جدول جو
جدول جو

معنی عرافج - جستجوی لغت در جدول جو

عرافج
(عَ فِ)
ریگستانهاست که راه ندارد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عراف
تصویر عراف
منجم، غیب گو، کاهن، جادوگر، فال بین، طبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرافت
تصویر عرافت
ستاره شناسی، غیب گویی، فال بینی، پزشکی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ صَ)
عریف گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عرافت شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
کفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
بسیار شناسنده، منجم. (از اقرب الموارد). اخترگوی. (مهذب الاسماء) ، کاهن و فالگوی. (منتهی الارب). و گفته شده است عراف آن باشد که از گذشته و آینده خبر دهد. (اقرب الموارد). جاحظ گوید عراف پائین تر از کاهن است. (اقرب الموارد) ، طبیب. (اقرب الموارد). ج، عرافون
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
درختی که در ریگزار روید. درختی است ریگی. (منتهی الارب). درختی است بیابانی، و گویند همان قتاد است. ج، عرافج. یکدانۀ آن عرفجه. (از اقرب الموارد) ، نوعی از یتوعات است. و گفته اند اسم نباتی است که بر شطوط انهار میروید و پنج شاخه میدارد و لهذا آن را ذوخمسه الاغصان می نامند، و گفته اند درختی است شبیه به سماق. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بارهنگ آبی. (فرهنگ فارسی معین). ابوسریع. بکمون. ذوخمسه اغصان. شورطاق. حلبه
لغت نامه دهخدا
(عُ فِ)
سخت درشت. (منتهی الارب). سخت و شدید از شتر و اسب. (از اقرب الموارد) ، سطبر پرگوشت. (منتهی الارب). ضخم و فربه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
علم عرافت، عرافه. در اصطلاح استدلال به پاره ای از حوادث گذشته است بر حوادث آینده به مناسبت یا مشابهت خفیه که بین آنهاست و یا اختلاط و ارتباطی که با یکدیگر دارند. رجوع به کهانت شود. عمل عراف نوعی است از کهانت و مخصوص بامور گذشته است و برخی گویند عرافه استدلال از حوادث حالیه بر حوادث آتیه است بمناسبت یا مشابهت. (از بلوغ الارب ج 3 ص 274)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
عرافت. عریفی کردن. رجوع به عریف شود
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
عرّاف بودن
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را فی ی)
ابوسلیمان عبدالله بن محمد بن محمدالعرافی. از شیخ ابالحسن روایت کند و حسن بن زیاد از او روایت دارد. (از اللباب ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
فراخی عیش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
پزشک، جادوگر، پیش بین کت (فالگیر)، اخترمار غیب گوی جادوگر ساحر. غیب گوی جادوگر ساحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفج
تصویر عرفج
بارهنگ آبی
فرهنگ لغت هوشیار
دانا گردیدن بیاران تدبیر کار مردم کردن، غیب گویی کردن فال بینی کردن، غیب - گویی فال بینی. دانا گردیدن بیاران تدبیر کار مردم کردن، غیب گویی کردن فال بینی کردن، غیب - گویی فال بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرافه
تصویر عرافه
نیشان زمان اندازی (فالگیری فالگویی) پیشگویی، اخترماری، جادوگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراف
تصویر عراف
((عَ))
غیبگو، جادوگر، ساحر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرافت
تصویر عرافت
((عِ فَ))
تدبیر کار مردم کردن، غیب گویی کردن
فرهنگ فارسی معین
رمال، غیبگو، فال بین، فالگیر، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد