جدول جو
جدول جو

معنی عذوفره - جستجوی لغت در جدول جو

عذوفره
(عَ ذَ فَ رَ)
تأنیث عذوفر. رجوع به عذوفر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علوفه
تصویر علوفه
علف، کنایه از آذوقه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ فِ رَ)
جمع واژۀ عذافر. (منتهی الارب). رجوع به عذافر شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ذا)
قریب به مرگ رسیدن شتر از غده و طاعون، پس لرزیدن گرفتن گلوی او و دم سخت برآوردن بشتاب. (از منتهی الارب) : عسف البعیر، آن شتر مشرف به مرگ شد از غده، پس در حال نفس کشیدن حنجرۀ او لرزیدن گرفت. (از اقرب الموارد). عسف. عساف. رجوع به عسف و عساف شود
لغت نامه دهخدا
(عَفَ)
به معنی عزوف است، و تاء آن مبالغه راست نه تأنیث. (از اقرب الموارد). رجوع به عزوف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
مرد دانا و نیک ماهر و کارشناس. (منتهی الارب). دانا به چیزی، گویند: رجل عروف و عروفه بالامور، یعنی مردی که به امور دانا باشد و هرگاه کسی را یک بار دیده باشد، او را بشناسد (و تاء کلمه برای مبالغه است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
جمع واژۀ عیر. رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
آبی است ازآن بنی سکین، و سکین رهطی است از فزاره. و گویند آن در ساحل جریب است ازآن فزاره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَوْ وا رَ)
بددل. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
آمیختن و شور و غوغا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن و بند کردن در جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جمعآوری و حبس کردن مردم در جایی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
بمعنی عهر است. رجوع به عهر شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی غرق. و آن یکی از شهرهائی است که در وادی سدیم واقع بود، و عموره غالباً با سدیم مذکور است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پر کردن. انباشتن. مملو کردن. (از منتهی الارب). ممتلی گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ رَ)
پاره ای از جامه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بر خاک افکندن کسی را بلا، و هلاک کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ صَ فِ رَ)
گل خیرو زردشکوفه. (منتهی الارب). خیری زرد. (فهرست مخزن الادویه). به لغت مصر، اشترغاز است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به لغت اهل بغداد و موصل خیری زرد باشد، و آن را خیری شیرازی گویند. (برهان). خیری، که شکوفۀ آن زرد باشد. (از اقرب الموارد). شب بوی زرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ بَ رَ)
گرگ ماده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ فَ)
شتر استوار بزرگ جثه. (از اقرب الموارد) (آنندراج). عذافر. رجوع به عذافر شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ذَ فَ رَ)
زنی که آوازش مانند آن باشد که گویا از منخرین سخن می گوید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِتْ رَ)
مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب). مرد کوتاه بالای پرگوشت. (اقرب الموارد) ، پاره ای از گوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُتْ رَ)
قبیله ای از عرب که به پایداری و خشونت در جنگ معروف به ودند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
مؤنث عصفور. (منتهی الارب). گنجشک ماده. (ناظم الاطباء). رجوع به عصفور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
روضه مذفوره، مرغزار ذفراناک. (منتهی الارب). مرغزاری که از بسیاری گیاه ذفرا معطر باشد. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی مؤنث است از ذفر. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذفر و نیز رجوع به ذفرا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصیفره
تصویر عصیفره
خیری شیرازی شب بوی زرد، گل برناک (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفوره
تصویر عصفوره
گنجشک ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوفه
تصویر عطوفه
زن مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروفه
تصویر عروفه
دانا کارشناس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذفره
تصویر حذفره
پر کردن، مملو کردن، انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذوبه
تصویر عذوبه
پاکیزه گردیدن، خوش شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهوره
تصویر عهوره
عهاره بنگرید به عهاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواره
تصویر عواره
بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیوره
تصویر عیوره
جمع عیر، خران گور خران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفره
تصویر عصفره
رنگ زدن با گل کاجیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوفه
تصویر علوفه
هر چه ستور بخورند، خوراک ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوفه
تصویر علوفه
((عُ فِ))
خوراک چهار پایان
فرهنگ فارسی معین