جدول جو
جدول جو

معنی عجارد - جستجوی لغت در جدول جو

عجارد(عُ رِ)
نره. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عطارد
تصویر عطارد
(پسرانه)
نام نزدیکترین سیاره به خورشید در منظومه شمسی که نماد نویسندگی و سخن سرایی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عطارد
تصویر عطارد
نزدیک ترین سیاره به خورشید و کوچک ترین آن ها، تیر، دبیر فلک، دبیر آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
بلاها. (منتهی الارب) (آنندراج). دواهی. (اقرب الموارد) ، سرهای استخوان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و یاء آن در شعر بتخفیف آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ج جا)
آنک گلولۀ خمیر را بخورد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه عجاجیر خورد. (اقرب الموارد). رجوع به عجاجیر شود، کشتی گیری که پهلوی وی را کسی به زمین نتواند کرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). کشتی گیری که پای خود رابه پای حریف پیچیده و بر زمین افکند او را. (منتهی الارب) (آنندراج). المشغزب لصریعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
برآینده، کنار و یکسو شونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
ابن عوف بن کعب. جدی است جاهلی از تمیم از عدنانیه. وکرب بن صفوان و بکیر بن وساج از نسل او بشمار آیند. (از الاعلام زرکلی به نقل از جمهره الانساب و اللباب)
ابن محمد. حاسب و منجم. او راست: کتاب الجفر الهندی. العمل بالاسطرلاب. العمل بذات الحلق. ترکیب الافلاک. المرایا المحرقه. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
ستاره ای است از ستاره های خنس در آسمان دوم. (منتهی الارب). ستاره ای است از خنس در آسمان ششم. و آن هم به صورت منصرف و هم غیرمنصرف بکار رفته است. (از اقرب الموارد). ستاره ای معروف که بر فلک دوم تابد و آن را دبیر فلک گویند. علم و عقل بدو تعلق دارد. و شرف او در سنبله و وبال او در قوس. (غیاث اللغات) (آنندراج). نام ستاره ای است از سیارات که اورا دبیر فلک و تیر فلک گویند و جای او در دوم آسمان است. (دهار). ستاره ای است از کواکب سبعۀ سیاره، معنای آن ’نافذ در امور’ می باشد، لذا دبیر و کاتب را بدان نامیده اند. و آن در فلک دوم است پس از فلک قمر. و دور قرص آن 720 میل است. عطارد یک بیست ودوم زمین است. (از صبح الاعشی). اولین سیارۀ شمسی است و بیست بار از زمین کوچکتر است و دوری آن از خورشید 85 میلیون کیلومتر و مدت مدار آن گرد خورشید 88 شبانه روز و مدت دورۀ محوری آن 24 ساعت و پنج دقیقه است و آن از سیارات داخله است و خانه و بیت او دو برج جوزا و سنبله است و شرف آن در پانزدهمین درجۀ سنبله است. آن را ذوجسدین نیز نامند و بلاد روم بدان منسوب است و در علم احکام نجوم، رب روز چهارشنبه است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خدای موهومی بت پرستان قدیم و قاصد ملأ اعلی و خدائی که همواره معاون علم و تجارت بود و یونانیان وی را هرمیس، یعنی مفسر ارادۀ خدایان می نامیدند. (از قاموس کتاب مقدس). عطارد به موجب افسانۀیونانی پیامبر یا قاصد خدایان و حامی قاصدان و بازرگانان بوده است. تیر. زادوس. زادوش. زاودش. (ناظم الاطباء). کوچکترین سیارۀ منظومه شمسی است. قطر آن 3030 میل و یک برابر ونیم ماه می باشد. عین عملی را که ماه نسبت به زمین انجام می دهد عطارد با خورشید می کند. دوری آن از خورشید 36 میلیون میل است. از آنجا که این ستاره بسیار کوچک است در حرکت انتقالیش به دور خورشید فقط یک بار به دور خود می چرخد. مدت حرکت انتقالی آن 88 روز است. همیشه یک طرف ستارۀ مذکور به طرف خورشید است و یک سال و یک روز آن با هم مساوی هستند. سمتی که به طرف خورشید است بسیار داغ است بطوری که سرب و قلع آن به صورت مذاب می باشد. سمت دیگر آن بسیار سرد است بطوری که 200 الی 300 درجه زیر صفر فارنهایت است. این ستاره دارای اتمسفر یا هوای محاطی نیست و بدین جهت قابل سکونت نمی باشد. عطارد در نزد یونانیان رب النوع سخنوری و بازرگانی بوده است. و قدما عطارد را سیاره ای می دانستند که در فلک دوم (فلک عطارد) قرار داشت و آن را دبیر فلک می نامیدند. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به التفهیم ص 130 شود:
همان تیر و کیوان برابر شده ست
عطارد به برج دو پیکر شده ست.
فردوسی.
تو آسمانی و هنر تو عطارد است
و آن بی قرین لقای تو چون ماه آسمان.
منوچهری.
سیماب دختر است عطارد را
کیوان چو مادر است و سرب دختر.
ناصرخسرو.
دبیری ورای وزیری است یعنی
عطارد ورای قمر یافت مأوی.
خاقانی.
جوزا گریست خون که عطارد ببست نطق
عنقا بریخت پر که سلیمان گذاشت تخت.
خاقانی.
