری به استثنای سیستان و قهستان در جنوب شامل می شد. حدود خارجی خراسان در آسیای وسطی بیابان چین و پامیر و از سمت هند جبال هندوکش بود. ولی بعدها این حدود هم دقیقتر و هم کوچکتر گردید تا آنجا می توان گفت خراسان که یکی از ایالات ایران در قرون وسطی بود از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آنطرف را شامل نمی شد ولی همچنان تمام ارتفاعات ماورای هرات را که اکنون قسم شمال باختری افغانستان است، در برداشت. معالوصف بلادی که در منطقۀ علیای رود جیحون، یعنی در ناحیۀ پامیرواقع بودند، در نزد اعراب قرون وسطی جزء خراسان، یعنی داخل در حدود آن ایالت محسوب می شدند. ایالت خراسان در دورۀ اعراب، یعنی در قرون وسطی به چهار قسمت (چهار ربع) تقسیم می گردید و هر ربعی بنام یکی از چهارشهر بزرگی که در زمانهای مختلف کرسی آن ربع یا کرسی تمام ایالت واقع گردیدند و عبارت بودند از: نیشابور، مرو، هرات و بلخ. پس از فتوحات اول اسلامی، کرسی ایالت خراسان مرو و بلخ بود، ولی بعدها امرای سلسلۀ طاهریان مرکز فرمانروایی خود را بناحیۀ باختر برده، نیشابور را که شهر مهمی در غربی ترین قسمتهای چهارگانه بود، مرکز امارت خویش قرار دادند. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه فارسی ص 408، 409). آنچه در فوق گذشت وضع خراسان بگذشته بوده است و اما پس از جنگ هرات بسال 1249 هَ. ق. خراسان به دو قسمت تجزیه شد، قسمتی که در مغرب هریرود واقع بود، جزء ایران و قسمت دیگر به افغانستان ضمیمه گردید و یکی از چهار ایالت ایران نام گرفت و ایالت خراسان (یعنی خراسان واقع در غرب هریرود) بحدود زیر است: شمال: ماوراءالنهر و قسمتهایی که از آن جدا شده است، مشرق: عراق عجم و استرآباد، طول آن از شمال بجنوب 800 و از مشرق بمغرب 480 کیلومتر و مساحت آن قریب 220000 کیلومتر میباشد (قدری بزرگتر از انگلستان). زمین خراسان عموماً کوهستانی وارتفاع کوههای آن در شمال و مشرق بیشتر و امتداد آنها عموماً از شمال غربی بجنوب شرقی است و دره های پر آب و حاصلخیز بین این رشته ها قرار گرفت که در هر یک از آنها مراکز پرجمعیتی پی درپی دیده میشود و این مراکز سابقاً آبادتر و پرجمعیت تر بوده است و نیز کوههایی که در شمال واقع شده، پوشیده از جنگل بوده و بقایای آن جنگلها هنوز دیده میشود. در مغرب خراسان، کویر نمک و در جنوب کویر لوت واقع است. دره هایی که در این ایالت واقع شده از شمال بجنوب بدین قرارند: 1- درۀقوچان، شیروان و بجنورد. 2- درۀ سبزوار، نیشابور ومشهد. 3- درۀ قاینات و بیرجند. رودهای مهمی مانند اترک و گرگان و کشف رود و رود ابریشم (قراسو) در آن جاری و قسمتی از آنها بمصرف زراعت می رسد. کرسی آن مشهد و شهرهای آن: سرخس، دره گز، قوچان، بجنورد، نیشابور، جوین، سبزوار، اسفراین، جام، باخزر، خواف، تربت حیدریه، ترشیز، فردوس، گلشن (طبس) ، قاینات، شاهرود، سمنان و دامغان است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 179، 210). صاحب حدود العالم آرد: خراسان ناحیت مشرق وی هندوستانست و جنوب وی بعضی از حدود خراسانست و بعضی بیابان کرکس کوه و مغرب وی نواحی گرگان است و حدود غور و شمال رود جیحون است و این ناحیتی است بزرگ با خواستۀ بسیار و نعمتی فراخ و نزدیک میانۀ آبادانی جهان است و اندر وی معدنهای زرست و سیم و گوهرهای کی از کوه خیزد و از این ناحیت اسب خیزد و مردمان جنگی ودر ترکستانست و از او جامۀ بسیار خیزد زر و سیم و پیروزه و داروها و این ناحیتی است با هوای درست و مردمان با ترکیب قوی و تن درست و پادشای خراسان اندر قدیم جدا بودی و پادشای ماوراءالنهر جدا و اکنون هر دویکی است و امیر خراسان ببخارا نشیند و از آل سامانست و از فرزندان بهرام چوبین و ایشان را ’ملک مشرق’ خوانند و اندر همه خراسان عمال او باشند و اندر حدهای خراسان پادشاهانند و ایشان را ’ملوک اطراف’ خوانند. