جدول جو
جدول جو

معنی عدسان - جستجوی لغت در جدول جو

عدسان
(حَ وَ)
رفتن درزمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدنان
تصویر عدنان
(پسرانه)
نام یکی از اجداد پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدوان
تصویر عدوان
دشمنی کردن، دشمنی، ستم کردن به کسی، ظلم و ستم آشکار
فرهنگ فارسی عمید
(خِ یَ)
شب برگشتن گرد چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). طواف کردن در شب، کوشیدن و رنج بردن جهت عیال، قوت دادن به عیال. (از اقرب الموارد). عوس. رجوع به عوس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مردان. (منتهی الارب). مردمان و خلایق. (ناظم الاطباء) : ما هو من عیسانه، او از رجال و یاران او نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَدْ)
حارث بن عمرو بن قیس از قیس عیلان از عدنانیه. جدی جاهلی است که مسکن فرزندان آن به طائف بوده بواسطۀ غلبۀ ثقیف به تهامه کوچ کردند و سپس به افریقیه و جز آن پراکنده شدند.
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ قَ)
دویدن اسب، دویدن خواستن اسب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ نَ)
موضعی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام یکی از اجداد حضرت رسول است که بسیار فصیح بود. (فرهنگ نظام) (آنندراج). در غیاث است که نام یکی از اجداد حضرت رسول است که بغایت فصیح بودند و نسبت عربان تا بعدنان بالاتفاق بثبوت میرسیده. (غیاث اللغات). نسبت وی را چنین ذکر کرده اند: عدنان بن ازد بن الهمیعبن المقوم بن تارخ بن سرح بن حمل بن قیداربن شالح بن ارفخشدبن سام بن نوح بن لامک بن ادریس بن ماردبن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عرس. رجوع به عرس شود، شیر نر و شیر ماده. (ناظم الاطباء) ، زن و شوهر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
قریه ای است از نواحی حلب و در حدود یک فرسخ با حلب فاصله دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ساحل دریا. (اقرب الموارد) ، کرانۀ نهر. (قطرالمحیط) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، کرانۀ نهر، هر هفت سال از زمان. (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عدوان
تصویر عدوان
بیداد کردن، ستم کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرسان
تصویر عرسان
تثنیه عرس شیر نر و شیر ماده جفت شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدان
تصویر عدان
دریا کنار، رود کنار، هفت سال از زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوان
تصویر عدوان
((عُ))
دشمنی کردن، ستم کردن بر کسی، دشمنی، ظلم
فرهنگ فارسی معین