بن دنب. گویند آن نخستین چیزی است که آفریده شده و آخر چیزی است که پوسیده میشود. (منتهی الارب) (آنندراج). اصل الذنب عند رأس العصعص. (اقرب الموارد) ، سپس هر چیزی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). پایان، ریگ. (منتهی الارب). و منه عجب الکثیب و هو آخره المستدق
بُن ِ دنب. گویند آن نخستین چیزی است که آفریده شده و آخر چیزی است که پوسیده میشود. (منتهی الارب) (آنندراج). اصل الذنب عند رأس العصعص. (اقرب الموارد) ، سپس ِ هر چیزی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). پایان، ریگ. (منتهی الارب). و منه عجب الکثیب و هو آخره المستدق
ناشناختن چیزی که وارد شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، به شگفتی آمدن از کسی. (منتهی الارب). شگفتگی. (مهذب الاسماء). شگفتی که آدمی را دست دهد هنگام بزرگ شمردن چیزی. کار شگفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) : عجب نیست از رستم نامور که دارد دلیری چو دستان پدر. فردوسی. گفتا عجب است این که ز چوب است و ز آهن این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست. ناصرخسرو. عجب تر زین ندیدم داستانی دو تن ترسد ز بشکسته کمانی. (ویس و رامین). عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا. سنائی. ور سایه ز من بریده گردد هم نیست عجب ز روزگارم. خاقانی. اثر نماند ز من در غم تو این عجب است که در دل تو از این غم اثر نمیگردد. خاقانی. صیدگری بود عجب تیزبین بادیه پیمای و مراحل گزین. نظامی. عجب از طبعهوسناک منت می آید من خود از مردم بی طبع عجب میمانم. سعدی. - ای عجب، شگفتا. عجبا: شنید این سخن پیشوای ادب بتندی برآشفت و گفت ای عجب. سعدی. - العجب ثم العجب، یا للعجب، بوالعجب، در مقام پدیدار شدن حوادث بعیده و مشاهدۀ امور غریبه گویند. - عجب ٌ عاجب، مبالغه است مانند شعر شاعر. (اقرب الموارد). - عجب ٌ عجاب، مبالغه است. (اقرب الموارد). - عجب ٌ عجیب، مبالغه است، مانند ظل ظلیل. (اقرب الموارد)
ناشناختن چیزی که وارد شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، به شگفتی آمدن از کسی. (منتهی الارب). شگفتگی. (مهذب الاسماء). شگفتی که آدمی را دست دهد هنگام بزرگ شمردن چیزی. کار شگفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) : عجب نیست از رستم نامور که دارد دلیری چو دستان پدر. فردوسی. گفتا عجب است این که ز چوب است و ز آهن این تیزی و تندی و پریدنْش کجا خاست. ناصرخسرو. عجب تر زین ندیدم داستانی دو تن ترسد ز بشکسته کمانی. (ویس و رامین). عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا. سنائی. ور سایه ز من بریده گردد هم نیست عجب ز روزگارم. خاقانی. اثر نماند ز من در غم تو این عجب است که در دل تو از این غم اثر نمیگردد. خاقانی. صیدگری بود عجب تیزبین بادیه پیمای و مراحل گزین. نظامی. عجب از طبعهوسناک منت می آید من خود از مردم بی طبع عجب میمانم. سعدی. - ای عجب، شگفتا. عجبا: شنید این سخن پیشوای ادب بتندی برآشفت و گفت ای عجب. سعدی. - العجب ثم العجب، یا للعجب، بوالعجب، در مقام پدیدار شدن حوادث بعیده و مشاهدۀ امور غریبه گویند. - عجب ٌ عاجب، مبالغه است مانند شعر شاعر. (اقرب الموارد). - عجب ٌ عُجاب، مبالغه است. (اقرب الموارد). - عجب ٌ عجیب، مبالغه است، مانند ظل ظلیل. (اقرب الموارد)
ابن عثمان سعد بن عبدالله بن ابی رجاء العجبی الانباری معروف به ابن عجب. از هشام بن عمار و ابی عمرالدوری المقری و جز آنان روایت کند و ابوبکر شافعی و ابوبکر الاسماعیلی و ابن مخلد و جز آنان از وی روایت دارند. وی به سال 298 هجری قمری در جمادی الاّخره به انبار درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 122)
ابن عثمان سعد بن عبدالله بن ابی رجاء العجبی الانباری معروف به ابن عجب. از هشام بن عمار و ابی عمرالدوری المقری و جز آنان روایت کند و ابوبکر شافعی و ابوبکر الاسماعیلی و ابن مخلد و جز آنان از وی روایت دارند. وی به سال 298 هجری قمری در جمادی الاَّخره به انبار درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 122)