جدول جو
جدول جو

معنی عدلیه - جستجوی لغت در جدول جو

عدلیه
دادگستری، وزارتخانه یا اداره ای که به امور حقوقی و جزایی مردم رسیدگی می کند، عدلیه، عمل دادگستر، ترویج عدل و داد میان مردم
تصویری از عدلیه
تصویر عدلیه
فرهنگ فارسی عمید
عدلیه(عَ لی یَ)
نام پول است و آن بر دو قسم است: قدیم و جدید، و هر دو نام پول مصری است که از طلا و ارزش آن بر حسب زمان و مکان مختلف بوده است مثلاً عدلیۀ جدیده در سال 1256 هجری قمری شانزده قروش بوده است. عدلیه را مردم عراق عادلی گفته اند (عادلی صائغ و عادلی مکرر). (از نقودالعربیه ص 179)
لغت نامه دهخدا
عدلیه(عَ لی یَ)
وزارت عدلیه، وزارت دادگستری. یکی از چند وزارت خانه کشور ایران. عدلیه نخستین بار در سال 1275 ه. ق، به امر ناصرالدین شاه تأسیس گردید. طرز کار عدلیه چنین بود که شکایات و دعاوی حقوقی را به حکام شرع ارجاع میکردند و حاکم شرع یعنی روحانی و مجتهد درباره شکایات حکم میداد این احکام ضمانت اجرائی نداشت. دعاوی غیرحقوقی در ادارات دولتی حل و فصل می شد، در شهرستانها نیز امور شرعی را علما و امور جزائی و انتظامی را حکومت ها حل و فصل میکردند. در سال 1324 هجری قمری بر طبق قانون اساسی کشور قوه قضائیه مرجع جداگانه ای پیدا کرد. در سالهای 1324 و 1325 هجری قمری در وزارت عدلیه محاکمی بنام محکمۀجزا، محکمۀ تجارت و محاکم دیگر تشکیل شد ولی بعداًبه محاکم صلحیه، ابتدائی، استیناف و تمیز تغییر یافت. محکمۀ جزا در سال 1325 هجری قمری تشکیل شد و در سال 1328 مشیرالدوله قانون تشکیلات عدلیه را به مجلس آورد و پس از مذاکرات و مخالفتهای شدید به تصویب رسید. در سال 1305 هجری قمری در سلطنت رضاشاه پس از لغو کاپیتولاسیون سازمان موجود عدلیه منحل گردید و اجازۀ تشکیل مجدد وزارت عدلیه داده شد و مرحوم داور عدلیه رابر اساس نوینی بنیاد نهاد. فرهنگستان نام عدلیه را به دادگستری تبدیل کرد. سازمان قضائی وزارت دادگستری در حال حاضر بموجب قوانین مصوب تیر ماه 1307 و 1315و لایحۀ قانونی اسفند 1333 و قوانین اصلاحی 1335 تشکیلات عدلیه مشتمل است بر دادگاه های عمومی و دادگاه های اختصاصی و دیوان عالی کشور. دادگاههای عمومی از لحاظ ترتیب و ترتب در صلاحیت و اهمیت عبارتند از: دادگاههای استان، دادگاههای شهرستان، دادگاههای بخش. (در سرتاسر کشور 66 شعبه دادگاه استان و 169 شعبه دادگاه شهرستان و 192 شعبه دادگاه بخش دائر بوده است).
دادگاههای اختصاصی عبارتند از دادگاه عالی انتظامی قضات دادگاه عالی تجدید نظر انتظامی قضات و دادگاه دیوان کیفر.
