جدول جو
جدول جو

معنی عذوف - جستجوی لغت در جدول جو

عذوف
(عَ)
نیک خورنده، ذائقه گیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). عدوف (الذال لغه ربیعه و بالمهمله لسائر العرب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عدوف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطوف
تصویر عطوف
مهربان، مشفق، نیکوکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
میل کردن به سوی چیزی، مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ ذَوْ وَ)
فاحش و فراخ شکم (خر) ، مرد بدخوی سنگدل، پادشاه سخت و درشت. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پیوسته پیش آمدن بر کسی و روی آوردن. (از منتهی الارب). روی فرا چیزی کردن. (تاج المصادر بیهقی). روی به چیزی آوردن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). روی آوردن بر کسی و ملازم او گشتن. (از اقرب الموارد). عکف. و رجوع به عکف شود، مقیم ماندن. (از منتهی الارب). در جای مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم شدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) ، گوشه گرفتن درمسجد. (از منتهی الارب). اعتکاف. (اقرب الموارد) ، نگه داشتن خود را و اصلاح نمودن و دیری ورزیدن. (از منتهی الارب) ، بازداشته شدن، گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
زهر قاتل. (منتهی الارب) (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
بازداشتن خود را از خوردن با وجود گرسنگی تا دیگری را بخوراند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ملامت کننده. (آنندراج). بسیار سرزنش کننده مردم را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عذق. رجوع به عذق شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
درخت خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کسی که از شدت تشنگی نخورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه میان او و میان آسمان حائل نباشد، ستور ایستاده که آب و علف نخورد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سخت ستمکار. (منتهی الارب). ظلوم. (اقرب الموارد). بیدادگر، گیرنده به سختی و قوت، گویند: سلطان عسوف و عسّاف. (از اقرب الموارد). سخت گیرنده. (ناظم الاطباء) ، بیراه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شتر ماده ای که بر پوست شتربچۀ پر از کاه مهربانی کند و بر آن شیر دوشند، مصیده ای که چوب کج داشته باشد، تیر قمار که مایل باشد بر همه تیرها و فائزالمرام برآید، و یا تیر بی فایده و بی نقصان، و یا تیر که قمار بار بار رد کنند یا مره بعد اخری اندازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چادر. ج، عطف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
عطف است در تمام معانی. (از اقرب الموارد). رجوع به عطف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
باد تند. (منتهی الارب). باد سخت. (دهار) ، ناقه عصوف و نعامه عصوف، شتر ماده و شترمرغ شتاب رو، که تشبیه به باد شده اند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر تیزرو. (دهار). ج، عصف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سخت وزیدن باد. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار). باد سخت جستن. (تاج المصادر بیهقی). سخت جستن باد. (المصادر زوزنی). سخت شدن باد. (از اقرب الموارد) ، کسب کردن جهت عیال، بردن و هلاک کردن جنگ گروهی را، بشتافتن و سرعت نمودن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عصف. و رجوع به عصف شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شیخ علوف، پیر کلان سال. (منتهی الارب). این کلمه در منتهی الارب بصورت علّوف و در تاج العروس، علوف ّ بر وزن جردحل آمده و گوید: شیخ علوف، أی کبیرالسن. در متن اللغه نیز بر همین وزن آمده است. و در اقرب الموارد، علوف ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پستان ماده گاو که شیر آن وقت دوشیدن راست نرود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دلتنگ و برتافته روی از چیزی. (منتهی الارب) : رجل عزوف، شخصی که بر خوی دوست خود پایداری نتواند. ج، عزاف. (از اقرب الموارد). و رجوع به عزوف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
ناخواهانی نمودن و ملول شدن نفس از کسی. (از منتهی الارب) : عزفت النفس عن الشی ٔ، دل از آن چیز پرهیز کرد و از آن دور شد و یا از آن اکراه داشت، و آن را ’عزوف عنه’ گویند. (از اقرب الموارد). عزف. و رجوع به عزف شود، بازداشتن نفس از دنیا. (از منتهی الارب). بازداشتن تن خویش را از کاری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ ذَ فَ)
شتر استوار بزرگ جثه. (از اقرب الموارد) (آنندراج). عذافر. رجوع به عذافر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد دانا و کارشناس و ماهر. (ناظم الاطباء). عارف و دانا. (از اقرب الموارد) ، مرد نیک شکیبا. (از منتهی الارب). صبور. (اقرب الموارد). ج، عرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بنت مسعود. از شاعره های عرب بود، و شعری ازوی در معجم البلدان نقل شده است. (از اعلام النساء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نیک دوردست. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دوراندازندۀ مردم. گویند: بلد قذوف، شهری که جهت دوری خود دور اندازد مردم را. دوراندازندۀمردم. گویند: نوی قذوف و تیه قذوف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ماده خر تیزرو، ماده خری که از فربهی ناف آن بزمین برسد. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، ماده خری که از تیزروی وی سنگریزه بجهد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتاب رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قذوف
تصویر قذوف
شهر دور، دشت دور، دور افکن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروف
تصویر عروف
عارف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
مهربانی، عاطف، مشفق، مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصوف
تصویر عصوف
تند باد، تیرگی، می دنبال روزی، خمیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوف
تصویر عسوف
ستمگر زورستان بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوف
تصویر عشوف
درخت خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوف
تصویر عدوف
نیک چشنده، خورش ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطوف
تصویر عطوف
((عَ))
مهربان، مشفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذول
تصویر عذول
((عَ))
عیب جو و سرزنش کننده
فرهنگ فارسی معین