جدول جو
جدول جو

معنی عجرفی - جستجوی لغت در جدول جو

عجرفی
(عَ رَ فی ی)
سریع. شتابزده. یقال الجمل عجرفی المشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ رَ ی یَ)
سرعت و قلت مبالات. (منتهی الارب). یقال فی الجمل عجرفیه فی المشی اذا کان لایبالی لسرعته. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مولا محمود عارفی هم عصر خاقانی و ملقب به سلمان ثانی است وفات او در حدود سال 840 هجری قمری در هرات اتفاق افتاد. دیوان غزلیاتش مشهور است. و از جمله اشعار اوست:
عهد کردم که نیایم بدر از میخانه
تابه آن دم که مرا پر نشود پیمانه.
(مجالس النفائس ص 194). و رجوع به رجال حبیب السیر ص 114 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ می ی)
نسبت است به عجرم وآن جدّ ابی عیسی است. رجوع به عجرمی ابی عیسی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
حسین بن ابراهیم بن عامر بن ابی عجرم المقری الانطاکی العجرمی مکنی به ابوعیسی. از عبدالله بن محمد بن اسحاق و جز او روایت کند و ابوبکر بن المقری و دیگران از وی روایت دارند. (از اللباب ج 2 ص 123)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
درشتی در سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکستگی و ناراستی کار. (منتهی الارب) (آنندراج). خرق فی العمل. (از اقرب الموارد) ، شتابزدگی و بی باکی. (منتهی الارب) (آنندراج). درشدن در کاری بدون اندیشه. (اقرب الموارد) ، سرعت و قلت مبالات. (منتهی الارب) (آنندراج). قلت مبالات
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ دی ی)
نسبت است به طائفه ای از خوارج از ازارقه منسوب به عبدالکریم بن عجرد و او از اصحاب عطیه الاسود الحنفی یمامی است. (از اللباب ج 2 ص 123). و رجوع به عجارده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فا)
لاغر، یقال قوم عجفی و نسوه عجفی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
منسوب به عرف. رجوع به عرف شود. مقابل شرعی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنچه بر فعل متوقف باشد چون مدح و ثنا. (از تعریفات جرجانی) ، مبالغه شده، معروف، جمعشده و زیاد گشته، متجاوز، عمومی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ می ی)
منسوب به عرفات. (منتهی الارب). رجوع به عرفات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
زنفل بن شداد عرفی. از روات حجاز و ساکن عرفه بود. وی از ابن ابی ملیکه روایت کرده است و ابوالحجاج و نصر بن طاهر از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عجرفه
تصویر عجرفه
درشتی در سخن، ناراستی کار شکست در کار، شتابزد گی، بیباکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجری
تصویر عجری
دروغگوی، کذب، بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفی
تصویر عرفی
مقابل شرعی، منسوب به عرف، مبالغه شده
فرهنگ لغت هوشیار
متداول، متعارف، مرسوم
متضاد: شرعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد