جدول جو
جدول جو

معنی عثمره - جستجوی لغت در جدول جو

عثمره
(عُ مُ رَ)
انگور شیره مکیده که بجز پوست باقی نمانده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عامره
تصویر عامره
(دخترانه)
مؤنث عامر، آباد کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
(دخترانه)
میوه، حاصل، نتیجه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
ثمر، کنایه از نتیجه، حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامره
تصویر عامره
عامر، آباد کننده، معمور، آباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمره
تصویر عمره
نوعی حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع یا حج اکبر و عبارت از احرام، طواف و سعی بین صفا و مروه است، حج اصغر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
عثرت. رجوع به عثرت شود، شکوخه. (منتهی الارب). لغزش، جهاد و جنگ. (اقرب الموارد). و منه لا تبدأهم بالعثره. (اقرب الموارد). ج، عثرات
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ریگستانی است نیکوگیاه آسان گذار هموار در بلاد طی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
بنت افعی. از راویان حدیث بود و از ام سلمه روایت کرد. و عمار ذهبی از او روایت کرده است. (از تاج العروس). روات در تاریخ اسلام علاوه بر نقل احادیث، وظیفه داشتند که به حفظ اصل معانی و محتوای این احادیث توجه کنند. آنان به عنوان حافظان سنت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع)، همواره در تلاش بودند که روایت ها را با دقت تمام نقل کنند تا از تغییرات ناخواسته یا تحریف های احتمالی جلوگیری کنند. این دقت در نقل، به حفظ اصالت دین اسلام کمک کرده است.
بنت مرداس بن ابی عامر. مادر وی خنساء شاعر بود. عمره نیز مانند مادرش شاعر بود و در مرگ دو برادر خود مرثیه های حزن آوری دارد. ابوتمام برخی ازاشعار عمره را در دیوان حماسۀ خویش آورده است. وی در حدود سال 48 ه. ق. درگذشت.. رجوع به الاغانی، الحماسۀ ابی تمام و اعلام النساء شود
بنت عبدالرحمان بن سعد بن زراه بن عدس انصاریه. از بنی نجّار. از زنان فقیه در قرن اول هجری بود که بسال 21 ه. ق. تولد یافت و در 98 ه. ق. درگذشت. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 169 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 727). رجوع به اعلام النساء، تاج العروس و طبقات ابن سعد شود
بنت نعمان بن بشر انصاریه. وی همسر مختار ثقفی و از زنان ادیب و شاعر بود. و بسال 67 ه. ق. به امر مصعب بن زبیردر بین راه کوفه و حیره بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی). رجوع به تاریخ طبری، الاغانی و اعلام النساء شود
بنت رواحه. از شعرای عرب بود. و او را با نعمان بن بشیر انصاری حکایتی است که در عهد یزید بن معاویه روی داده است. رجوع به الاغانی، الاستیعاب و اعلام النساء شود
بنت علقمۀ حارثیه. از زنان شجاع و دلیر بود که در غزوۀ احد با همسرش که از بنی عبدالدار بود شرکت کرد. رجوع به سیرۀ ابن هشام، الاغانی و اعلام النساء شود
بنت اسعد بن اسامه. از قوم عمالقه. زوجه اول حضرت اسماعیل (ع) بود که به امر ابراهیم (ع) وی راطلاق گفت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 55 شود
بنت صامت. از زنان فاضل و سخنور عهد خویش بود. و او را با حسان بن ثابت حکایتی است که در اغانی آمده است. رجوع به الاغانی و اعلام النساء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
آنچه بر سر نهند از عمامه و کلاه و جز آن، مهره ای که بدان میان سلک مروارید فصل کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- ابوعمره، کنیه است برای افلاس و گرسنگی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
یک دانه عمر. یک درخت دراز. رجوع به عمر شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
عمره. یکی از ارکان حج، و آن از ’اعتمار’ مشتق شده است بمعنی زیارت کردن یا قصد مکانی آباد کردن. و در شرع آن را ’حج اصغر’ نیز گویند و آن را چهار عمل است: احرام، طواف، سعی بین صفا و مروه، حلق. ج، عمر، عمرات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تعظیم.
ناصرخسرو.
یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته بسوی خانه سلیم.
ناصرخسرو.
خدمت بارگاه مجلس او
عمره و مروه و صفا باشی.
مسعودسعد.
پس چرا اندرو مرا نبود
حج مقبول و عمرۀ مبرور.
مسعودسعد.
بزمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
بعمره و حجر و مروه و صفا و منی.
ادیب صابر.
گر حج و عمره کرده اند از در کعبه رهروان
ما حج و عمره میکنیم از درخسرو سری.
خاقانی.
گر بخت باز بر در کعبه رساندم
کاحرام حج و عمره مثنّی ̍ برآورم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 251).
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم بر آن آیین که حج را ساز و سامان دیده اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 101).