دادگاه شرع، هیأت های تجدید نظر املاک واگذاری. در مرکز هر شهرستان و یا استان که دادگاه شهرستان و دادگاه استان دایر است یک دادسرای شهرستان و یک دادسرای استان انجام وظیفه می کندو بعلاوه در معیت دادگاه دیوان کیفر و دادگاه عالی انتظامی قضات نیز دادسرای دیوان کیفر و دادسرای انتظامی قضات وجود دارد. مافوق کلیۀ محاکم، دیوان عالی کشور است که عالی ترین مرجع قضائی محسوب میشود و تصمیماتش قطعی و نهائی است و پاره ای از تصمیمات آن که در موارد خاص اتخاذ میگردد در حکم قانون تلقی میشود و برای تمام محاکم و مراجع قضائی لازم الاتباع میباشد. دیوان مزبور دارای 12 شعبه و یک دادسرا است و دادستان کل کشور ریاست دادسرای آن را بعهده دارد. برای ادارۀ امور دادگاهها و دادسراها و دیگر مراجع قضائی تا اول سال 1347 مجموعاً 1697 قاضی شاغل وجود داشته است. علاوه بر مراجع قضائی مذکور با شرکت دادن مردم در حل و فصل امور قضائی 1337 خانه انصاف و 49 شورای داوری تا تیرماه 1347 در کشور تشکیل شد
لغت نامه دهخدا
عدلیه(عَ لی یَ)
معتزله. فرقۀ معتزله. ’معتزله خود را عدلیه نامند، زیرا گویند چون خداوند حکیم است و از حکیم جز خیر و صلاح نیاید و به حکم عقل رعایت مصالح عباد بر او واجب است، قبیح است بر او که بنده را مجبور کند بر عملی قبیح یا حسن، پس او را بدان عمل عقوبت نماید یا ثواب دهد، و این اصل را عدل نامند. بر خلاف اشعریه که گویند از روی عقل بر خداوند چیزی واجب نیست، نه صلاح و نه اصلح، و خدا فعال مایشاء است، اگر همه بندگان خود را به بهشت برد یا خود همه را به دوزخ فرستد، حیف و جوری نکرده است’. (قزوینی تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 52) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
عدلیه
وزارت دادگستری
تصویری از عدلیه
تصویر عدلیه
فرهنگ لغت هوشیار
عدلیه((عَ یِّ))
اداره دادگستری
تصویری از عدلیه
تصویر عدلیه
فرهنگ فارسی معین
عدلیه
دادگاه، دادگستری، محکمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عالیه
تصویر عالیه
(دخترانه)
عالی مقام، مؤنث عالی، عنوانی احترام آمیز برای زنان، نام دختر هارون الرشید، به روایتی نام دختر امام هادی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عالیه
تصویر عالیه
مؤنث واژۀ عالی، بسیار خوب، دارای کیفیت خوب مثلاً پرداخت عالی فیلم، دارای درجه یا مرحلۀ بالاتر مثلاً تحصیلات عالی، دست پخت عالی، بزرگ، مهم، به طور بسیار خوب مثلاً عالی ساز می زند، رفیع، بلند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
کسی را در کاری افکندن به حیلتی. (تاج المصادر بیهقی). کسی را بحیلت در کاری افکندن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). انداختن یا نزدیک کردن کسی را بغرور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : فدلیهما بغرور. (قرآن 22/7) ، یعنی نزدیک ساخت آنان را بنافرمانی، یانزدیک ساخت آنان را از بهشت بزمین یا جرأت داد آنان را بر خوردن. از دل ّ، و دالّه، یعنی جرأت. (از منتهی الارب) ، چیزی بجای فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
ربودن عشق دل کسی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء) در حیرت و دل ربودگی افکندن عشق کسی را. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) :
اسفی علی اسفی الّذی دلهتنی
عن علمه فیه علی خفاء.
متنبی (از اقرب الموارد).
، در حیرت افتادن زن بسبب از دست دادن فرزند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
همزاد. دیوی که با انسان زائیده میشود و با او هست، دعائی است در کتب ادعیه. آن را بر سر مریض هنگام مرگ خوانند که پریان و دیوان و شیاطین از وی دور شوند
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهماالسلام. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ لی یَ / یِ)
منسوب به عمل. (ناظم الاطباء).