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 88، 89) : خدایگان خراسان و آفتاب کمال که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال. عنصری. از همه شاهان چنین لشکر که آورد و که برد از عراق اندر خراسان وز خراسان در عراق. منوچهری. سلام کن ز من ای باد مر خراسان را. ناصرخسرو. خاک خراسان که بود جای ادب معدن دیوان ناکس اکنون شد. ناصرخسرو. بنالم بتو ای علیم قدیر ز اهل خراسان صغیر و کبیر. ناصرخسرو. قد ذکرنا فی کتاب فنون المعارف... ماذهبت الیه الفرس و البسط فی قسمه المعمور من الارض و نسمیهم مشارق الارض و ماقارب و ذلک من مملکتها خراسان و خر الشمس فاضافوا مواضع المطلع الیها. (التنبیه الاشراف مسعودی). رهروم مقصدامکان بخراسان یابم تشنه ام مشرب احسان بخراسان یابم. خاقانی. چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم بگلستان شدنم نگذارند. خاقانی. آن کعبۀ وفا که خراسانش نام بود اکنون بپای پیل حوادث خراب شد. خاقانی. عاج هندوستان و تحفه های چین و پوستینهای خراسانی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53) ، نام پرده ای بوده است از پرده های موسیقی: آواز خوش از کام و دهان و لب شیرین گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد در پردۀ عشاق و خراسان و حجازست از حنجرۀ مطرب مکروه نزیبد. سعدی (گلستان) در اساطیر قدیم ما نام شهرها را غالباً نام شخص سازندۀ آن می شمردند و مستوفی آرد: خراسان پسر عالم و عالم پسر سام است و عراق پسر خراسان می باشد. (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 27)
برابانت، دوک نشین سابق که اکنون بین ایالتهای آنورس و برابان بلژیک و ایالت نورد برابانت هلند منقسم است، ایالت برابان بلژیک 3280کیلومتر مربع مساحت و 1811300 تن جمعیت دارد و کرسی آن بروکسل است، رجوع به دائره المعارف فارسی شود
برابانت، دوک نشین سابق که اکنون بین ایالتهای آنورس و برابان بلژیک و ایالت نورد برابانت هلند منقسم است، ایالت برابان بلژیک 3280کیلومتر مربع مساحت و 1811300 تن جمعیت دارد و کرسی آن بروکسل است، رجوع به دائره المعارف فارسی شود
دهی است جزء دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک. واقع در 9هزارگزی شمال خاوری طرخوران و 9هزارگزی راه مالرو عمومی. این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 375 تن سکنۀ فارسی زبان است. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، گردو، بادام و بنشن است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آن مالرو است. عده ای از آنجا جهت تأمین معاش برای کارگری بطهران می روند. مزارع مکان و روازک جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک. واقع در 9هزارگزی شمال خاوری طرخوران و 9هزارگزی راه مالرو عمومی. این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 375 تن سکنۀ فارسی زبان است. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، گردو، بادام و بنشن است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آن مالرو است. عده ای از آنجا جهت تأمین معاش برای کارگری بطهران می روند. مزارع مکان و روازک جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مشکین شهر خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. این ناحیه در 12هزارگزی باختر مشکین شهر و یک هزارگزی شوسۀ هروآباد خیاو در جلگه واقع است. آب و هوای آن معتدل و دارای 183 تن سکنه می باشد که ترک زبانند. آب آن از مشکین چایی و محصولاتش: غلات و حبوبات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مشکین شهر خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. این ناحیه در 12هزارگزی باختر مشکین شهر و یک هزارگزی شوسۀ هروآباد خیاو در جلگه واقع است. آب و هوای آن معتدل و دارای 183 تن سکنه می باشد که ترک زبانند. آب آن از مشکین چایی و محصولاتش: غلات و حبوبات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
خرامغان. رستنی باشد مانند سنبل الطیب اما رنگ آن بسبزی مایل است و بیخ آن هم بسنبل می ماندو بوی سنبل نیز دارد و طبیعت آن هم نزدیک است بسنبل و در طعم وی اندک حلاوتی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). گیاهی خوشبو شبیه بسنبل الطیب. (ناظم الاطباء). بشکل سنبل است اما برگها و اصلش از سنبل گشاده تر و طبعو فعلش بسنبل مانند است. (از نزهه القلوب ’کلمه خرامغان’). خرامغان، نباتی است که بسنبل الطیب ماند، اما رنگ وی بسبزی مایل بود و بیخ او مانند سنبل بود و بوی او هم بسنبل ماند و در طبیعت و خاصیت بسنبل نزدیک بود. (اختیارات بدیعی). رازی گوید: نبات و به شکل سنبل است و در طعم او اندک شیرینی بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). گیاهی است در شکل و بو مثل سنبل الطیب و خشک، رنگ او سبز مایل به شیرینی در اول گرم و محلل و مجفف و در افعال مثل او و از آن ضعیفتر
خرامغان. رستنی باشد مانند سنبل الطیب اما رنگ آن بسبزی مایل است و بیخ آن هم بسنبل می ماندو بوی سنبل نیز دارد و طبیعت آن هم نزدیک است بسنبل و در طعم وی اندک حلاوتی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). گیاهی خوشبو شبیه بسنبل الطیب. (ناظم الاطباء). بشکل سنبل است اما برگها و اصلش از سنبل گشاده تر و طبعو فعلش بسنبل مانند است. (از نزهه القلوب ’کلمه خرامغان’). خرامغان، نباتی است که بسنبل الطیب ماند، اما رنگ وی بسبزی مایل بود و بیخ او مانند سنبل بود و بوی او هم بسنبل ماند و در طبیعت و خاصیت بسنبل نزدیک بود. (اختیارات بدیعی). رازی گوید: نبات و به شکل سنبل است و در طعم او اندک شیرینی بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). گیاهی است در شکل و بو مثل سنبل الطیب و خشک، رنگ او سبز مایل به شیرینی در اول گرم و محلل و مجفف و در افعال مثل او و از آن ضعیفتر
خرامنده. (یادداشت بخط مؤلف). رونده با ناز وتکبر و تبختر. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری). خوش رفتار. (غیاث اللغات). مختال. (زمخشری) : بفرمود کاین را بجای آورید همان باغ یکسر بپای آورید بجستند بسیار هر سوی باغ ببردند زیر درختان چراغ ندیدندچیزی جز از بید و سرو خرامان بزیر گل اندر تذرو. فردوسی. وز آن پس بیامد خرامان دبیر بیاورد قرطاس و مشک و عبیر. فردوسی. خصم خرامان درین ضیاع فراوان. ناصرخسرو. دیگر کسش نباشد در بوستان خرامان گر سرو بوستانت بیند که می خرامی. سعدی (طیبات). مندلف، شیر خرامان و آهسته رفتار. عیال، مرد خرامان بناز. (منتهی الارب). - سرو خرامان، سرو که بناز تکان خورد. کنایه از بلندبالایی که با ناز و تبختر حرکت کند: خرامان چو با ماه پیوسته سرو ز گیسو چو در دام مشکین تذرو. اسدی (گرشاسب نامه). بساط شه ز یغمایی غلامان چو باغی پر سهی سرو خرامان. نظامی. بر شاپور شد بی صبر و سامان بقامت چون سهی سروی خرامان. نظامی. در زمان آزاد گردد سرو از بالای خویش گر به پیش قد آن سرو خرامان گذرد. عطار. در باغ رو ای سرو خرامان که خلایق گویند مگر باغ بهشتست و تو حوری. سعدی (خواتیم). صبح تابان را دست از صباحت او بر دل و سرو خرامان را پای از خجالت او در گل. (گلستان سعدی) ، در حال خرامیدن. (یادداشت بخط مؤلف). آهسته و بناز و تبختر رفتن: که آیی خرامان سوی خان من بدیدار روشن کنی جان من. فردوسی. بیامد خرامان و بردش نماز ببر درگرفتش زمانی دراز. فردوسی. همی چشم درویش ببوسید دیر نیامد ز دیدارآن شاه سیر. فردوسی. خرامان بیامد سیاوش برش بدید آن نشست و سروافسرش. فردوسی. تن تنها ز نزدیک غلامان سوی آن مرغزار آمد خرامان. نظامی. وز آنجا دل شکسته تا به ایوان برفتند آن دل افروزان خرامان. نظامی. دی میشدی خرامان چون سرو و عقل می گفت: خوش می روی به تنها تنها فدای جانت. کمال خجندی. تدأدؤ، چمیدن و خرامان راه رفتن. غیل، خرامان رفتن. (منتهی الارب). - خرامان خرامان، یواش یواش. با ناز و آهستگی. به اختیال. این ترکیب بیشتر قید است برای رفتن و آمدن، آنچه در معنای این دو مصدر است چون خرامان خرامان رفتن، خرامان خرامان شدن و امثال آن