مرا اگر تو ندانی عطاردم داند
که من کیم ز سر کلک من چه کار آید.
خاقانی.
عطارد تلمیذ افادت او بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 255).
عطارد را قلم مسمار کردی
پرند زهره برتن خار کردی.
نظامی.
ثریا بر ندیمی خاص گشته
عطارد بر افق رقاص گشته.
نظامی.
عطارد کرده زاول خط جوزا
سوی مریخ شیرافکن تماشا.
نظامی.
چرخ گردان را قضا گمره کند
صد عطارد را قضا ابله کند.
مولوی.
عطارد مشتری باید متاع آسمانی را.
مولوی.
- عطاردحشمت، دارای حشمت و جاه و جلال بسیار. به حشمت عطارد: ناهید بهجت سپهر احتشام عطارد حشمت بهرام انتقام. (حبیب السیر چ طهران ج 3 ص 1).
- عطاردضمیر، تیزفهم: مشتری رأی عطاردضمیر. (حبیب السیر چ طهران ج 3 جزوه 4 ص 322).
- عطاردفطنه، زیرک و بافراست و تیزفهم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
نام دوائی که آن را سنبل رومی گویند. (غیاث اللغات). و آن بیخی باشد به رنگ شبیه مامیران و به شکل مانند عصارون. (آنندراج). سنبل رومی است، و آن بیخی باشد به رنگ شبیه مامیران و به شکل مانند اسارون. (برهان قاطع). سنبل رومی. (مخزن الادویه) (تذکرۀ ضریر انطاکی). نوعی سنبل الطیب. سنبل اقلیطی، عطری که از سنبل اقلیطی به دست آید، جوشاندۀ سنبل اقلیطی که در طب قدیم مصرف می شد. (فرهنگ فارسی معین) ، به اصطلاح کیمیاگران، جمست است که یکی از فلزات باشد. (از غیاث اللغات) (آنندراج). به لغت اکسیریان، روح توتیا است و بعضی زیبق را به این اسم می خوانند. (تحفۀ حکیم مؤمن). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از خارصینی است. (از مفاتیح العلوم خوارزمی). به اصطلاح اهل صنعت زیبق است به اعتبار مناسبت طبیعت آن به طبیعت عطارد، که با هر کوکبی به مناسبت آن تأثیر می نماید و همچنین زیبق با هر فلزی و دوائی به مناسبت آن تأثیر می کند. (مخزن الادویه). سیماب. جیوه. (یادداشت مرحوم دهخدا). جمست. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به جمست شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
سختیهای زمانه. (منتهی الارب) (آنندراج). حوادث روزگار. (اقرب الموارد) ، شدت باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
فراهم آمدنگاه گره ها بین دو ران چهارپا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
مرد استواراندام. الرجل الشدید، کیر سخت. (منتهی الارب). کیر و گفته اند بیخ کیر و گاهی کیر را بدان وصف کنند
لغت نامه دهخدا
(عُ لِ)
شیر خفته. (منتهی الارب). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد) ، شیر دفزک زده و جغرات شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
جاریه عبارد، دختر سپیدرنگ و تازه بدن نازک و لرزان اندام. (ناظم الاطباء) ، شاخ نرم و نازک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اجرد. زمین های بی نبات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ رِ)
موضعی است در بلاد بنی عبدالقیس و گفته اند وادی ای است که از سراه بقریۀ مطار بنی مضر جاری است. (مراصد).
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ دَ)
فرقه ای از خوارج اصحاب عبدالرحمن بن عجردند، دراعتقادات با ’نجدات’ یکسانند جز آنکه اینان گویندطفل از هر تکلیفی مبراست تا آنکه بعد از بلوغ اسلام آورد و واجب است که پس از بلوغ او را به اسلام دعوت کنند و نیز گویند اطفال مشرکان در آتش جهنم خواهند بود. عجارده بده فرقه منشعب شده اند: میمونیه، حمزیه، شعیبیه، حازمیه، اطرافیه، خلفیه، معلومیه، مجهولیه، صلتیه، ثعالبه. (از شرح مواقف از کشاف) ، عجارده اصحاب عبدالکریم بن عجرداند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَرْ رَ)
دلاور. (منتهی الارب). الجری ٔ. (اقرب الموارد) ، برهنه. (منتهی الارب) (آنندراج). منجرد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عجارده
تصویر عجارده
نام گروهی از رویگردانان (خوارج) پیروان عبد الکریم بن عجرد
فرهنگ لغت هوشیار
ستاره ایست از ستاره های خنس در آسمان دوم، نزدیکترین سیارات به خورشید و کوچکترین آنها در 88 روز یک دور بدور خورشید میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبارد
تصویر عبارد
شاخ نازک، دختر ناز نازنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجارف
تصویر عجارف
سختی های زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرد
تصویر عجرد
درشت و سخت، تند رو، بی برگ بی بار دلاور، برهنه لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجار
تصویر عجار
خازه خوار، پهلوان کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطارد
تصویر عطارد
((عُ رُ یا رِ))
تیر، کوچک ترین سیاره منظومه شمسی و نزدیک ترین سیاره به خورشید، در اساطیر یونان، رب النّوع نویسندگی، در ادب فارسی دبیر فلک است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عطارد
تصویر عطارد
تیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تیر، سنبل الطیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد