جدول جو
جدول جو

معنی عثکوله - جستجوی لغت در جدول جو

عثکوله
(عُ لَ)
رجوع به عثکول شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوله
تصویر کوله
کج، خمیده مثلاً کج وکوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوله
تصویر کوله
کوله بار و کوله پشتی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ)
آکله. نوعی برنج و آن اجود اقسام برنج باشد
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ لَ)
سبب ثکل. (منتهی الارب). آنچه سبب شود گم کردگی فرزند را و گویند رمح فلان للوالدات مثکله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ لَ)
قصیده مثکله، آنچه در آن ثکل مذکور باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قصیده ای که در وی ذکر ثکل بودو مرثیه باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ثکل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَوْ وی)
شثل. درشت گردیدن و ستبر شدن انگشتان. (از اقرب الموارد). رجوع به شثل شود
لغت نامه دهخدا
(حُمْ / حُ مُ)
گران بودن. گران برخاستن بر کسی از نهایت پیری یا مرض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
خوشۀ خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شاخ خرما، سرشاخ یا شاخ بزرگ. (منتهی الارب) ، خرمابن بابار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
پی گردن اسب که بر آن یال روید. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِجْ جَ لَ)
مؤنث عجّول. (منتهی الارب). رجوع به عجّول شود
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ)
فندق سخت پرمغز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ لَ)
پشت تودۀ ریگ. (منتهی الارب). عوکل. رجوع به عوکل شود، ریگ تودۀ بزرگ کم از عقنقل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رمل عظیم و بزرگ. (از اقرب الموارد). عوکل. رجوع به عوکل. شود. ج، عوکلات. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خوشه.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بز نازاینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خورنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، همکاسه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). همراه خورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات). همخور. همکاسه. (نصاب الصبیان) ، بزی که جهت شکار گرگ ونحو آن استاده کنند، چارپایی که آنرا سبع خورده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مأکول. (اقرب الموارد) : هزار و سیصد مرد بر آن صحرا ضجیع تراب و اکیل غراب گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). و رجوع به اکیله شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
بزی که جهت شکار گرگ و نحو آن استاده کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزی که برای خوردن فربه نمایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکوله شود، چارپایی که آنرا سبع خورده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به اکیل شود، خوردنی و غذا (چرا که فعیله به معنی مفعوله است). (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ لَ)
اشیاخ اثاوله، پیران دیرخیز سست رو. (منتهی الارب). دیرخیزان سست رو
لغت نامه دهخدا
(عُ)
خوشۀ خرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شاخ خرد. (منتهی الارب) ، سر شاخ یا شاخ بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
چاهی که آب آن را کشیده باشند. ممکله. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ)
مشک کوچک که مشکیزه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). بمعنی مشکول که مشک و خیک کوچک باشد. (برهان) (آنندراج). مشک کوچک را گویند، و آن را مشکیزه نیز خوانند. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). خیکچۀ آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ کَ لَ)
دختر شگرف اندام نیکوخلقت خوشرفتار بزرگ سرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دختر چاق برجسته سرین و ابوعبیده گوید: الضخمه الاوراک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
به معنی عطبول است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطبول. عیطبول. رجوع به عطبل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
واحد عکازیل، پنجۀ شیر. (از اقرب الموارد). رجوع به عکازیل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
عقبول است در تمام معانی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبول و عقابیل شود
لغت نامه دهخدا
(حِمْ / حُ لَ)
زینت دادن هودج را، از عثکوله. (منتهی الارب) ، دویدن گران و سست. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سختی سیز (شدت)، جسک مانده مانده بیماری، آتش پارسی تبجوش تبخال این واژه در فرهنگ معین پارسی دانسته شده واحد عقبول، جمع عقابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطبوله
تصویر عطبوله
زن خوبروی دراز گردن گردن گلابی، آهو آهوی دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکوله
تصویر آکوله
مونث آکل خورنده (زن)، هر قرحه که گوشت را خورد، خوره جذام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکوله
تصویر کشکوله
پارسی تازی گشته کشکول
فرهنگ لغت هوشیار
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکوله
تصویر محکوله
سرمه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثکول
تصویر عثکول
سرشاخه، خوشه خرما، غوره انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوله
تصویر عدوله
داد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی برنج خزری
فرهنگ گویش مازندرانی