- رسالۀ عملیه، رسالۀ مختصری که مجتهد حی، فتاوی خود را در عبادات و بعضی از امور فقهی دیگر در آن نویسد
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر. واقع در 70هزارگزی شمال خاوری شادکان و 50هزارگزی باختر راه تابستانی خلف آباد به بهبهان در دشت واقع است. هوای آن گرمسیر است، 150 تن سکنه دارد آب آن از چاه تأمین میشود شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ رفیع هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤلف حبیب السیر آرد که: بقولی نام دختر علی النقی (ع) عالیه بوده است. (حبیب السیر ج 2 ص 98)
نام دختر هارون الرشید بود. (حبیب السیر ج 2 ص 236)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ لی یَ)
کشتی منسوب به عدولی یا به عدول یا به سوی گروهی که وارد هجر بودند. ج، عدولی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
تثنیۀ عدل. دو لنگه بار. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
تثنیۀ عدل است. دو گواه عادل. دو مرد صالح شایستۀ گواهی. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به شاهد عدل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ویْ یَ)
قومی از تمیم و از حنظله اند. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ ویْ یَ)
دختر اسماعیل عدوی قیسی است. یکی از زنان بزرگ جهان اسلام است که در عرفان و تصوف سیری داشت بسیار متزهد و عابد بود. عطار در وصفش گوید آن مخدرۀ خدر خاص، آن مستورۀ ستراخلاص، آن سوختۀ عشق و اشتیاق، آن شیفتۀ قرب و احتراق، آن گم شدۀ وصال و آن... بنابر نقل تذکره الاولیاء وی مدتی بقید رقیت درآمد. رجوع به رابعۀ عدویه و به تذکره الاولیاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ویْ یَ)
مؤنث عدوی. (از اقرب الموارد) ، گیاه که پس از گذشت بهار درختان کوچک سبز کند و شتران خورند. عدوی. (قطرالمحیط). نبات الصیف بعد ذهاب الربیع بخضر صغارالشجر فترعاء الابل، یقال: أصابت الابل عدویه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). عدوی. (قطرالمحیط) ، گوسفند کوچک چهل روزه. (از اقرب الموارد). عدوی. (قطرالمحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ لی یَ)
آبکی است مربنی بکر بن کلاب را. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است دارای بستانهای نزدیک مصر به شاطی شرقی نیل. (معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ سی یَ)
شبیه به عدس است که در مواضعی از بدن برمی آید و از جنس طاعون باشد و میکشد صاحب خود را. در اکثر، گاه اطلاق بر تحجر عین مینمایند. (از جمع الجوامع از بحر الجواهر بنقل فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(عِ لی یَ)
فرقه ای از زیدیه. اصحاب هارون عجلی اند که از جهت عقایدشبیه به فرقه بتریه اند. (از خاندان نوبختی ص 259)
لغت نامه دهخدا
(عَ لی یَ)
مؤنث عقلی. منسوب به عقل. رجوع به عقل و عقلی شود، علوم عقلیه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عملیه
تصویر عملیه
مونث عملی کنشیک کاریک
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عقلی خردیک مونث عقلی علوم عقلیه. همبستگی خردیک زبانرد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالیه
تصویر عالیه
بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیله
تصویر عدیله
دعائی در کتب ادعیه آنرا بر سر مریض هنگام مرگ می خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه بلوری شکل که یک یا دو طرف آن محدب یا مقعر است و در دوربینها و دستگاههای عکاسی بکار میرود و در فارسی بان عدسی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدلین
تصویر عدلین
دو گواه عادل، دو مرد شایسته گواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدمیه
تصویر عدمیه
مونث عدمی پوچگرایی مونث عدمی مونث عدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیه
تصویر دلیه
سرگشته زن
فرهنگ لغت هوشیار
جنایی، قوّۀ قضائیه، قضاوت
دیکشنری اردو به فارسی