جدول جو
جدول جو

معنی عدانه - جستجوی لغت در جدول جو

عدانه
(عَ نَ)
گروه مردم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پوست پارۀ بن دلو. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عدانه
گروه، پاره پوست بن دول (دلو)
تصویری از عدانه
تصویر عدانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ جَ لی یَ)
آبی است مر جذیمه را. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
یکی عیدان. خرمابن بلند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عیدان شود
لغت نامه دهخدا
(عُمْ مَ نَ)
تأنیث عمدان. زن بلندبالا. رجوع به عمّدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
خرمابن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخل طویل. (از اقرب الموارد) ، جانورکی است خردتر از خارپشت، کرمی است در ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
آبیست به عرمه. (منتهی الارب). نام دو آب است در عرمه، جایگاهی است که در اخبار نام آن آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
ابن حکم بن عوانه بن عیاض، از بنی کلب، مکنی به ابوالحکم. وی مورخ و از اهالی کوفه و نابینا بود. از انساب و اشعار آگاهی داشت و متهم به جعل اخبار برای بنی امیه بود. و گویند عموم اخبار ’مدائنی’ از وی نقل شده است. عوانه بسال 147 هجری قمری درگذشت. اوراست: سیره معاویه، و کتابی در تاریخ. (از الاعلام زرکلی از الفهرست ابن الندیم و ارشادالاریب ج 6 ص 93)
بنت جعید. از شاعره های عرب بود که مورد هجو أوس بن حجر قرار گرفت. رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 374 و بلاغات النساء طیفور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ)
موضعی است در دیار بنی حارث بن کعب بن خزاعه، و نام آن در شعر مسیب بن علس آمده است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
خبر آوردن برای قوم، جاسوس و عین شدن بر قوم. (از اقرب الموارد). دیدبانی کردن. (دهار) : بعثنا عیانهً، جاسوس فرستادیم تا خبر آرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چشم زخم شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
ناکسی و فرومایگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حقارت. ذلت. یقال ما ابین الکدانه فیه. (ناظم الاطباء). زشتی. هجنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ غَثُ)
بی باکی. (منتهی الارب). بی باک گردیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
آنچه افتاده باشد از خرما بی قیمت و رایگان. (منتهی الارب). افتاده های خرما، و آن خرمایی است که پس از درویدن، از شاخه های ضخیم آن چیده می شود. (از اقرب الموارد). عشان. و رجوع به عشان شود، تنه درخت. (منتهی الارب) ، اصل و ریشه شاخۀ درخت خرما. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
کون. (منتهی الارب) (آنندراج). است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
کهنه ای است که در اسفل دلو نهند. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). ج، عدائن. چرم پاره، بن دلو. (منتهی الارب) رقعه ای که در دول نهند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ)
گول گردیدن. احمق شدن. (قطرالمحیط) (منتهی الارب). گول و احمق گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
به سند گواهی شدن. (منتهی الارب) ، شایستۀ گواهی شدن. (آنندراج) ، عدل بودن. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، ضد جور. (قطرالمحیط). انصاف دادن. (اقرب الموارد) ، داد ستدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
زهدان، زهار یابن آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
بطنی است ازبنی یربوع. (منتهی الارب). غدانه بن یربوع بن حنظله از قبیلۀ تمیم، نام جدی جاهلی است و حارثه بن بدرالغدانی از فرزندان اوست. (زرکلی ج 2 ص 758) ، ابن غدانه العمانی مردی بود که برای تعلیم و تربیت و تأدیب عباس بن المقتدر تعیین شده بود. (الاوراق ص 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
خدمت کردن کعبه را یا بتخانه را. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). پرده داری. (دستوراللغه) ، دربانی نمودن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ چَ / چِ خوا / خا)
فرومایه و ضعیف گردانیدن، مردی که موی اولین و کوچک بر تن وی برآمده باشد. (منتهی الارب) ، شتر بسیارموی. مؤنث: دبّاء
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تناور گردیدن. بدان. (از آنندراج). بزرگ شدن بدن از بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
پنجم سپل شتر. (از منتهی الارب) (از آنندراج). سپل شتر. (از اقرب الموارد) ، گره بند نعل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بند و دوال نعلین. (مهذب الاسماء) ، حلقۀ دبر. (آنندراج) (منتهی الارب) ، سیاهی گردی که زیر پستان مرد است، پستان زن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، گره رشتۀ ترازو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، سعدانات. (از اقرب الموارد) ، ناخنان زیر خوردگاه شتر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ دْ دانَ)
منسوب به خدان و آن بطنی است از اسد بن خزیمه و بنابر قول ابن کلبی خدان نسبتش چنین است: خدان بن عامر بن مالک بن هرمزبن مالک بن حرث بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عادانه
تصویر عادانه
همچون عابدان به طور تقدس و زهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادانه
تصویر ادانه
فرومایگی، وام دهی ارختن (محکومیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدانه
تصویر بدانه
تناوریدن فربهی تناوریدن فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدانه
تصویر سدانه
خدمت کردن کعبه را، دربانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیانه
تصویر عیانه
چشم زخم خوردن چشم خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداوه
تصویر عداوه
دشمناتی دشمنی آریغ بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدابه
تصویر عدابه
زهدان، زهار، بن زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنانه
تصویر عنانه
خشک کونی سست کمری، یک پاره ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوانه
تصویر عوانه
خرما بن دراز، کرم ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدانه
تصویر کدانه
زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدانه
تصویر لدانه
نرم گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار