جدول جو
جدول جو

معنی عذویه - جستجوی لغت در جدول جو

عذویه
(عَ ذَ وی یَ)
ابل عذویه، بمعنی ابل عواذ است. (منتهی الارب). رجوع به عواذ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علویه
تصویر علویه
(دخترانه)
از نسل علی (ع)، سیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علویه
تصویر علویه
مؤنث واژۀ علوی، سیّده، شیعه مونث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علویه
تصویر علویه
مؤنث واژۀ علوی، مربوط به عالم بالا، بالایی، آسمانی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ وی یَ)
جای تاریک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است کوچک از دهستان ندوشن بخش خضرآباد شهرستان یزد واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری خضرآباد و هزار و پانصدگزی راه ندوشن. ناحیه ایست کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و مالاریائی. سکنۀ آن 75 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه آن فرعی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ وی یَ)
مؤنث علوی ّ. (اقرب الموارد). رجوع به علوی شود. زنی که از اولادعلی بن ابی طالب (ع) باشد. (از ناظم الاطباء). سیده
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ وی یَ / یِ)
مؤنث علوی، منسوب به علی، بمعنای لغوی کلمه که بلند و برتر است.
- کواکب علویه، زحل و مشتری و مریخ. (از اقرب الموارد). اما در تداول فارسی زبانان ضبط کلمه، علویه تأنیث علوی است. و کواکب علویه زحل و مشتری و مریخ دانسته شده اند. (ازیادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، و نیز رجوع به علویه و علویین شود
لغت نامه دهخدا
(عُلْ وی یَ / یِ)
مونث علوی. رجوع به علوی شود.
- جواهر علویه، ستارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِلْ وی یَ / یِ)
تأنیث علوی. رجوع به علوی و علویه و علویین شود.
- علم آثار علویه، علم به امطار و ریاح و رعود و بروق و شهب و نیازک و امثال آن، و آن یکی از اقسام علوم طبیعیۀ قدما باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ وی یَ)
گروهی از خوارج هستند که به عطیه بن اسود یمامی حنفی نسبت دارند و پیرو عقیدۀ او هستند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به عطیه (ابن اسود...) شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است دارای بستانهای نزدیک مصر به شاطی شرقی نیل. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ وی یَ)
تأنیث عضوی، منسوب به عضاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضاه و عضاهه و عضوی و عضاهی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
پاکیزه گردیدن آب. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). خوش شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). مجازاً، بمعنی شیرین شدن دیگر اشیاء سوای آب. (آنندراج) (منتهی الارب) :
جز در صفات نجم نخواهد شدن پدید
در نثر من عذوبت و در نظم من نظام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ویْ یَ)
قومی از تمیم و از حنظله اند. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ویْ یَ)
مؤنث عدوی. (از اقرب الموارد) ، گیاه که پس از گذشت بهار درختان کوچک سبز کند و شتران خورند. عدوی. (قطرالمحیط). نبات الصیف بعد ذهاب الربیع بخضر صغارالشجر فترعاء الابل، یقال: أصابت الابل عدویه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). عدوی. (قطرالمحیط) ، گوسفند کوچک چهل روزه. (از اقرب الموارد). عدوی. (قطرالمحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ویْ یَ)
دختر اسماعیل عدوی قیسی است. یکی از زنان بزرگ جهان اسلام است که در عرفان و تصوف سیری داشت بسیار متزهد و عابد بود. عطار در وصفش گوید آن مخدرۀ خدر خاص، آن مستورۀ ستراخلاص، آن سوختۀ عشق و اشتیاق، آن شیفتۀ قرب و احتراق، آن گم شدۀ وصال و آن... بنابر نقل تذکره الاولیاء وی مدتی بقید رقیت درآمد. رجوع به رابعۀ عدویه و به تذکره الاولیاء شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث عاوی. رجوع به عاوی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
به معانی عواء است. رجوع به عواء شود
لغت نامه دهخدا
زاده علی علیه السلام، باور دار علی علیه السلام شتفتی بالایین ابریک پهرمیک منسوب به علو. مونث علوی. یا جواهر علویه. ستارگان. یا کواکب علویه. سبعه سیاره هفت کوکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذوبه
تصویر عذوبه
پاکیزه گردیدن، خوش شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار