جدول جو
جدول جو

معنی عثماء - جستجوی لغت در جدول جو

عثماء
(عَ)
دستی شکسته و کج رسته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عثمان
تصویر عثمان
(پسرانه)
نام خلیفه سوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عماء
تصویر عماء
ابر مرتفع، ابر پرباران
فرهنگ فارسی عمید
(عَمْ ما)
دراز و درازقامت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : جاریه عماء، دختر تام الخلقۀ درازقامت. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از متن اللغه). نخله عماء، خرمابن دراز. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عمیمه. رجوع به عمیمه شود. ج، عم ّ
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارثم که اسب سر بینی سفید یا سپید لب بالایین باشد. (از آنندراج). مؤنث ارثم. (منتهی الارب). گوسپند که سر بینی آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ ظَ)
جمع واژۀ عظیم. (از اقرب الموارد). رجوع به عظیم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعصم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بز کوهی یا ماده آهویی که یک دست یا هر دو دستش سپید باشد و باقی اندام آن سیاه یا سرخ باشد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). گوسپند یک دست سپید. (دهار). رجوع به اعصم شود، گوسپند پیچیده شاخ سوی پس. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعشم. (از اقرب الموارد). رجوع به اعشم شود، هر درختی که خشک آن بیش از تر و رطب آن باشد. (از اقرب الموارد). زمین که درخت خشکش بیش و ترکم باشد. (منتهی الارب) ، زمین گردناک. (منتهی الارب) : أرض عشماء، زمین که بجهت رسیدن غبار و گرد، در آن درختان خشک باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعرم. (منتهی الارب (از اقرب الموارد). یعنی سیاه و سپید آمیخته. (ناظم الاطباء). ج، عرم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مار که خجکهای سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الارب). مار رقشاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ابن عفان بن ابی العاص بن امیه. ملقب به ذوالنورین. سومین از خلفاء راشدین و از عشرۀ مبشره است. به سال 47 قبل از هجرت به مکه متولد شد و اندکی پس از بعثت اسلام آورد. وی مردی ثروتمند و از اشراف مکه بود. از کارهای بزرگ او در اسلام مجهز کردن نیمی از ’جیش العسره’ است وی سیصد شتر و هزار دینار در این راه داد. پس از عمر بن خطاب به سال 23 هجری قمریاز طریق شورایی که اعضای آن را عمر معین کرد به خلافت رسید. عثمان پس از رسیدن به خلافت تا یک سال والیان عمر را بر کارشان باقی داشت سپس آنان را عزل کرد و بیشتر کسان خود را بجای ایشان فرستاد و معاویه همچنان بر حکومت شام ماند. بدین سبب مورد ملامت عامۀ مسلمین واقع شد. رفتار عثمان موجب آزردگی و ناخشنودی مسلمانان شد تا آنجا که گروهی از مردم کوفه و مصر به مدینه رفتند و عزل او را خواستار شدند و عثمان نپذیرفت شورشیان او را در خانه محاصره کردند و مدت محاصرۀ وی چهل روز طول کشید و سرانجام صبح روز عید اضحی 35 هجری قمری به مدینه در خانه اش بقتل رسید. در خلافت عثمان ارمنیه، قفقاز، خراسان، کرمان، سجستان، افریقا و قبرس بتصرف مسلمانان درآمد. در زمان خلافت عثمان برای رفع اختلاف در قراآت مختلف قرآن کریم، بر نسخۀ واحدی از بین قرأتها اتفاق نظر حاصل شد و بقیۀ نوشته ها معدوم گردید. عثمان مسجدالحرام و مسجد پیغمبر را وسعت داد و در نماز عید خطبه را بر نماز مقدم داشت. وی نخستین کسی است که ’شرطه’ گرفت. از او نیز در صحیحین 146 حدیث نقل شده است. رجوع به طبقات الکبری تألیف ابن سعد و الاصابه و الاعلام زرکلی و کتب تراجم شود
ابن عمر بن ابی بکر بن یونس مکنی به ابوعمرو جمال الدین و ملقب به ابن حاجب. رجوع به ابن حاجب و رجوع به الاعلام زرکلی و روضات الجنات شود
ابن جنی الموصلی مکنی به ابوالفتح و ملقب به ابن جنی. رجوع به الاعلام زرکلی و روضات الجنات ص 466 و نیز ابن جنی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دهی است از دهستان قعلۀ شاهین بخش پل ذهاب شهرستان قصرشیرین، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری سرپل ذهاب کنار راه فرعی به قلعه شاهین، واقع در دشت. هوای آن گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آب آن از سراب قلعه شاهین تأمین می شود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
چوزۀشوات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرخ الحباری. (اقرب الموارد) ، بچۀ اژدها، مار یا بچۀ مار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- ابوعثمان، کنیت مار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زمین ویران. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گوسپند سفیدسر مخالف رنگ سایر اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) ، من الارض، البیضاء. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
جمع واژۀ عدیم. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
جمع واژۀ عقیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود، جمع واژۀ عقام. (منتهی الارب). رجوع به عقام شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعسم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن کج دست وپا از خشکی مفصل. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به أعسم و عسم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بقیۀ ریگ در وادی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است به یمامه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آن زن که بینی وی پهن و ستبر باشد. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). مؤنث اخثم. ج، خثم، آن زن که سرگوش وی پهن باشد. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). مؤنث اخثم. ج، خثم، ناقه ای که سپل آن گرد و خرد باشد. (از ناظم الاطباء). الناقه المستدیره الخف القصیره المناسم، والاسم الخثم. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَثْ ثا)
مار. (اقرب الموارد). در منتهی الارب به تخفیف ثاء ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقماء
تصویر عقماء
جمع عقیم، سترونان بی تمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظماء
تصویر عظماء
جمع عظیم، بزرگان مهان جمع عظیم بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرماء
تصویر عرماء
مار خجک دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجماء
تصویر عجماء
مونث اعجم چهارپا، ریگستان بی درخت
فرهنگ لغت هوشیار
گمراهی، ستهیدگی، نا بینایی، ابر تنک، ابر تو در تو، ابر بارنده ابر مرتفع، ابر باران ریز، مرتبت احدیت
فرهنگ لغت هوشیار
چوزه شوات شوات (بوقلمون، حباری که تازی گشته هوبره با چرز است)، مار زاد، بچه اژدها، نامی است در تازی ویژه مردان جوجه هوبره، مار، بچه مار، از اعلام مردان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علماء
تصویر علماء
((عُ لَ))
جمع علیم، دانایان، دانشمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عثمان
تصویر عثمان
((عُ))
جوجه هوبره، مار، بچه مار، از اعلام مردان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عماء
تصویر عماء
((عَ))
ابر مرتفع، ابر باران ریز، (تص) مرتبت احدیت (تعاریفات، دکتر غنی، تاریخ تصوف 651)
فرهنگ فارسی معین