جدول جو
جدول جو

معنی عجرفه - جستجوی لغت در جدول جو

عجرفه
(عَ رَ فَ)
درشتی در سخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکستگی و ناراستی کار. (منتهی الارب) (آنندراج). خرق فی العمل. (از اقرب الموارد) ، شتابزدگی و بی باکی. (منتهی الارب) (آنندراج). درشدن در کاری بدون اندیشه. (اقرب الموارد) ، سرعت و قلت مبالات. (منتهی الارب) (آنندراج). قلت مبالات
لغت نامه دهخدا
عجرفه
درشتی در سخن، ناراستی کار شکست در کار، شتابزد گی، بیباکی
تصویری از عجرفه
تصویر عجرفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عارفه
تصویر عارفه
(دخترانه)
دانا، آگاه، مؤنث عارف، آنکه از راه تهذیب نفس و تفکر به معرفت خداوند دست می یابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجرفه
تصویر مجرفه
بیل، ابزار آهنی پهن با دستۀ چوبی بلند برای کندن زمین یا برداشتن گل و خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
عارف (زن)، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
روز نهم ذی الحجه، روز قبل از عید قربان
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ فَ)
روز نهم از ذی الحجه. گویند هذا یوم عرفه (بدون تنوین و بدون ال). (از منتهی الارب). روز نهم ذی حجه، چرا که روز استاده شدن حاجیان است در مقام عرفات. و به سکون ثانی خطا است. عوام هند که یک روز پیشتر شب برات و عیدالفطر و نهم ماه محرم را نیز عرفه گویند خطا است. (غیاث اللغات).
- یوم عرفه، روز نهم از ذی حجه. (از اقرب الموارد). مشهود، روز عرفه. وتر و وتر، روز عرفه. (منتهی الارب).
، نام جایگاهی است در مکه که آن را ’عرفات’ نیز گویند. رجوع به عرفات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ فَ / فِ)
مجرفه:
در مجرفه فرّاش مجلسش را
مکنون جبال و بحار باشد.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 131).
رجوع به مجرفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
ابن الحارث، مکنی به ابوالحارث. صحابی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند.
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
نام جایگاهی است که در شعر ذی الرمه آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ)
شناخت و شناختن. (منتهی الارب). شناخت و شناسائی، سؤال. (ناظم الاطباء). اسم است اعتراف بمعنی سؤال را. (منتهی الارب). اسم است از ’اعتراف’ بمعنی استخبار. (از اقرب الموارد). عرفه. رجوع به عرفه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
والد کعب صحابی است (منتهی الارب). اصطلاح صحابی پیامبر به کسانی اطلاق می شود که در دوران زندگی حضرت محمد (ص) به دین اسلام گرویده و شخصاً با ایشان ملاقات داشته اند. این افراد از جمله پایه گذاران اولیه جامعه اسلامی بودند و در رویدادهای مهمی همچون هجرت، غزوات و تدوین سنت نبوی نقش مهمی ایفا کردند. در بررسی سیره نبوی، شناخت صحابه نقشی کلیدی ایفا می کند.
پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
جای سطبری و درشتی از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). موضع العجر. (اقرب الموارد) ، گره رگ و پی. (منتهی الارب). گره در عروق بدن. (اقرب الموارد) ، گره چوب و جز آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). العقده فی الخشب و الخیط و نحوهما. (اقرب الموارد) ، عیب و منقصت، هر آنچه در وی پیشی نمایند و پنهان کنند، کارهای مشکل و دشوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُرَ)
نام اسب نافع غنوی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
هیئت بست دستار. یقال فلان حسن العجره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ فَ)
بیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیل چوبین و پاروب. (ناظم الاطباء). بیلچه. استام. خاک انداز. مقحاه. مسحاه. چمچه. کمچه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فَ)
سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فی ی)
سریع. شتابزده. یقال الجمل عجرفی المشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ ی یَ)
سرعت و قلت مبالات. (منتهی الارب). یقال فی الجمل عجرفیه فی المشی اذا کان لایبالی لسرعته. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ مَ)
مؤنث عجرم. رجوع به عجرم شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
گنده پیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عجره
تصویر عجره
گره رگه در چوب، کارپیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفه
تصویر عرفه
نام کوهی در نزدیکی مکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرفه
تصویر مجرفه
بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرمه
تصویر عجرمه
درخت کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
زن صبور و شکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
((عَ رَ فِ))
روز نهم ذی الحجه که حجاج در نزدیکی مکه توقف می کنند و بعضی از مراسم حج را به جا می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرفه
تصویر مجرفه
((مِ رَ فَ))
بیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
((رِ فِ یا فَ))
مؤنث عارف، زن صوفی، مهربانی، نیکویی، جمع عوارف
فرهنگ فارسی معین