جدول جو
جدول جو

معنی عجالز - جستجوی لغت در جدول جو

عجالز
(عُ لِ)
شیر خفته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجایز
تصویر عجایز
عجوزه ها، زن پیرها، پیرزن ها، دخترها، جمع واژۀ عجوزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجاله
تصویر عجاله
کاری که با شتاب انجام داده شود، آنچه با عجله آماده کنند، وقت اندک، زمانی که به سرعت می گذرد
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
پی که بدان قبضۀ شمشیر بندند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُجْ جا)
مشتی از طعام حیس و خرما که به شتاب خورده شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خرما با سویق شورانیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مشتی از خرما. عجول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ / عَ)
جمع واژۀ عجله. رجوع به عجله شود، جمع واژۀ عجله. رجوع به عجله شود، جمع واژۀ عجیل. رجوع به عجیل شود، جمع واژۀ عجلان. (منتهی الارب). رجوع به عجلان شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
موضعی است. (منتهی الارب). یاقوت آرد: نام موضعی است که در شعر شماخ آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ لِ)
شیر خفته. (منتهی الارب). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد) ، شیر دفزک زده و جغرات شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ لِ)
شیر خفتۀ سطبر. (منتهی الارب). شیر دفزک شدۀ سطبر. (اقرب الموارد). اللبن الخاثر الثخین
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
گروهی است از اهل یمن، عجلمی منسوب است به وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عِ لَ)
ماحضر. (منتهی الارب). ماحضر از طعام. (اقرب الموارد) ، آنچه زود فراهم آرند مهمان را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هر چه به شتاب حاضر آورده شود. (غیاث از منتخب) (اقرب الموارد). هرچه سردست مهیا آید. (منتهی الارب) ، آنچه سوار توشه بردارد از چیزهایی که خوردن آن دشوار نباشد او را مانند خرما و سویق. (اقرب الموارد).
- عجاله الراکب، آنچه سوار با خود بردارد ازخرما و سویق. ماحضر. آنچه آماده و در دسترس باشد: بقیۀ آن فیالق فیل افکن انهزام یافته عجالهالراکب هزار فیل نیک فال از آن افیال فلال به مرابطحصول پیوست. (درۀ نادره ص 448). التمر عجاله الراکب، مثلی است که برای تحریک کسی زنند تا به اندک موجود قناعت کند گاهی که دسترسی به بسیار آن نباشد، شیر ناشتاشکن که شبان پیش از دوشیدن شتران بیک حلبه در چراگاه دوشیده باشد. (منتهی الارب). شیر اندک که دوشنده در چراگاه شتابان دوشد آن را برای خود یا جز خود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ لا)
جمع واژۀ عجلی ̍. (منتهی الارب). رجوع به عجلی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لا)
ج عجلی ̍. (اقرب الموارد). جمع واژۀ عجیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
عجائز. پیره زنان: و مال ایتام و عجایز چون شیر مادر حلال دانند. (مجالس سعدی ص 26). رجوع به عجائز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عجوز. زنان پیر. (آنندراج) (منتهی الارب). عجایز. رجوع به عجوز شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ / عِ لِ)
رجوع به علجزه شود
لغت نامه دهخدا
جمع عجله، گردونه های بارکش شتافتن ها، جمع عجلان، تیز روان، جمع عجیل، شتابند گان
فرهنگ لغت هوشیار
به هم رسیدنی سردستی خوراک آماده، پیش خوراک، توشه کم بی درنگ بدون تاخیر فورا، فعلا اکنون: عجاله با شما کاری ندارم. توضیح نوشتن آن به صورت عجالتا غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجالی
تصویر عجالی
جمع عجلان، تند ها شتابان ها تیز روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجایز
تصویر عجایز
زن پیر پیرزن زن کلانسال جمع عجائز (عجایز)، بردالعجوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجائز
تصویر عجائز
جمع عجوز، زنان پیر
فرهنگ لغت هوشیار