استمتاع، عمره گزاردن با حج. تمتع، عمره با حج آوردن. (از منتهی الارب) ، زفاف مرد با زن در خانه خود زن. و اگر مرد زن را ب خانه خود آورد و زفاف کند، آن را عرس گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ رَ)
یا صد کلمه بطلمیوس. فصوص مقتبس از کتاب بطلمیوس فلکی در احکام نجوم. حاج خلیفه گوید اسم آن بیونانی انطرومطا یعنی صد کلمه است و آن ثمرۀ کتب چهارگانه آن است که بطلمیوس برای شاگردش سورس تألیف کرد. شروح چند بر ثمره نوشته اند مانند شرح ابی یوسف الاقلیدسی و شرح ابی محمدالشیبانی و شرح ابی سعیدالثمالی و شرح ابن طبیب الجاثلیقی السرخسی و شرح بعض منجمین که چنین آغاز میشود: احمدالله حمداً لایبلغ الافکار حده. الخ. آن منجم گوید که آن شرح را از امیر ابی شجاع رستم بن المرزبان در سال 485 هجری قمری فرا گرفته و در آن بین شروح مذکور جمع کرده است. دیگر شرح علامۀ نصیرالدین محمد بن محمد طوسی متوفی بسال 672 هجری قمری که آن شرح مفید به فارسی است و خواجه آن را برای صاحب دیوان محمد بن شمس الدین تألیف کرده است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(ثَ مَ رَ)
میوه. بار:
مدحت تو شرف دهد ثمره
خدمت تو سعادت آرد بار.
مسعودسعد.
نکتۀ حکمتش ثمره ای از شجرۀ طوبی و بذلۀ سخنش شکوفه ای از روضۀ خلد. (ترجمه تاریخ یمینی)، سود. نفع. فایده. جدوی، حاصل. نتیجه: و ثمرۀ این اعتراف ورضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی). در این روزگار که به هرات آمدیم (مسعود) وی (آلتونتاش) را بخواندیم تا ما را ببیند و ثمرۀکردارهای خویش را بیابد. (تاریخ بیهقی). عاقل... بداند که خواهش دنیوی... بجز پشیمانی ثمره ای ندارد. (کلیله و دمنه). و میخواستیم ثمرۀ آن از حطام دنیوی هرچه تمامتر بیابد. (کلیله و دمنه). و ثمره و محمدت آن متوجه شده. (کلیله و دمنه)، در عبارت ذیل ظاهراً بمعنی نخبه آمده است: سلطان را از فوائد آن ثمرۀ غرائب و زبدۀ حقائب روی نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274)، تمتع. ج، اثمار. ثمر. ثمار. ثمرات. ثمر. (زمخشری)، ثمرهالنخل، بار نخل
ثمرت. یکی ثمر. میوه. حاصل. بار. ج، ثمر. ثمرات. ثمار. ثمراء، نتیجه: و تعبیه ها کردند تا بروی مشرف باشد (طغرل) و هر چه رود می بازنماید تا ثمرت این خدمت بیابد بپایگاهی بزرگ که یابد. (تاریخ بیهقی). و چون از لذات دنیا... آرام نمی باشد هر آینه تلخی اندک که شیرینی بسیار ثمرت دهد به از شیرینی اندک کزو تلخی بسیار زاید. (کلیله و دمنه). از ثمرت رای در وقت آفت تمتعی زیادت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). ثمرت آن تجربت آن بود که هر روز گرسنه میماند. (کلیله و دمنه). و الحق اگر در آن سعی پیوسته آید و مؤنتی تحمل رود ضایع و بی ثمرت نماند. (کلیله و دمنه)، درخت، اثر دوستی، اثر چیزی، پوست سر، کنارۀ زبان، گره تازیانه، نسل، فرزند، پیمان بی آمیغ
لغت نامه دهخدا
(ثَ مِ رَ)
گویند، ما نفسی لک بثمره، یعنی نیست ترا در دل من حلاوتی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بسیار سخن گفتن. هتمره. (معجم متن اللغه) (تاج العروس). این کلمه مقلوب هثرمه میباشد. رجوع به هثرمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِرَ / رِ)
مثمره. مؤنث مثمر: دیگر باغی که از درختهای مثمره در آن متفرق باشند. (تاریخ قم ص 108). چه درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (تاریخ قم ص 110). رجوع به مثمر شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
آمیختن و شور و غوغا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن و بند کردن در جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جمعآوری و حبس کردن مردم در جایی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تباه گردانیدن مال خود را: غثمر ماله. (منتهی الارب). غثمر ماله، افسده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مؤنث عامر. آبادکننده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، معمور. آباد، به مجاز، انباشته و پر: به اندک زمانی آن مال بسیار را بخزانۀ عامره میرسانیم. (حبیب السیر ج 3 ص 352) ، مار. (از اقرب الموارد). و رجوع به عوامرالبیوت و عامر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
نسل و فرزند، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثره
تصویر عثره
شکوخه به سر درافتادن پالغز
فرهنگ لغت هوشیار
اعمال مخصوصی که حاجیان در مکه بجا میاورند، یک نوع از اقسام حج را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
مثمره در فارسی مونث مثمر: ورو مند برو مند میوه دار مونث مثمر جمع مثمرات. مونث مثمر: دیگر باغی که از درختهای مثمره در آن متفرق باشند. . ، جمع مثمرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامره
تصویر عامره
آباد کننده، انباشته و پر، آباد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
((ثَ مَ ر ِ))
یک دانه میوه، نتیجه، حاصل، نسل، فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمره
تصویر عمره
((عُ مْ رِ))
از اقسام حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامره
تصویر عامره
((مِ رَ یا رِ))
مؤنث عامر، معمور، آباد، پر، انباشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
بهره، دستاورد، سود، پی آمد، پسامد، فرجام
فرهنگ واژه فارسی سره
حاصل، ماحصل، نتیجه، بار، بر، ثمار، میوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد