جدول جو
جدول جو

معنی عجینه - جستجوی لغت در جدول جو

عجینه
(عَ نَ)
مخنث، نرم سست از مرد و زن، گول، گروه، گروه بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عجینه
پند زنواره، گول، سست زن یا مرد، گروه، پاره خازه
تصویری از عجینه
تصویر عجینه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجیبه
تصویر عجیبه
آنچه مردم را به تعجب می اندازد، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجین
تصویر عجین
خمیر، سرشته، سرشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(عُ رَ نَ)
ابن ثور بن کلب بن وبره، از تغلب، از قضاعه. جدّی است جاهلی. و نسبت بدو عرنی شود. (از الاعلام زرکلی از النویری)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
کجین. منسوب به کج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کج و کجین در معنی پوشش و برگستوان شود، جامۀ کهنه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کجینه فروش شود
لغت نامه دهخدا
(رُ جَ نَ)
موضعی است به مغرب. (منتهی الارب) (آنندراج). اقلیمی است از اقالیم ناحیۀ اندلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ نَ)
اقلیمی از اقالیم باجه به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
رجل عطینه، مرد که اندامش بوی بد دارد. (منتهی الارب). عطین. عطنه. رجوع به عطین و عطنه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
اسم است آنچه را به شگفت آورد. (اقرب الموارد). کار شگفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
سرین زن خاصهً و گاهی به استعاره برای مرد آید و منه رفع عجیزته من السجود. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ لَ)
سیرشتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
کهنه ای است که در اسفل دلو نهند. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). ج، عدائن. چرم پاره، بن دلو. (منتهی الارب) رقعه ای که در دول نهند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار که در آن الفت کنند. گویند: لیث عرینه و لیث غابه. (از اقرب الموارد). عرین. رجوع به عرین شود. ج، عرائن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِزز)
جایگاهی است در بلاد فزاره، و گویند دههایی است در مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ یَیْ نَ)
تصغیر عین است. یعنی چشم خرد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به عین شود
لغت نامه دهخدا
(عُ یَیْ نَ)
ابن عبدالرحمان مهلبی، مکنی به ابوالمنهال. لغوی و محدث و شاگرد خلیل بن احمد بود. او معلم و مؤدّب امیر ابوالعباس عبدالله بن طاهر بن حسین بشمار میرفت و با وی به نیشابور آمد و در همانجا درگذشت. احادیثی از وی نقل کرده اند. او راست کتابی در نوادر وکتابی در شعر. (از معجم الادباء چ مصر ج 16 ص 165). واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
گروه و جماعت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صمغ و راتین و انگوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی نَ)
نامردی و عدم توانایی بر نزدیکی زنان. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِنْ نی نَ)
مؤنث عنین، یعنی زن که او را مرد نباید و نزدیکی مردان را نخواهد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عنین شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
زمین نرم و سهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
زن بندی. (منتهی الارب). مسجونه، و تاء بدان متصل شود. هنگامی که موصوف شناخته نباشد، بخاطر رفع التباس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ نَ)
ازاعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان است و 572 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
مؤنث هجین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هجن، هجائن، هجان. (اقرب الموارد). رجوع به هجین شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
رشینه. راتینج. راتیانج. علک. (یادداشت مؤلف). صمغالصنوبر. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 171)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عجین
تصویر عجین
سرشین و خمیر کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عینه
تصویر عینه
کاهیده بعینه مانند همانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجینه
تصویر کجینه
منسوب به کج، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوینه
تصویر عوینه
شبدرک (حومانه) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرینه
تصویر عرینه
سوراخ مار، کنام شتر، لانه کفتار، لانه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیبه
تصویر عجیبه
مونث عجیب کار شگفت مونث عجیب جمع عجائب (عجایب) : امور عجیبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیزه
تصویر عجیزه
سرین زن گاه برای مرد آید به ایرمان (استعاره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجین
تصویر عجین
((عَ))
سرشته شده، خمیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجین
تصویر عجین
آغشته
فرهنگ واژه فارسی سره