جدول جو
جدول جو

معنی عدوقه - جستجوی لغت در جدول جو

عدوقه(عَ قَ)
عودقه. عودق. (منتهی الارب). آهنی است با شاخه های سرکج که بدان دلو و جز آن را از چاه برآرند. ج، عدق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ قَ)
دوقانیه. تباهی، حماقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُدْ وَ)
مکان دور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، جای بلند. عدوه. ج، عداء، عدوات، عدیات، کرانۀ وادی. عدوه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِدْ وَ)
کرانۀ وادی. (منتهی الارب). کنار رود. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) ، جای بلند. عدوه. ج، عداء، عدوات، عدیات، درازی وپهنای چیزی و حد و نهایت آن. عدو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
کسی که مردم را از خیر بازدارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ قَ)
دهی است به یمامه که بنی عدی بن حنیفه در آن سکونت دارند. (از معجم البلدان). و رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(عُ وَ قَ)
بازدارنده از حاجت، و درنگی کننده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بمعنی عوق است. (از اقرب الموارد). رجوع به عوق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به معنی دواقه است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به دواقه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ)
کین زاده مولی عثمان بن محمد رومی. متوفا به سال 1013 هجری قمری او راست: ازهار الجمائل فی وصف الاوائل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ قَ)
آهنی سه شعبه است که بدان دلو از چاه بیرون کشند. دلو است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است دارای بستانهای نزدیک مصر به شاطی شرقی نیل. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ویْ یَ)
قومی از تمیم و از حنظله اند. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ویْ یَ)
مؤنث عدوی. (از اقرب الموارد) ، گیاه که پس از گذشت بهار درختان کوچک سبز کند و شتران خورند. عدوی. (قطرالمحیط). نبات الصیف بعد ذهاب الربیع بخضر صغارالشجر فترعاء الابل، یقال: أصابت الابل عدویه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). عدوی. (قطرالمحیط) ، گوسفند کوچک چهل روزه. (از اقرب الموارد). عدوی. (قطرالمحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ویْ یَ)
دختر اسماعیل عدوی قیسی است. یکی از زنان بزرگ جهان اسلام است که در عرفان و تصوف سیری داشت بسیار متزهد و عابد بود. عطار در وصفش گوید آن مخدرۀ خدر خاص، آن مستورۀ ستراخلاص، آن سوختۀ عشق و اشتیاق، آن شیفتۀ قرب و احتراق، آن گم شدۀ وصال و آن... بنابر نقل تذکره الاولیاء وی مدتی بقید رقیت درآمد. رجوع به رابعۀ عدویه و به تذکره الاولیاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
تأنیث عدوف. نیک چشنده، یقال ما ذقت عدوفاً و لا عدوفه، أی شیئاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
دست انداختن در جوانب حوض، مانند طالب چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). داخل کردن دست در اطراف چاه و حوض، گویی که در جستجوی چیزی باشد. (از اقرب الموارد) ، بگمان کاری کردن که یقین آن نداشتن. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، برآوردن بوسیلۀ ’عودقه’ آنچه در چاه باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ قَ)
آهنی است سرکج که بر سر آن گوشت پاره ای نصب کنند برای صید گرگ تا وقت اوباریدن در گلویش آویزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهنی است که دارای گوشتی میباشد و برای گرگ نصب میگردد تا در گلویش آویزد. (از اقرب الموارد) ، آهنی است با شاخه های سرکج که بدان دلو و جز آن رااز چاه برآورند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عودق. عدوقه. رجوع به عودق و عدوقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عدوله
تصویر عدوله
داد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدقه
تصویر عدقه
کجک سه شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقه
تصویر دوقه
از لاتینی دوشس والاگاه میرو مونث دوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوه
تصویر عدوه
جای بلند، رود کنار، کناره
فرهنگ لغت هوشیار