خرامنده. (یادداشت بخط مؤلف). رونده با ناز وتکبر و تبختر. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری). خوش رفتار. (غیاث اللغات). مختال. (زمخشری) : بفرمود کاین را بجای آورید همان باغ یکسر بپای آورید بجستند بسیار هر سوی باغ ببردند زیر درختان چراغ ندیدندچیزی جز از بید و سرو خرامان بزیر گل اندر تذرو. فردوسی. وز آن پس بیامد خرامان دبیر بیاورد قرطاس و مشک و عبیر. فردوسی. خصم خرامان درین ضیاع فراوان. ناصرخسرو. دیگر کسش نباشد در بوستان خرامان گر سرو بوستانت بیند که می خرامی. سعدی (طیبات). مندلف، شیر خرامان و آهسته رفتار. عیال، مرد خرامان بناز. (منتهی الارب). - سرو خرامان، سرو که بناز تکان خورد. کنایه از بلندبالایی که با ناز و تبختر حرکت کند: خرامان چو با ماه پیوسته سرو ز گیسو چو در دام مشکین تذرو. اسدی (گرشاسب نامه). بساط شه ز یغمایی غلامان چو باغی پر سهی سرو خرامان. نظامی. بر شاپور شد بی صبر و سامان بقامت چون سهی سروی خرامان. نظامی. در زمان آزاد گردد سرو از بالای خویش گر به پیش قد آن سرو خرامان گذرد. عطار. در باغ رو ای سرو خرامان که خلایق گویند مگر باغ بهشتست و تو حوری. سعدی (خواتیم). صبح تابان را دست از صباحت او بر دل و سرو خرامان را پای از خجالت او در گل. (گلستان سعدی) ، در حال خرامیدن. (یادداشت بخط مؤلف). آهسته و بناز و تبختر رفتن: که آیی خرامان سوی خان من بدیدار روشن کنی جان من. فردوسی. بیامد خرامان و بردش نماز ببر درگرفتش زمانی دراز. فردوسی. همی چشم درویش ببوسید دیر نیامد ز دیدارآن شاه سیر. فردوسی. خرامان بیامد سیاوش برش بدید آن نشست و سروافسرش. فردوسی. تن تنها ز نزدیک غلامان سوی آن مرغزار آمد خرامان. نظامی. وز آنجا دل شکسته تا به ایوان برفتند آن دل افروزان خرامان. نظامی. دی میشدی خرامان چون سرو و عقل می گفت: خوش می روی به تنها تنها فدای جانت. کمال خجندی. تدأدؤ، چمیدن و خرامان راه رفتن. غیل، خرامان رفتن. (منتهی الارب). - خرامان خرامان، یواش یواش. با ناز و آهستگی. به اختیال. این ترکیب بیشتر قید است برای رفتن و آمدن، آنچه در معنای این دو مصدر است چون خرامان خرامان رفتن، خرامان خرامان شدن و امثال آن
تثنیۀ عراق (در حالت نصبی) چرا که عراق دواند یکی عراق عرب و دیگری عراق عجم و در منتخب نوشته اند که عراقین کوفه و بصره نیزباشند. (از غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عراقان شود: بانگ آهنگ او به نصرت و فتح در عراقین و در خراسان باز. مسعودسعد. شاه عراقین طراز کز پی توقیع او کاغذ شامیست صبح خامۀ مصری شهاب. خاقانی. عمر بن عبدالعزیز وصیت کرده است به عبدالرحمن ابن عبدالحمید به وقتی که او را به عراقین روانه میگرداندند. (تاریخ قم ص 184)
تثنیۀ عراق (در حالت نصبی) چرا که عراق دواند یکی عراق عرب و دیگری عراق عجم و در منتخب نوشته اند که عراقین کوفه و بصره نیزباشند. (از غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عراقان شود: بانگ آهنگ او به نصرت و فتح در عراقین و در خراسان باز. مسعودسعد. شاه عراقین طراز کز پی توقیع او کاغذ شامیست صبح خامۀ مصری شهاب. خاقانی. عمر بن عبدالعزیز وصیت کرده است به عبدالرحمن ابن عبدالحمید به وقتی که او را به عراقین روانه میگرداندند. (تاریخ قم ص 184)