جدول جو
جدول جو

معنی عجرمی - جستجوی لغت در جدول جو

عجرمی
(عَ رَ)
حسین بن ابراهیم بن عامر بن ابی عجرم المقری الانطاکی العجرمی مکنی به ابوعیسی. از عبدالله بن محمد بن اسحاق و جز او روایت کند و ابوبکر بن المقری و دیگران از وی روایت دارند. (از اللباب ج 2 ص 123)
لغت نامه دهخدا
عجرمی
(عَ رَ می ی)
نسبت است به عجرم وآن جدّ ابی عیسی است. رجوع به عجرمی ابی عیسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجمی
تصویر عجمی
کسی که عرب نباشد، کنایه از نادان، غافل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
از مردم هرات و از شعرای نیمۀ اول قرن دهم بود و اکثر اوقات در ماوراء النهر اقامت داشت. این رباعی از اوست:
شوخی که نقاب از رخ خود برنگرفت
جز جور و جفا طریق دیگر نگرفت
گفتیم برافروز شبی شمع وصال
افسوس که گفتیم بسی در نگرفت.
و رجوع به مجالس النفایس ص 169 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
شترسخت اندام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مرد درشت خلقت. (منتهی الارب). الرجل الشدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
جانورکی است نیک سخت اندام که بر درخت میباشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
باشندۀ عجم هرچند که از عرب باشد. (منتهی الارب). منسوب به عجم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نسبت است به عجم و بلاد فارس. (لباب) ، آنکه سخن پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب). من جنسه العجم و ان أفصح. (اقرب الموارد) :
راهروان عربی را تو ماه
تاجوران عجمی را تو شاه.
نظامی.
بردی دل من ای جان چون با تو کنم دعوی
خود را عجمی سازی انکار کنی حالی.
عطار.
پادشاهی با غلام عجمی در کشتی نشسته بود. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ کُ لَ)
دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 497 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ دی ی)
نسبت است به طائفه ای از خوارج از ازارقه منسوب به عبدالکریم بن عجرد و او از اصحاب عطیه الاسود الحنفی یمامی است. (از اللباب ج 2 ص 123). و رجوع به عجارده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فی ی)
سریع. شتابزده. یقال الجمل عجرفی المشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ مَ)
مؤنث عجرم. رجوع به عجرم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
ناحیه ای در اواسط سودان به مساحت 85000 هزارگز مربع واقع در جنوب دریاچۀ چاد. مردم این ناحیه را بجارمه گویند که حوالی 300 سال پیش بوسیلۀ قبائل فلبه اسلام پذیرفتند. (از اعلام المنجد). بقیرمی. بگیرمی
لغت نامه دهخدا
(عَ ما)
عرما لغتی است در ’أما’. گویند عرمی و اﷲ، به معنی أما و اﷲ. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عجری
تصویر عجری
دروغگوی، کذب، بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرم
تصویر عجرم
سخ نیرومند تهمتن: مرد، ستبر درشت، خپله
فرهنگ لغت هوشیار
دانا جزتازی هرچند که کند زبان نباشد، کاهیده (اعجمی) کند زبان منسوب به عجم غیر عرب (مطلقا)، ایرانی (خصوصا)، بیخبر غافل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرمی
تصویر مجرمی
در تازی نیامده بزهکاری مجرم بودن مجرمیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرمه
تصویر عجرمه
درخت کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجمی
تصویر عجمی
((عَ جَ))
منسوب به عجم
فرهنگ فارسی معین